در قسمتی از فیلم دیکتاتور چارلی چاپلین دیالوگ بسیار زیبایی میگه و بخشیش اینه که دانش ما رو بدبین کرده و استعدادمون ما رو سخت و بی عاطفه
و در آخر مردم رو به یکدلی فرامیخونه و از شکستن حصارهای غلط خودمون میگه
نظر شما چیه ؟
بستگی به معنای دانش و معنای بدبینی-بی عاطفگی در این دیالوگ داره.
منظور از دانش در این دیالوگ، چیه؟ علم – science و یا آگاهی – knowledge؟
اگه منظور، علم هست، خب علم وظیفه ش ایجاد شک هست. و دقیقا به دلیل همین شکها بوده که بشر به خیلی از آگاهیها دست پیدا کرده. شاید با کمی دستکاری معانی، بشه شک رو به عنوان بدبینی تعبیر کرد.
اگه منظور، آگاهی هست، دقیقا نمیدونم چطور ممکنه آگاهی باعث بشه فقط قسمت منفیِ نگاهمون به حقایق و واقعیتها پررنگ شه، چون چنین سبکی از آگاهی بایاس و سوگیری داره.
در حالت کلی، فکر میکنم دانش، چه علم و چه آگاهی، باعث میشه قدرتِ خرافات و پندارهای تلقینی کم بشه.
فضای زمان چاپلین کمی متفاوت از زمان ما و دارای خصوصیات اجتماعی و علمی خودش هست. از نظر اجتماعی، رکود، جنگ و البته دیدگاه رادیکال در دو طرف طیف اقتصادی، جای زیادی برای عاطفه و اهمیت انسانی باقی نزاشته بود. در واقع دانشی که به سختگیری کمتر و اهمیت انسان در دنیا فراتر از منابع یا فشار کار، توجه میکرد، محکوم به فراموشی بود. از طرفی تبلیعات عمومی علم، در راستای جو سیاسی و اجتماعی زمانه بود، روی تاریک و سختگیر علم بیشتر بولد میشد و رویِ امیدوارکننده و سازنده پنهان. همین امروز هم سیاست همین کار رو با علم میکنه، چیزی از علم رو بولد میکنه که به نفع سیاستمداران زمانه باشه.
البته امروز فضا بسیار متفاوته: روانشناسی و مدیریت در کنار رفاه نسبی، باعث شده که انسان و حسهای درونی اهمیت بالایی داشته باشن. این به لطف فرصتی هست که در گذشته با تلاش به دست اومده تا نشون داده بشه که این روشها نه تنها انسان رو مهمتر جلوه میده، بلکه در بلندمدت بسیار کارآمدتره.
من فکر کنم برای مدت زمانی دیدگاه مکانیستی غلبه زیادی برا تفکر اجتماعی داشت و این حس ناشی از همین دیدگاه هست. امروزه این دیدگاه تعدیل شده و در آینده همین روند احتمالا ادامه پیدا خواهد کرد. البته تحولات مثبت و منفی دیگهای هم در این راستا ممکنه ولی حرکت موثری به سمت حرفی که چاپلین گفته انجام شده.
من برداشتم از سخن چاپلین در اصل تکنولوژی بوده که حرف درستی است. خصوصا نگاه بازار_زدگی که به تکنولوژی وجود داره. چون دانش برای ما نفعی نداره. همونطور که ضرری نداره. دانش فقط جواب سوالات ماست. بسیاری از این سوالات جنبه عملی مفیدی هم برای ما ندارند. مثل کشف کهکشانها.
استعدادمون ما رو سخت و بیعاطفه کرده و کاملا درسته. دلیلش فرهنگ فردگرایی افراطی است که از جامعه عبور میکنه. خب ما در این حالت کاملا بیعاطفه هستیم و احساساتی که بروز میدهیم باز هم پیرو نفع شخصی است. به راحتی در زندگی شهری این رفتار قابل مشاهده است. تقریبا آخرین دژی که احساس در آن معنا میده خانواده است که به زودی این نهاد هم فرومیپاشد.
نهایتا چاپلین میگه ما در این حصار محکم اسیر شدیم.(به قول ماکس وبر قفس آهنین ، به قول مارکس ازخودبیگانگی ، به قول روسو دور شدن از طبیعت انسانی خویش و …). نکته مهم اینکه این حصار انتزاعی و ذهنی است. مثلا هراری در کتاب انسان خردمند پول رو مثال میزنه. چیزی که اصلا ماهیت و معنا نداره ولی شدیدا اسیرش شدیم. به همین علت سر تملک تعداد بیشتر دستمال توالت دعوا میشه.
چاپلین به نوعی در فیلم عصر جدید خودش باز به همین مفاهیم اشاره میکنه و این دغدغهها در خیلی از آثارش وجود داره شاید به خاطر همین دغدغهها باشه که بهش انگ سوسیالیستی بودن چسباندند و طی دادگاههای جدید تفتیش عقاید مجبور شد امریکا رو ترک کنه.