اندیشه را باید باور کرد یا اندیشه را اندیشید؟
سئوال فوقالعادهایه .
من فکر میکنم اندیشه مثل یک سرزمین ناشناخته میمونه، پر از هیجان و شگفتی برای کسی که علاقه داره. باور مثل این میمونه که در جایی از این سرزمین، ساکن بشی و دیگه دست از شناخت و آگاهی برداری.
حصار باور میتونه ذهن رو به تکهای از اندیشه مقید کنه و نسبت به بقیه جاهای این دنیا ناآگاه. اندیشیدن مثل سفر مداوم پر از شناخت، هیجان و همزمان خطراتیه که هر کسی ارزش اونها رو درک نمیکنه. شاید باورمدارها به همین خاطر در مقابل هر شبههای که به این حصار ساختگی ضربه بزنه واکنشهای شدیدی نشون میدن.
من فکر میکنم انتخاب فردی به روحیات فرد بستگی داره و هر کسی میتونه اندیشمند باشه یا باورمدار. چیزی که چالش ایجاد میکنه، تقابل آزادی اندیشیدنه با اجبار به باور در اجتماع.
جواب خیلی خوبی بود تشکر میکنم، من هم اضافه میکنم اگر اندیشه را باور کنیم (مثلا کسی اندیشه در سر دارد برایمان بازگو میکند و ما پیش ازینکه آنی تامل کنیم اندیشه اش را میباوریم )پس اندیشه ما ساکن است و ما چیزی از خود نداریم که ارایه کنیم و همیشه ذهن ما حامل اندیشه های دیگران است که ما قرار است باور کنیم پس اندیشه را باید اندیشید چون با اندیشیدن اندیشه دوباره روح تازه ای میگیرد و تازه میشود، اندیشه برای اندیشیدن است پس همه چیز را باید اندیشید حتی اندیشه را.
اندیشه را باید ابتدا باور کرد چون تا باور نکنیم در باره اش نمی اندیشیم سپس باید اندیشید تا زوایای پنهان و اشکارش را سنجید و گاهی هم باید به تاراج داد برای آگاهی از صحت و سقمش
حضرت رهی معیری فرمود
ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خویشم کند / بر حسن شورانگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم / غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحر گاهی دهد فیضی که می خواهی دهد / با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا / وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاندی سرو سهی سودای هستی از رهی / یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند