چرا مسئله های متفاوت و خلاقانه از طرف استادها برای دانشجوها مطرح نمیشه؟ و چرا استادها به دادن تمرینهای تکراری آخر فصلها به دانشجوها اکتفا میکنن؟
دنبالهی موضوع حل المسایلها------- خلاقیت کشها
چرا مسئله های متفاوت و خلاقانه از طرف استادها برای دانشجوها مطرح نمیشه؟ و چرا استادها به دادن تمرینهای تکراری آخر فصلها به دانشجوها اکتفا میکنن؟
دنبالهی موضوع حل المسایلها------- خلاقیت کشها
خب اون مسائل خلاقانه رو اصلا برای چی می خواین؟ مسئله خلاقانه یعنی چی؟ به نظرم خیلی از مسئله هایی که تو کتاب های مختلف آورده شدن خلاقانه هستن برای کسی که اولین بار هست که میخواد حلش کنه. تو این قضیه “کمبود مسئله خوب” مشکل اصلی نیست، بلکه رغبتی که در افراد وجود نداره برای حل کردن مسئله هستش. یعنی چون دانشجو ها از حل مسئله استفاده می کنن اساتید سوال هایی طرح کنن که تو حل مسئله نیست؟ به نظرم این پاک کردن صورت سوال هست.
معمولا خلاقیت خودش رو توی حل مسائل تکراری نشون میده نه توی مسئله. به نطرم استاد باید برای جوابهای خلاقانه ارزش بیشتری قائل بشه. اینجوری شجاعت بیشتری توی دانشجوها برای خلاقیت بوجود میاد.
به نظر میاد که خود تعریف خلاقیت هم بتونه به این بحث کمک کنه. چون اگر که خلاقیت به عنوان دید جدیدی به حل یک مسئله باشه، نمیشه از استاد انتظار داشت که توی حل یک مسئله این تعریف رو در نظر داشته باشه. به نحوی حالت تناقض پیش میاد. ولی یک راه حل میتونه طرح مسائلی باشه که امکان حل آن از مسیرهای زیادی وجود داره.
با بحث های بالا موافقم، و به نظرم خلاقیت واقعا اینه که یه مسیر تکراری رو به شیوه ی جدید طی کنیم. و الان دارم تلاش میکنم به این سوال فکر کنم:
یه استاد دانشگاه چه جوری میتونه مسیر خلاقیت رو طی کنه و از مفاهیم تکراری برای رشد خودش و محیط اطرافش کمک بگیره؟
کتابهای درسی پایه، در رشتهای مثل فیزیک کمی تا اندازهای قدیمی هست. یعنی همون کتابی که ده سال پیش من از روش درس مکانیک رو خوندم، الان هم به عنوان کتاب اصلی درس مکانیک استفاده میشه و ده سال قبل از من هم همین کتاب مرجع بوده. دلیلش هم مشخصه: مفاهیم پایه مکانیک در این ده-بیست سال تغییر ملموسی نکرده.
شاید بیست سال پیش نوشتن لاگرانژی یه فرفره ی در حال چرخش به تنهایی یه چالش بوده، الان صرفا یه تمرین کلاسیک برا درس مکانیک هست. چه جوری میشه این موضوع تکراری رو خلاقانه مطرح کرد و از ذهن تازه نفس دانشجوها برای حل مسئله های جدید کمک گرفت؟
در این بیست سال موضوعات پژوهشی و سیستم های مورد مطالعه توسط پژوهشگرها تغییر کردن. میشه سوال رو از سیستمی جدید غیر از فرفره مطرح کرد که دینامیکش مشابه فرفره هست و یکی از روشهای حلش استفاده از لاگرانژی فرفره هست. این طوری دانشجو علاوه بر اینکه حل مسئله ی فرفره رو یاد میگیره، نحوهی استفاده از چنین حلی در سیستمهای مشابه رو هم یاد میگیره.
البته این ساده ترین روش طی یه مسیر تکراری هست و حتما راه های بهتری هم هست.
من میخوام تجربه شخصی خودم رو از این موضوع بگم.مثلا در مورد موضوع مورفولوژی کهکشانها یه سری سوالاتی وجود داشت که تصاویری از کهکشانهای مختلف بود و خواسته بود که مورفولوژی رو تشخیص بدیم. به راحتی هم میشد جوابهاشو در اینترنت پیدا کرد. حالا یه استاد دیگه میاد این موضوع رو به این شکل مطرح میکنه: مثلا برید به سایت … و مختصات خوشه کما رو پیدا کنید حالا بگردید و پنج تا کهکشان اسپایلار پیدا کنید و مورفولوژی شون رو حدس بزنید. این بار سوال همون سواله ولی نوع متفاوت پرسیده شدنش دانشجو رو به سمت بازی کردن با انواع کهکشانهای توی خوشه و حدس زدن مورفولوژیشون میبره. یا مثال دیگه در استرونومی Schimdt law: تمرینات اخر فصل کتابها این قانون رو بیان میکنه و از دانشجو میخواد یه سری عدد رو وارد کنه و مجهول مورد نظر رو به دست بیاره یه استاد دیگه میاد شکلی که این قانون ازش نتیجه شده رو از پیپیر مربوطه به دانشجو میده و میگه چه ارتباطی بین دو تا محور پیدا میکنن (که میشه همون قانون)؟
ولی همیشه تو سیستم اموزشی ما دانشجو مقصر در همه کارها و عدم خلاقیتها شناخته میشه بدون اینکه اساتید بخوان تجدید نظری در نوع تدریس یا حل مسیله داشته باشن. از پارامترهایی که میتونه خلاقیت رو افزایش به اینه که اساتید هم این چالش رو بپذیرن که به جای دادن شماره تمرینهای تکراری کمی زمان و انرژی بذارن و راه دیگه ای که جالبتر باشه برای مطرح کردن همون مسائل پیدا کنن.