اخیرا یکی از افراد کمحاشیه سیاسی در ایران، به قتل همسر خودش به دلیل اختلافات خانوادگی اعتراف کرد. سئوال اینه که چرا این اختلاف منجر به قتل میشه؟ حتی در مورد فردی که سالها در جنجالهای سیاسی بوده و به نظر میاد توان تحمل بسیار بالایی داشته باشه.
خب من بعد حادثه می بینم که خیلی ها دارن میگن ای وای بر مملکتی که این آدم وزیر یا شهردارش بوده. برای من خیلی این حرف ها عجیبه که بعد از روی دادن یک قتل مدعی میشن مثلا همیشه یک «می کشم تون» خاصی تو چشمای این آقا بوده یا مثلا دنبال ریشه هایش تو زندگی اون آدم می گردن.
به عنوان کسی که جنایی های زیادی خونده و دیده و تصمیم داره بنویسه عرض میکنم که به نظرم در خیلی موارد قاتل ها لزوما ربطی به پیشینه شون ندارن. یه آدم می تونه خیلی وزیر یا شهردار یا سیاستمدار خوبی بوده باشه (به عنوان مثال عرض می کنم) اما به یه قاتل عجیب هم تبدیل بشه.
در واقع معتقدم که هیچ تضمینی نداره هیج کدوم از من و شما یه روزی قاتل پرونده یک یا چند قتل نباشیم. بنابراین به نظرم این تحلیل ها ارزش خاصی ندارن و بهتره حالا که قاتل یک پرونده جنایی دیگه اعتراف کرد و پرونده بسته شد از آخر هفته مون لذت ببریم. راستی دوستان کارآگاه شما آخر هفته کجا میرین؟ من که میرم سواحل ناپل :))
نه اتفاقا، من برعکس این شخص رو بسیار کمحاشیه میدونم و میدونستم. همین تعجب برانگیزه که چه اتفاقی تونسته این فرد رو به حدی از فشار و عصبانیت برسونه که دست به اینکار بزنه.
برعکس خیلیها، از اینکه در فضای اجتماعی-سیاسی این افراد معتدل به سادگی حذف میشن، احساس بدی بهم دست میده.
هر فردی یک حد تحمل داره. آخرین مرز حد تحمل جایی است که فرد حیات خودش رو در خطر میبینه. یعنی فردی که خیلی هم صبور و اهل مدارا باشه ، وقتی در موقعیتی قرار میگیره که حیات خودش رو در خطر میبینه ، حد کنترل خودش رو از دست میده.
این شاخصههایی حیاتی گاهی ممکنه حیثیت و اسرار شخصی باشه. اعتبار و رازهای شخصی یک فرد مشهور در عالم سیاست ، علم ، هنر و … . حال اگه این فرد تهدید بشه که به زودی این اسرار افشا خواهند شد و زندگی شخصی و خصوصی اش در اختیار همه قرار میگیرد (با توجه به اطلاعات فعلی پرونده) ، پس به آخرین نقطه مرزی تحمل نزدیک میشه. حال اگه طرف مقابلش همچنان اصرار داشته باشه نهایتا با شلیک گلوله زندگیش رو از دست میده و فرد شلیک کننده هم تقریبا زندگیش تمام میشود.
تا حدی از تئوری بازیها پیروی میکنه خصوصا قضیه دو نوجوان دیوانه که با خودرو به سمت هم حرکت میکنند. کسی که از مسیر منحرف بشه باخته است (اسرارش فاش میشه) ، اون یکی هم اگه از مسیر منحرف بشه باخته است چون اجازه میده طرف مقابل در مقام واکنش موثرتر قرار بگیره.
حالا این دو با سرعت به سمت هم حرکت میکنند و نمیخواهند کنار بکشند از ترس پیروزی طرف مقابل ؛ نهایتا هر دو کشته میشوند.
اینکه خیلیها میتونن جدا از پیشینه اینکار رو انجام بدن رو قبول دارم ولی فکر میکنم کسانی که با قانون و سیاست سر و کار دارن کمی متفاوت هستن و میتونن از راههای قانون کارها رو پیش ببرن.
چیزی که در مورد این شخص به نظرم جلب توجه میکرد و شاید شما هم بتونین در رمانتون ازش استفاده کنین، حس مطرود شدن از طرف همنسلان هست. از زمانی که از صحنه سیاست به شکلی نه چندان مناسب بیرون رفت، به نظر میاد این احساس که مطرود شده و از بقیه عقب مونده در وجودش رشد کرده باشه! این حس رو خیلی از ما هم داریم و میتونه به یه فشار روانی عظیم تبدیل بشه.
@yousef حس مطرود شدن در صورتی پیش میاد که فرد به شناخت درستی نرسیده باشه یا هدفش کوچک باشه مثلا من اگر از بین هم سالان سیگاری مطرود شم اگر دیدگاهم این باشه که اینجا من از یه چیزی جا موندم بله عقده میشه و یه جا برون فکنی میشه . ولی اگر من هدف بزرگتری داشته باشم و یا به روشنی و شناخت درستی رسیده باشم اینطور نیست .
به این سادگی نیست. حس انسانی عقب ماندن شاید مناسبتر باشه. این حس بسیار جدیه بخصوص وقتی سن و سال بالاتر میره، به طرز شدیدتری میاد سراغ آدمها. هیچوقت این رو دستکم نگیرین، چون مثل یک نیروی تخریبی قدرتمند خودش رو در جاهای دیگهای نشون میده.
متاسفانه تنهایی میتونه بر هر ایدهآل ذهنی غلبه کنه. در هر مسیری و با هر هدفی باشین، جایی میرسه که انرژی انسان افت میکنه و نیاز داره به اینکه ببینه تنها نیست، تایید بشه و حداقل دیگران رو در مسیری مخالف و در حال دور شدن نبینه.
بدی داستان اینه که در این موقعها، هر چقدر بیشتر پیش رفته باشین، ضربه سنگینتری حس میکنین.
حرفم رو به شکل توجیهی برای این اتفاق نگیرین. خیلی به این داستان ممکنه مربوط نباشه.
تا باشه از این تنهایی ها …
البته من در مجازی هم صحبت دارم
و حرفتون مبنی بر تایید شدن و دیده شدن کاملا درسته و با طبیعت انسان هم سو هست.
چند تا مورد عجیب به ماجرا اضافه شده که بهتره در جریان باشیم تا به بحث کمک کنه:
گزارش مستقیمی از حضور شخص در کلانتری پخش شده که نکات ریز و به شدت مشکوکی داره:
-
فرد بسیار خونسرده و در آرامش نشسته و دوربین داره فیلمبرداری میکنه
-
ادعا بر اینه که ناخواسته بوده ولی ۵ گلوله شلیک شده اون هم از اسحله کمری.
-
اسلحه در دست خبرنگار هست و داره گلولهها رو شمارش میکنه. در حالیکه برای تحقیقات لازمه که هیچ کسی تماسی با این وسیله نداشته باشه.
-
جلوی دوربین مامور مربوطه به فردی که برای اعتراف اومده احترام بیش از حد معمول میزاره!
شما هم این گزارش رو دیدین؟ این چه معنی میده؟
این که فرد خونسرد نشسته و چای مینوشد به نظرم مشکلی ندارد. به خاطر یک رفتار اشتباه آدم کشته و خودش را تسلیم پلیس کرده است اما الان همه چیز تمام شده و حداقل میتواند از نوشیدن چای لذت ببرد.
بخش عجیب ماجرا نحوه تولید گزارش است. چرا این گزارش تا این حد غیر حرفهای است؟
خب ممکن است مقتول مقاومت کرده باشد. به علاوه قاتل در آن لحظه تعادل روانی نداشته است و کنترل اوضاع از دستش خارج شده است.
این واقعا حیرتانگیز است. اسلحه معمولا برای تحقیقات بعدی باید در دست متخصصان باشد نه خبرنگار!
خب شخص قاتل استاد دانشگاه، وزیر آموزش و پرورش و شهردار تهران بوده و در کل انسان محترمی بوده است. شاید گفتنش درست نباشد اما راستش من بیشتر از این که برای مقتول دلم بسوزد با قاتل احساس همدردی میکنم. احساس میکنم شدیدا تحت فشار بوده است. در پرونده شهلا جاهد هم احساس مثبتی نسبت به او داشتم.
به نظر شما باید خودم را به روانشناس معرفی کنم؟
نظرات جالبی بود! اینکه این داستان پیش اومده ممکنه یه اتفاق باشه به قول @SherV به عنوان یه فرد از مرزی رد شده و باید براساس قوانین مجازات بشه. ولی مشکوک بودن بویژه در بازیهای سیاسی میتونه کمک کنه احتمالهایی مطرح و بررسی بشه. به همین خاطر من از اول سئوال رو بر همی اساس قرار دادم که چه اتفاقی ممکنه بیوفته و فرد به کاری دست بزنه که نهایتا منجر به مرگ خودش هم خواهد شد (احتمال زیاد البته)؟
بعضیها احتمال اینکه مقتول قصد داشته با ابروی سیاسی طرف بازی کنه رو مطرح میکنن ولی به نظر نمیاد برای کسی که به تقریبا به پایان عمر سیاسی خودش رسیده، این اهمیت چندانی داشته باشه.
من هم به عنوان یه آدم خیلی از این ماجرا احساس درد میکنم، مگه آدمای معروف آدم نیستن؟
حس نیاز به روانشناس برای خودم و برای خیلیها هم در من تشدید شده. فشارهای روانی جامعه بالاست و روز به روز مشکلات بیشتری رو میشن. منتهی خوبی آدمای معمولیتر اینه که اسلحه رو فقط مجسم میکنن، اسلحه انگار به ظاهرا به سرعت به همه چی پایان میده، راستی اسلحه برای کیا مجازه و چرا؟
سوال دیگه: فکر میکنید معروف بودن آدما درداشون رو در این جور مواقع بیشتر میکنه یا کمتر؟
این آدما شاید حتی قبل فاجعه پیش روانشناسم نتونن برن.
اون خونسردی تعبیرش چیه؟ واقعیه؟
معمولا جنون آنی یا خشم مفرط باعث قتلهای غیربیزنسیه…