اختلاف نظر های شدیدتون با خانواده رو چطور مدیریت می کنید؟

من تو یه خانواده نظامی و کاملا مذهبی به دنیا اومدم. رفته رفته با مطالعه بیشتر اختلاف نظر ها و تفاوت معیار ها بین من و خانوادم بیشتر شد. اصلا بحث یه فاصله نسل معمولی نیست. شاید بتونم بگم به اختلاف نظر 180 درجه ای در هر چیزی رسیدیم. یک سری چیز های معمولی رو شاید بشه آدم راه خودش بره بدون این که روی خانوادش اثری بگذاره اما همش دارم فکر میکنم تو تصمیمای مهمی مثل شغل، ازدواج و … که تصمیمای مهم هستن و شاید اگر طبق معیار خودم جلو برم، حتی از طرف خانوادم طرد هم بشم، ب چجوری میتونم این مساله رو مدیریت کنم. دغدغه اصلی خودمم شاید ازدواج باشه که به هیچ وجه هیچ کدوم مطمئنا نخواهیم توانست هم دیگه رو راضی کنیم که با معیار طرف دیگه تصمیم بگیره. ممنون میشم هم فکری کنید.

7 پسندیده

متاسفانه من هم درمواردی مشکل شما رودارم.خانواده ی من یک خانواده ی غیر مذهبی ولی متعصب هستندکه تحمل شنیدن ارای گوناگون رو راجع به دین وایران ندارند.
من فردی قانونمند وعاشق کتاب هستم که باخانواده زیاد جور نیستم به خاطر همین معمولا باهاشون جدل دارم ولی سعی میکنم با سکوت وگاهی منطق مشکل را درموارد کوچک برطرف کنم ولی درموارد بزرگتر به نظر من خودتون رو گاهی جای اونا قرار بدید ومشکل رااز ریشه ارزیابی کنید.
اگر هم یک خانواده ی به شدت نتعصب مثل من دارید بهتره با فردی غیر از اونها درمورد اینده وازدواج مثل عمو[کسی که جزئی از خانواده باشه]صحبت ومشکل رو حل کنید.

5 پسندیده

من هم مثل هر جوون دیگه ای با خانواده مشکل های اساسی سر نگرش ها دارم.
وقتی یه نگرشی داری که با نگرش خانواده متفاوت هست ۵ مرحله داره رفتار خانواده با شما که با مثال توضیح میدم:

  1. مخالفت: فرضا یه نفر که تو یه خانواده کارمندی به دنیا اومده و ازش توقع میره جای باباش بره کارمند بانک بشه و ایشون میره دنبال خوانندگی. صد در صد اولین واکنش مخالفت خانواده هستش.

  2. تمسخر: وقتی که طرق تصمیمش جدی میشه و مخالفت ها کارساز نیست خوانواده شروع میکنن به تمسخر . فرضا بهش میگن نگا ترو خدا . آخه پسر جان آبت کم بود نونت کم بود چرا رفتی سراغ این چیز مزخرف . نکنه میخوای بشی شجریان ۲؟

  3. نادیده گرفتن: وقتی که حسابی مسخرت کردن و سیر شدن کلا یه مدت اصلا بهت چیزی نمیگن . ته دلشون روزی ۱۰۰ بار غصه میخورن و افسوس که چرا تو داری دودستی خودتو بد بخت میکنی و رفتی دنبال خوانندگی وقتی اینقدر شرایط خوبی برای کار واست فراهمه ولی خوب چیزی نمیگن .

  4. پذیرش: فرق پذیرش با نادیده گرفتن تو اینه که علاوه بر این که چیزی نمیگن دیگه غصه هم نمیخورن. این که تو میخوای خواننده بشی رو میپذیرن به عنوان یه تصمیم اشتباهی که تو زندگیت.

  5. همراهی: این مرحله اتفاق نمیوفته مگر این که شما تو مسیری که هستی موفق بشی. فرضا همین خواننده قصه ما وقتی که اولین کنسرتش رو میزاره علاوه بر این که تمام فامیل که مسخرش میکردن شرکت میکنن تو کنسرت، همه هم بعد از کنسرت شاید بگن " من از همون اول به این بچه گفته بودم که تو استعدادت تو خوانندگیه برو دنبال خوندن ".

به نظرم بهترین کار اینه که آدم مسیر خودش رو بره . خواه نا خواه این ۵ مرحله وجود داره و ما نمیتونیم کاریش بکنیم، پس بهتره این دیدگاه رو داشته باشیم که مشکل از خانواده نیست اونا دارن یه پروسه طبیعی رو برای تغییر ما طی میکنن. به جاش بهتره ما خودمونو قوی تر و آگاه تر کنیم .

7 پسندیده

ببین حرفت خیلی قشنگ و تحلیل شده بود. خیلی از جاها میتونم بگم همین روند وجود داره. اما مثلا یه جایی مثل ازدواج اون همراهی خانواده اگر نباشه شاید تو هیچ وقت به چیزی که میخوای نرسی. ممنون میشم اگر کسی تجربه ای تو این زمینه هم داره بگه. من خودم برای مثال که خانوادم شدیدا مذهبی ان مطمئنا برای این موضوع به شدت به مشکل میخورم.:disappointed_relieved:

1 پسندیده

سلام، به نظر من در زمینه ازدواج،حتما باید خانواده دو طرف از نظر فرهنگی و اعتقادات مذهبی در یک سطح باشند. چون بعد از گذشت مدتی از ازدواج ، یواش یواش آتش زوجین فروکش می کنه و هر کدوم از طرفین سعی می کنه منش ها و اعتقاد های خودشو ، به اصطلاح به کرسی بنشونه و اینجا شروع اختلاف هاست که با دخالت بزرگترهای خانواده (مخصوصا اگر مخالف این ازدواج بوده باشند) معمولا وضع بدتر شده و نهایتا به جدایی می انجامد.داستان زیر یک واقعیت است که برای یکی از بستگان رخ داده است.
سالها پیش، دو دختر عمو ، یکی دارای پسری به نام ؛س؛ و دیگری دارای دختری به نام ؛آ؛ زندگی می کردند و با هم بسیار صمیمی بودند. از نظر فرهنگی و اجتماعی و مذهبی هم در یک سطح بودند به جز این که دختر یعنی آ چادر دوست نداشت .
س به خواستگاری آ امد با علم به این موضوع، ازدواجشان سر گرفت و سالها به خوبی و خوشی زندگی میکردند و چون از ابتدای زندگی در یکی از شهر های مذهبی سکنا گزیدند خود به خود آ با چادر می گذراند اما در سفر ها از روسری استفاده میکرد. تا این که بعد از حدود ۱۲ سال یا بیشتر به تهران منتقل شدند، حالا دیگه آ مجبور نبود چادر سرش کنه، و می خواست خودش باشه و این شروع اختلافات بود و…بعد از دو سه سال کارشون به جدایی کشید ومتاسفانه این وسط دو فرزندشون قربانی شدند.

2 پسندیده

این مسیری که گفتین حساب شده است و با تحمل و مبارزه نرم میشه موفق شد. متاسفانه خیلی وقت ها خانواده ها تفاوت ها رو نمی پذیرن، خصوصن تو شهرهای کوچیک و سنتی که شما ممکنه از مرحله مخالفت وارد مرحله تهدید یا… بشی. یا در موقعیتی قرار بگیری که ناچار بشی بین علایقت یا خانواده ات یکی رو انتخاب کنی. به جایی برسی که نه بتونی ادامه بدی نه بشه که بری‌…
اغلب، ما که با ترس و احتیاط بزرگ شدیم و حفظ ظاهر رو بهمون القا کردن، عصیان کردن برامون خیلی گرون تموم میشه. این که کسی بخواد متفاوت فکر کنه یا متفاوت زندگی کنه پذیرشش سخته و اونم به خاطر مساله مهمی به نام «انتظارات»‌ه . از شما انتظار میره که پله های خوشبختی رو مطابق چیزی که می‌خوان طی کنی… و شما هم انتظار داری تو مسیری که می‌خوای حمایت شی یا حداقل راحتت بذارن. این وسط یه چیزایی خواه ناخواه باید از دست بره…

4 پسندیده

:sob: :sob: چقدر تلخ!

1 پسندیده

من خانواده‌ی مذهبی یا سخت‌گیری ندارم، ولی اختلاف نظر تو همه‌ی خانواده‌ها هست. کاری که می‌کنم اصولن سه بخشه:

  • بهشون میگم دوستشون دارم و نظر مخالفم ربطی به علاقه‌م بهشون نداره، صرفن حاصل تجربه‌ی متفاوته.
  • یادشون میندازم خودشونم جوون بودن و با والدین‌شون مخالفت می‌کردن و زندگی همینه!
  • بعضی وقت‌ها هم به شوخی می‌کشم که کلن فراموش بشه. خیلی از مخالفت‌ها زمان‌دار هستن!!

یه وقتایی هم از دستم در میره بلخره…
ممکنه عجیب به نظر بیاد ولی توصیه‌م اینه از در منطق تو مخالفت‌های شدید خانوادگی وارد نشی، چون اصول منطقی‌تون یکی نیست (که اگه بود مخالفتی نداشتین) و بحث فقط باعث میشه عصبانی‌تر بشین و حس کنید کمتر و کمتر هم رو می‌فهمید. از طرفی احساسات دارن حرفای ظاهرن منطقی رو هدایت می‌کنن. احساس ترس از تنها شدن، ترس از فراموش شدن، ترس از آسیب دیدن ِ اعضای خانواده و بقیه.

در مورد ازدواج نظر دادن اصلن آسون نیست، ولی استقلال مالی کمک زیادی می‌کنه از کشمکش‌ها فاصله بگیرین.

دو طرف ازدواج در یک سطح باشند هم کافیه. یکی از سنت‌هایی که خوشبختانه داره برچیده میشه کمک گرفتن از خانواده‌ها برای حل مشکلات زناشویی‌ه، جز پیچیده‌تر کردن مسائل نتیجه‌ای نداره. دلیلش هم اینه که امکان نداره والدین یا بقیه‌ی اعضای خانواده بی‌طرف باشن یا حتا سعی کنن بی‌طرف باشن! اگر فکر کردن خودشون نمی‌تونن مشکل رو حل کنن، بهتره به مشاور مورد اعتماد دوطرف مراجعه بشه.

7 پسندیده

تعریف از خود نباشه فقط چون پرسیدی من
خیلی منطقی حرف میزنم کل فامیل ودوستامو وهم دانشگاهی هام باهام عشق میکنن خیلی هم نظرات مختلف ومعایر دارم ولی جوری ازم میپزیرن ک انگار هیچوق نظر دیگه ای نداشتن
احترام
شمرده حرف زدن
زبان بدن خوب
به موقع وکوتاه
کلمات مناسب
از همه مهم تر حق به جانب چیزی نگیم

2 پسندیده

خب از این پرسش یک سال گذشته. بهرام @bahram اگر تجربه ای اندوختی ما را بی نصیب نزار

سلام

والا من در مورد شغل و یه مورد مهم دیگه از مکالمه مستقیم، آروم و بدون تنش واقعا خوب نتیجه گرفتم. در این حد که فکرشم نمیکردم انقدر خانواده ام منطقی عمل کنن. اما در مورد ازدواج حتی در بحث این که معیارهای من با معیارهاشون متفاوته هم مخالفت شدید از طرفشون میبینم. این جور که مشخصه در این زمینه هیچ کس نمیتونه بگه من از خانواده ام جدا هستم (با این که من هستم). انگار تو هر کسی هم در نظر بگیری آخرش باید به خاطر خانواده عقب نشینی کنی. حداقل به خاطر مذهبی بودن خانواده من میتونه این جور باشه.

امیدوارم این مورد هم مثل شغل بتونم با گفتگو حلش کنم به موقعش. فعلا که انتخابی نداشتم که بخوام جدی این مورد ببرم جلو.

2 پسندیده

از کجا میدونید که نظر خانواده نزدیک تر به راه درست و صلاح نیست! هر چند احتمالا در سن و سالی هستید که دوست دارید تصمیم نهایی خودتون بگیرید و احتمالا پافشاری هم میکنید. ولی نظر مخالف صرفا نظر بدی نیست و در بلند مدت نتیجه ش بهتر میشه دید. می شناسم کسانی رو که یک عمر با خانواده شون جنگیدن تا به عشق، کار و یا تحصیل‌شون برسن و آخر سر پیشمون بودن که چرا به حرف خانواده شون گوش ندادن.

1 پسندیده

چقدر خوب که در این مساله موفق شدی. :heart_eyes: :muscle:

داشتم به این فکر میکردم که برای گفتگو نیاز هست که ابتدا دو طرف گفتگو تصویر یکسانی درباره ی ازدواج و زندگی موفق داشته باشند و در مورد ما و نسل پیشین مون چون این تصاویر و ایماژها یکسان نیستند و نمی شوند، بنابراین ما معیار یکسانی نداریم و نمی توانیم به توافق برسیم. پس برخی موارد اساسا گفتگو و توافق ممکن نیست و باید مسیر دیگری را پیش گرفت.

1 پسندیده

دو مورد وجود داره

یکی این که در مورد کار با این که اصرار اون ها بر کارمندی بود و انصراف ندادن از تحصیل، الان نه تنها راضی ام. بلکه پیشرفتم از هر نظر بیشتر از حالت کارمندی است. پس خب میدونم که اگر با فکر تصمیم بگیرم و با توجه به ارزش های خودم، قطعا بهتره.

دوم
عزیز زندگی منه، من میدونم که وقتی ارزش هام شامل چیزهای مذهبی مثل حجاب و حرف گوش دادن به مادرشوهر و دست دادن و ندادن با نامحرم و نماز نخوندن نیست. من ارزش هام کاملا با خانواده ام متفاوته. و حالا متناسب با ارزش هام انتخاب می کنن. خانواده ام بپسندن و چه نه. چون من قراره با ارزش هام کنار اون فرد زندگی کنم.

1 پسندیده

مساله اینه که در مورد ازدواج چون اون طرف هم یک خانواده وجود داره ازت انتظار میره که با خانواده جلو بری. و خب این کار رو خیلی سخت میکنه برای این که راه دیگه ای پیش بگیری

1 پسندیده

امروز اتفاقی برام افتاد که این جملۀ شما اون را برای من تداعی کرد. سوار تاکسی شدم. وقتی نزدیک نانوایی رسیدیم گفتم من اینجا پیاده میشم. راننده گفت اینجا نه. جلوتر پیاده شید. باز باید همین مسیر و برگردید. و نگه نداشت و عبور کرد. من اونقدر از این جمله متعجب بودم و خب چون رد شد و نگه نداشت و زمان از دست رفت چیزی نگفتم. اون آدم نه از مسیر من خبر داشت و نه از این که از کجا اومدم و به کجا قراره برم. با این حال فکر کرد که اجازه دارد چنین حرفی بزند.
این صلاحدیدهای خانواده هم از این جنس است. آنها بی آنکه بدانند که ما چه مسیری را انتخاب کرده‌ایم گمان می‌کنند می توانند ما را در ایستگاهی که خود صلاح میدانند پیاده کنند. آنها فکر می کنند تنها یک راه درست وجود دارد که همین مسیر آنهاست و ما اگر مسیر دیگری را انتخاب کرده ایم فقط خودمان را بیچاره کرده ایم و از بهشت جامانده ایم.

شاید به این خاطره که هنوز فرد خاصی مدنظرت نیست. احتمالا با یافتن ایشان و بیان اختلاف نظرهات با خانواده مسیر دیگری پیش روت باز میشه.

3 پسندیده

مثال بسیار جالبی بود احسنت :ok_hand:
متاسفانه ترس از خطر و اجازه ندادن برای آزمون زندگی، یکی از روشهای جاافتاده در دیدگاه جوامع سنتی و نیمه‌سنتی هست. در عوض میتونن که اطمینان بدن «با احتیاط پیش برو و زندگی کن ما هم کنارت هستیم اگر مشکلی پیش اومد». در دیدگاه ما «مسئله» جزئی از ذات زندگی نیست که باید باهاش روبرو بشیم و با حل اون به راههای جدید برسیم، بیشتر باید مسئله‌ها رو بریزیم دور تا در جایی دیگه تلنبار بشه!

2 پسندیده

استقلال در تصمیم های مهم زندگی یک اصل خیلی مهمه. اما زمان این استقلال طلبی برای تصمیمات خیلی خاص مهم تره.
اجازه بدین با یه مثال بیشتر بازش کنم:
فکر کنید که یک کارآموز تازه کار هستید و تازه برای کار در یک نیروگاه هسته ای استخدام شدین! مطمئنا به خودتون اجازه نمیدین که راکتور هسته ای را خاموش و روشن کنید. چون تجربه مرتبط ندارین.
بعضی چیزها تو زندگی هست که تجربه بیشتر از یکبارش واقعا خسارت باره! مثل همین ازدواج. مطمئنا پدر مادر شما درباره انتخاب نوع غذایی که میخواهید در رستوران سفارش بدین دخالت نمیکنند. اما ازدواج چیزی نیست که بتونید راحت چندبار تجربه ش کنید.
توصیه من اینکه صرفا دنبال تجربه کردن نباشید و از تجربه های دیگران هم استفاده کنید و براحتی از کنارشون رد نشید.

1 پسندیده