تکنولوژی های جدید، نوع جدیدی از تعامل رو در اختیار افراد قرار میدن. ولی تبدیل این تعاملات جدید به پول کار ساده ای نیست، یا برا اینکه این نوع تعاملات در طرح های کسب و کار قدیمی نمیگنجن و یا اینکه از لحاظ تکنولوژی امکاناتش مهیا نیست.
مثلا یک ابزار پیام رسان و یا یک شبکه ی پربازدید با اینکه در حال تولید ارزش هستن، خیلی راحت نمیتونن این ارزش رو به پول و جریان درامد تبدیل کنن. معمولا این جور وقت ها، چنین ابزارهایی به سمت طرح کسب و کار قدیمی تبلیغ برن، مثلا فیس بوک، رو بیارن، در حالی که چنین طرح هایی خودشون فراری دهنده و پادارزشی هستن برای کاربرهای این ابزارها.
چه جوری میشه از خود تکنولوژی کمک گرفت و ارزش چنین تعاملاتی رو به پول تبدیل کرد؟ طوری که هم کاربرهای چنین ابزارهایی بهره ببرن و هم کارآفرینها؟
یک روش بسیار درآمدزا در مدل های کسب و کار این چنینی هست، به نام Zero Revenue Model. این مدل کسب و کار، به این موضوع می پردازه که لزومی نداره شما هیچ درآمدی داشته باشید. همین که توان درآمد زایی به چند روش سنتی رو داشته باشید، کافیه برای اینکه اون کسب و کار، ارزش Cash Burn یا هزینه کردن برای رشد رو داشته باشه.
به عنوان نمونه، واتزاپ، از این مدل استفاده کرد. واتزاپ لحظه ای که به فیسبوک فروخته شد، نه تنها هیچ درآمدی نداشت و چندصد میلیون دلار هم هزینه کرده بود، که برعکس، هیچ برنامه ای هم برای درآمدزایی نداشت. اما چیزی که واتزاپ داشت، 1 میلیارد کاربر فعال بود که به طور بالقوه، به صاحب کسب و کار این امکان رو ارائه می کرد که هر لحظه که تصمیم بگیره، به این 1 میلیون نفر تبلیغ ارسال کنه یا به اون ها تبلیغ نشون بده. یا مثلا از اون ها هزینه اشتراک سالانه 1 دلار(معادل سالانه 1 میلیارد دلار) بگیره.این موضوع، این امکان رو به صاحب کسب و کار واتزاپ میداد که هر زمان که تصمیم بگیره، اون کسب و کار رو به یه کسب و کارسودده تبدیل کنه فقط باید یک مدت صبر می کرد تا بقیه شبکه های پیام رسان از دور خارج شن.
همین موضوع باعث شد فیسبوک چند میلیارد دلار هزینه کنه تا این شرکت رو خریداری کنه و از طرفی، کارمندان واتزاپ رو که افراد لایقی بودند، استخدام کرد.
یک جمله رو همیشه باید به یاد داشته باشیم، هر جایی که ارزشی خلق میشه و مشتری وجود داره، قطعا بیزینس ارزشمنده و نیازی نیست که حتما درآمدی داشته باشه. ارزش وجود داره.
این نکته را برای خودتان یادآور شوید که شناسایی دقیق نیازهای بازار و نه اصولا نیازهای خودتان وپاسخ گویی به موقع به آنها یعنی در کار این مهم نیست که من چی دوست دارم شاید طبع من با دیگران فرق داشته باشه،در کنار خلاقیت و نوآوری در کارآفرینی میتواند شرایط شغلی شما را در مقایسه با سایرین ممتاز کند و حتی با یک شغل ساده مانند اسنکی درآمدی جذاب داشته باشید. این، این معنی را میده که شما یا باید نیازی را شناسایی، یا باید نیاز جدیدی رو کشف و به مردم القاء کنی تا بهت پول بدن، مثل عینک دودی برای زمان خودش، یا تلویزیون، موبایل، تلگرام، استخر، ساندویچ یا همین روغن های داغون آفتابگردان، یا قند، چای که همه اینها در ابتداء که وارد کسب و کار میخواستن بشن مردم بسختی حاضر بودن برایش پول بدن بعدتر عادی شد، بطوریکه شما برای تبلیغات که یک زمان کسی حاضر به پول دادن برایش نبود الان میگی روش قدیمی، شما باید درک کنی که من مشتری حاضرم به چه چیزی پول بدم مثلا همین بازی کلش که مردم حاضرند برای شمشیرش یه دلار ناقابل یعنی برای چیزی که اصلا وجود ندارد پول بدهند، یا برای پوکمون گو که بصورتی دیگری داره از مردم پول در میاره، حرفی از تیمورلنگ که در تلگرام شایع شده بود، ببین راه رسیدن به درخت و هدف زیاده مسئله اینه که شما هدف یعنی پول درآوردن از جیب مشتری یا به زبون بهتر کار یا ارزشی که بشه بوسیله اون کسب درآمد کرد مهمه، وگرنه اینکه بگی من از این روش کسب درآمد خوشم نمیاد و راه و راهکاری هم نداشته باشی یکم احمقانه بنظر میرسه، بله شما دنبال کسب شیوه جدید پول درآوردنی این خوبه و خود این هنره و واقعا دشوار و دست یافتنی است ولی باید ایده پردازی، خلاقیت، کار تیمی خوب و شناخت دقیق نسبت به جامعه هدف داشته باشی. خیلی وقت ها سرمان زیر برفه و فکر میکنیم که کارمون درسته و روی اون کار هم پایداری می کنیم کافیه یه لحظه سرمون رو بیاریم بالا و به اهداف و چشم انداز خودمون نگاه کنیم، مسیر قبل از وضع موجودمون را بررسی کنیم و نقص ها را برطرف و نقاط قوت ها را قوی تر و با قدرت بیشتری به سمت اهدافمون حرکت کنیم.