از زمین خوردن هات، و یا شکست هات، و یا از دست دادن موقعیت هایی که میتونستی از دست ندی.
می تونستم یه نقاش بشم، خیلی بهش علاقه داشتم. وقتی رفتم مدرسه دفتر ریاضی و دفتر نقاشیم رو نمی شد از هم تشخیص داد. و تا با سیستم مدرسه اداپته بشم دوسال طول کشید. معلمهام همیشه ازم شاکی بودن که به جای مشق نوشتن نقاشی می کشی. مثلا اگه معلم ما می نوشت 3 + 4 چند میشه ، من هفتا گل براش می کشیدم. خب معلومه که باید عصبانی هم میشد چون کند میشد کارم :دی برای همین رفتم کلاس نقاشی اما چون در دهات بود معلم نقاشی نداشتن. رنگ روغن هیچ جا کار نمی کردن. برای همین کلا ادامه ندادمش از یه جا به بعد.
وقتی دبیرستان بودیم. توی یه مدرسه نمونه بودیم، با پنج تای دیگه از هم کلاسی هام بچه خرخونای مدرسه بودیم. معلمها حتی برگه های امتحانی رو میدادن ما تصحیح کنیم یا سوال طرح کنیم. اما من نسبت به همه شون استرسی تر بودم و اون موقع اصلا متوجه بالا بودن میزان استرستم نبودم. وقتی کنکور داشتیم سر جلسه هیچ استرسی نداشتم اما یه هفته قبلش سیستم لنفاویم کلا ملتهب شده بود و نمی تونستم تمرکز کنم. بدن درد شدیدی گرفته بودم که بعدها فهمیدن استرس همیشه این مدلی حمله نمی کنه که دلشوره و اضطراب بگیری . ممکنه بزنه سیستم ایمنی بدنت رو سرکوب کنه.
برای همین توی کنکور یه خرابکاری بزرگی کردم . یه سوال رو جا انداختم. رتبه ام خوب شد اما عالی نشد. چهارتا از دوستام رتبه زیر صد اوردن و من و یکی دیگه از دوستام که مامانش معلم زبان ما بود رتبه مون بالای صد شد و نمی تونسیم رشته های بالا بیاریم. برای همین همه چندتا از معلمهام تماس گرفتن که امسال انتخاب رشته نکن. دوستم که همونجا تصمیم گرفت که یه سال دیگه هم صبر کنه و الان داره تخصص می خونه. اما من نشستم فکر کردم که سال قبلش توی مدرسه ما ده نفر موندن که دوباره کنکور بدن. از این ده نفر سه نفر رتبه شون بهتر شد. پس احتمال داره که من هم جز اون هفت نفر باشم ؟ گفتم بله و انتخاب رشته کردم.
توی انتخاب رشته، رشته ای انتخاب کردم که اوازش از دور خوش بود. اولین دوره ای که این رشته وارد ایران شده بود. بعد وقتی فارغ التحصیل شدم فهمیدم چندتا ازدرسهای اصلی این رشته رو چون استاد و امکانات نداشتن اصلا ارائه ندادن. این یعنی مدرک ما اگه ترجمه میشد توی دانشگاه بین المللی اعتبار نداشت. برای همین مجبور شدم خودم دوباره یه سری کلاس و دوره برم و هزینه اضافی
یه بار هم یه جا واسه کار کردن می خواستنم اما گفتم می خوام درس بخونم. جای خوبی هم بود . نمیدونم چرا اون موقع فکر می کردم که نمیشه در کنار کار کردن درس خوند. (بچۀ بی تجربه ای بودم )
توی دوره ارشد هم تصمیم گرفتم که روی یه موضوعی کار کنم که کمی خارج از حیطه رشته خودم باشه. کمی بین رشته ای تر باشه. برای همین وارد گروهی شدم که بین رشته ای کار میکردن . تجربه علمی عالی و چیزی که خودم می خواستم رو نرسیدم بهش اما دید انسانی جدید پیدا کردم. که الان به این نتیجه رسیدم ارزش ریسک کردن رو داشت.
یه مدت فریلنسر کار کردم. یه بار اپلای کردم موفق نشدم .
اینا خطوط بین روزمه ام بود
هیچ وقت نتونستم برای خودم غذایی بپزم که از خوردنش لذت ببرم. برعکس وقتی فقط پای خودم وسطه، از سوزوندن و یا خراب کردن غذا هست که لذت بردم و نه به خوبی پختنش.
یعنی اگه اینستا گرام داشتم و میخواستم عکس غذاهام رو توش بذارم، حتما تصاویری از غذاهایی با کربن فراوان توش میذاشتم
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر / نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها(حضرت حافظ)
همیشه میشه از نو شروع کرد .الان وقتشه ! نیست؟
منم که تبحر خاصی دارم بعضی وقتها کوکوئی که درست میکنم میچسبه به ته ظرف که تبدیل به خاطره میشه.
سلام آقای نمک پاش . الی ماشاءالله اشتباه کردم، در واقع تصمیماتی گرفتم که در لحظه از نظر همه اشتباه بوده. از درس نخوندن و به جاش خوندن کتابهای متفرقه گرفته تا تغییر رشته در دوران دبیرستان، یا یه تغییر رشته ریز دیگه برای فوق. تا کار کردن توی جاهایی که چندان مربوط به تحصیلم نبوده یا امانت دادن پول به کسی که غیر قابل اعتماد بوده و سرمایه ام رو برام نوش جان کرده.
اما میدونی چیه اگه برگردم به قبل تمام اشتباهاتم رو تکرار میکنم بی برو برگرد تمامشون رو چون بهم دید بهتری از دنیای اطرافم داده، همینطور اینی که هستم رو ساخته.
تا دلت بخاد من تو رزومه خودم اشتباه دارم و بد قولی
دانشگاهم رو ول کردم .
سال اول کارم تو یه شرکت بدون هیچ دلیل قانع کننده ای ترک کار کردم .
سال دوم کارم اخراج شدم .
حداقل 30 تا پروژه رو 2 برابر زمانی که به کارفرما قول دادم تحویل کردم
اولین هفته ای که معامله گری رو تجربه میکردم نصف سرمایم ای گذاشته بودم تو بازار به باد دادم
و …