یکی از دیدگاههایی که خیلی در جامعه ما رایجه نقل قول از نویسندگان و شاعران بزرگه. این نقل قول معمولا به عنوان اثباتی بر یک دیدگاه ارائه میشه و نه لزوما بیان یک دیدگاه! به نظر شما
آیا نویسندگان و شاعران متفکرن؟
آیا متفکران نویسندگان و شاعران خوبی میشن؟
و یه نکته بسیار ریز:
آیا نویسندگان و شاعران با استفاده از قدرت بیان خودشون، تفکر خاصی رو جدا از منطق به پیش بردن؟ یعنی با استفاده از جو اجتماعی و فضایی که میتونن در دست بگیرن، رقابت در تفکرهای موجود در زمان خودشون رو بردن؟ چیزی شبیه به سلبیریتیها دوره ما!
اگر لزوما اینطور نیست، نوشتار خوب، نوشتاریه که یک تفکر رو به خوبی و زیبایی بیان کرده یا تفکر قویتر رو صرفا بیان کرده، نه لزوما خوب و زیبا؟
خب نه اینطور نیست
شاعرها و نویسندگان لزوما متفکر نیستند…
تعریف از متفکر چی هست که بخوایم اونا رو رده بندی کنیم؟
مثلا غلامحسین ساعدی که از نویسنده های خوب بودن ولی خب تحت شرایط اجتماعی نامناسب چه در ایران و چه در خارج نتونست به کار خودش اونچه که باید و شاید ادامه بده و اینکه هر کسی تحت شرایط نامناسب نتونه کاری رو پیش ببره سعی میکنه سکوت کنه و بر خودش غالب بشه.
تلاش کردن برای نویسده شدن هم استعداد میخواد و هم اینکه از کجا و کی برای این تلاش کردن استارت زدی.مثلا مسعود کیمیایی که چند کتاب نوشته و برترین کارگردان سینمای ایران هستش خب در خانواده ای معمولی بدنیا اومده ولی تحقیق مطالعه و خوندن مجلات و روزنامه ها و تلاش بی وقفه تونسته اونو به راهی بکشونه که میخواسته .وخیلی های دیگه.
البته ممکنه شرابط قبل و بعد از انقلاب به طیفی جداگانه ای منجر شده باشه ولی خب نمیتونه این رو اثبات کنه که نویسنده یا شاعر متفکر باشند.
شاملو و فروع و یا پروین و مولانا و حافظ و سعدی متفکر بودند؟
من که اینطور فکر نمیکنم.
بحث جالبی بود. من اینطور به قضیه نگاه می کنم که، هم بستگی خاصی بین متفکر بودن و نویسنده و شاعر بودن نمی بینم. ولی فکر می کنم که خروجی اثاری که این دو قشر دارند می تونه بر افکار جامعه اثر گذار باشه.
متفکر/ نویسنده/ شاعر با توجه به اینکه تاثیر اثارشون از سوی جامعه چه تعبیر بشه، برچسب خوب/ بد بودن به خود می گیرن ( مثل سلبریتی ها).
پس به نوعی رفتار جمعی یه جامعه تو زمانهای مختلف می تونه معیاری باشه از برچسب زدن به شخصیت هایی که نام بردیم.
من فکر می کنم که هر اوای ذهنی می تونه به صورت هر یک از اثار مثل نوشتار و شعر خودش رو به صدا در بیاره و می تونم بگم که حتمن هر دو از یک تفکر زاییده شده اند. حالا این اوای ذهنی تا چه حد می تونه عمیق باشه ربطی به نوع اثار نخواهد داشت.
من خودم اثری رو می پسندم که بتونم اوای ذهنی خالق اثر رو بشنوم و این صدا برایم خوشایند باشه.
آوای ذهن درون نویسنده که تو بتونی تمام کلمات و ذهنیت اون رو بفهمی خیلی خوبه یعنی توتمام حس های او رو درک کردی که موقع نوشتن بکار برده و این قدرت نویسنده هستش نه نوع دیدگاه ما.
درک حس نویسنده نیازی به متفکر بودن نویسنده نداره مثلا لودویگ ویتگنشتاین یه فیلسوف یهودی آلمانی بوده که بعضی ها اون رو بزرگترین فیلسوف قرن بیستم میدونن در صورتی که به بیماری آسپرگر مبتلا بوده(یک نوع اوتیسم)نظریه و ایده های فراوانی رو داد و چون معتقد بود که فلسفه نقادی زبان هستش بیشتر آثار او بر محور زبانه.بیشتر نوشته هاش در سه کتاب خلاصه شده و کمی هم یادداشت های پراکنده داشته اما به طور کلی منظورم به این هستش که کسی او رو متفکر نمیدونه .یعنی متفکر بودن تعریفی نداره به نظرم .هر کسی جستجو کنه و به دنیال خلق کردن باشه و چیزاهای جدید رو کشف کنه میتونه به متفکر شناخته بشه و همیشه جوامعی با تعدد آدمهایی هستند که چنین صحبت هایی رو پذیرا باشند.
وقتی کسی که به یک بیماری مبتلا بوده اما زاییده تفکرش خیلی عمیق بوده که شناخته میشه چرا باید دنبال متفکر خاصی باشیم؟
متفکر شدن میتونه به وجود بیاد نه اینکه از پیش تعیین شده باشه :))
بسیار خوب کمی سئوال رو مشخصتر میپرسم امیدوارم @zari و @h_fatemi هم با این دیدگاه دوباره جواب بدن. دوس دارم همه کتابخونهای پادپُرس هم نظرشون رو بگن.
سئوال دو قسمت داره:
فرض کنین که شما یه کتاب یا یک شعر خوندین و میخواین برچسب تفکر بهش بزنین. چرا؟ چون نوشته یا شعر لزوما ناشی از تفکر نیست و اگر هم تفکر باشه، عمق تفکر بسیار متفاوته. اگر بخواین به یک نوشته برچسب تفکر یا تفکر عمیق بزنین، چه معیارهای رو در نظر میگیرین؟
حالا برعکس، میخواین یک طرز تفکر رو از یک کتاب بخونین. در برابر شما ۱۰ کتاب وجود دارن که با کیفیت و دیدگاههای متفاوت اون طرز تفکر رو توضیح دادن. کتابی که انتخاب میکنین، براساس چه معیارهایی هست؟ تمام کتابها رو قرار نیست بخونین، فقط قرار با نگاهی سریع به یک انتخاب خوب برسین.
مثل یک بازی بهش نگاه کنین که البته اهمیت بالایی داره. فقط پاسخی مشخص که نشان از انتخاب شماست میتونه کمک کنه هم به بازی و هم به بقیه!
تفکر و تفکر عمیق رو به میزان اطلاعات و میزان کارکردهاش در دوره ها و زمانش بررسی میکنم و بهش فکر میکنم.
بر اساس نویسندگی و میزان اطلاعاتی که درباره نویسنده دارم.میزان نقدهایی که درباره اون کتاب شده و بحث ها رو قبل از اینکه برم سراغ کتاب میخونم و بعد میرم سراغشون.
بازم نمیدونم خوب گفتم یا نه اما سعی کردم به سوالا خوب جواب بدم
اجازه بدید به این موضوع به این صورت نگاه کنیم.
به نظر شما فرق بین فیلسوف شاعر و شاعر فیلسوف در چیست؟
فیلسوف شاعر، فلسفه را وارد شعر میکند اما شاعر فیلسوف، شعر را وارد فلسفه می کند و این قضیه در دیدگاه خواننده بسیار اثر دارد. حالا با این مثالی که زدم بیا به سوالی که پرسیدی نگاه کنیم.
باید دید منظور شما از شاعر کیست؟ منظور شما از نویسنده کیست؟ اگر منظور شخصی است که داستانی مانند ملت عشق را می نویسد، نه لزوما. او عاشق است. مثل داستان های علیرضا روشن. که البته وی بسیار پرسواد است اما به نظر من خودش هم ترجیح می دهد از او به عنوان یک شاعر یاد شود تا متفکر. اما اگر منظور شما از نویسنده شخصی است که در روزنامه نویورک تایمز یک مطلب تحلیلی مینویسد، بله قطعا متفکر است.
شاعری و نویسندگی خیلی مفاهیم گسترده هستند اما، خوب با این عناوین عموما عاشقانه نویسها در یاد ما می آیند
در پاسخ به سوال شما، چه معیاری برای این برچسب زدن دارم، می تونم به این نکته اشاره کنم که حس ادمها از عمیق بودن یه فکر یا یه نوشته می تونه متفاوت باشه.
من نوشته ای رو عمیق میدونم که بتونه یه ریتمی از تفکر رو تو مغز من ایجاد کنه که من خواستمش. برای همین فکر می کنم که این تفاوت به اصطلاح عمق، می تونه تو ادمای مختلف متفاوت باشه. برای خودم این ریتم فکری ایجاد شده در اثار مختلف( شعر، نوشتار و …) متفاوت هست .
در مورد سوال دوم شما من معیاری مشخصی برای انتخاب یه کتاب در مورد موضوع خاصی ندارم. فکر می کنم انتخاب هایم در خواندن/ فهمیدن یک موضوع بیشتر تجربی باشه تا بر اساس معیار های خاصی که ما با خوب و بد تفسیرشون می کنیم. فکر می کنم میشه از هر کتابی کمی چشید( خوند) ، تا فهمید که چقدر برایمان جذاب هست، و در نهایت انتخاب کرد.
این دو قشر اتفاقا مسئلهای ندارن. درسته یکی میتونه فلسفه خودش رو به شعر بگه و یکی میتونه فلسفه دیگران رو. مشکلی با این وجود نداره چون میشه ردپای تفکر رو پیدا کرد.
منتها در جاهایی که اینها جدا شدن مشکل پیش میاد. مثال خیلی قدیمی، سعدی هست که اساسا شیخ بوده و نصایح اخلاقی خودش رو به شعر در میاره ولی در کنار اون حافظ که بیشتر یک شاعر صرف هست تا تفکری بنیادی از خودش رو بیان کنه! همین اتفاق در مورد مولانا میوفته که در حوزه عرفان و فلسفه جبرگرایی رو به شعر در میاره!
منظور از مثالها قدرت شاعری این سه نفر نیست، اینها از نظر شعر در سطحی بینظیر قرار دارن و نقد به شاعری اونها کار من نیست!
این خیلی خوب بود. حالا دو تا سئوال مرتبط با همین تجربه (خوب میشه که مثالی از نوشتههایی که خوندی بیاری تا ملموستر باشه):
این ریتم قابل بیان هست که بشه به بقیه انتقال داد یا در معرض نقد و پیشنهاد بقیه قرار بگیره؟
اگر فقط ریتم ذهنی پیشفرض خودت باشه، یعنی صرفا ذهنیت خودت رو تقویت کنی و نه اینکه ذهنیت جدیدی رو اضافه کنی. این بود منظور؟ یعنی با خوندن هر نوشته، دیوار بین ذهنیت تو با بقیه ذهنیتها بلندتر میشه؟
ریتم فکری به نطر من زیاد قابل بیان نست ، بلکه به نوعی باید تجربه بشه. مسلمن می تونه برای هر کسی یه نوای ذهنی خاصی تعریف بشه.
در مورد سوال دوم، فکر می کنم که وقتی میشه این ریتم های فکری تجربه کرد که هیچ دیواری برای ذهن خودت نساخته باشی. وقتی میشه ریتمی رو تجربه کرد که ذهن اماده رقصیدن باشه که این کار با محدودیت و دیوار شدنی نیست.
و در اخر، فکر می کنم که یکی از این عمقترین اثار شعری رو بتونم از سنایی مثال بزنم. نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی