در کل میگن باید از تجربه افراد و اینکه “سرشون به سنگ خورده” چیزهایی برای خودمون یاد بگیریم و “اشتباهات” بقیه رو تکرار نکنیم. این حرفا رو پدر و مادرا از بچگی بهمون زدن. شما جقدر بهش اعتقاد دارید؟ یعنی اصلا میشه بدون اینکه ما دقیق جزئیات وقایع رو بدونیم و به علایق و برداشت شخصیشون از مسائل آدما توجه نکنیم، از تجربیاتشون چیزی یاد بگیریم؟ طبیعتا اگر واقعا بشه چیزی یاد گرفت در وقت صرفه جویی و انتخاب بهتری میشه داشت.
سئوال پرملاطیه. به پادپُرس هم مربوطه و به خیلی از مسائل، مثل خوندن خبر، یا نوشتهها میتونه ربط داشته باشه. تجربه، میتونه شامل واقعیتها، دادهها و تفسیرهای شخصی باشه، بدون دونستن جزئیات دقیق به نظرم تجربه بیشتر گمراه کنندهست تا قابل استفاده.
توی گفتار، خبر یا مسائل از این قبیل، باید این واقعیتها و تفاسیر رو از هم جدا کرد. واقعیتها شامل جزئیات رویداد، میتونه مفید باشه اگر به دیدگاهی قابل اتکا برای کاربرد عملی بیانجامه. تفسیر بیشتر مسئله شخصیه و در کل ارزش بلندمدتی تولید نمیکنه.
چرا باید جزئیات تجربه دونسته بشه؟ چون مسائلی که در زندگی با اونها روبرو میشیم، معمولا به عوامل زیادی ارتباط دارن که تفاوت در هر یک از این عوامل میتونه کاملا نتیجه کار رو تغییر بده. از عوامل محیطی، اجتماعی تا وضعیت خود شخص میتونه موثر باشه. اگر فقط برحسب بعضی از این عوامل تصمیمگیری بشه، احتمال شکست و موفقیت چندان تفاوتی با هم نخواهند داشت!
شاید اینجور برداشت بشه که با این توصیفها، تجربه ارزش خاصی نداره. این حرف برای یک تجربه تنها درسته، ولی اگر تجربیات به طور دقیق ثبت بشن، و در کنار هم قرار بگیرن، اون موقع میتونن ارزش بسیار زیادی تولید کنن. مثل یک آزمایش علمی نگاه کنیم، که انگار هر فردی یک حالت اون رو آزمایش میکنه و وقتی این نتایج کنار هم قرار میگیرن، میتونن راهنمای یک نظریه قوی برای بررسی پدیده خاصی بشن.
در مورد اعتقاد قدیمیها، میشه گفت که این اعتقاد ریشه در زندگی ساده گذشته داره. در زمانی که انسان با طبیعت قابل پیشبینی بیشتر از اجتماع انسانی پیچیده سروکار داشت، این حرف درسته. ولی برای زندگی پیچیده امروزی این حرف چندان قابل اتکا نیست.