به نظر شما چه مفهومی رو داره میرسونه؟ اگر نظری یا راه حلی راجع بهش دارین هم لطفاً بگین. اگر مثالی هم دارین براش و فکر میکنین مفیده اضافه کنین.
نظر خودم
من خودم خیلی از این انتزاعها رو در زندگی حس کردم.
موضوع غذا خیلی تکرار میشه در زندگی و البته کسانی که دغدغههای بهتری دارند احتمالا در جاهای دیگه هم حسش کردن.
نظر من اینه مردمی که برای به دست آوردن همبرگر تلاشی نمیکنن. و به صورت شانسی غذا گیرشون میاد.
یا اون خانومی که داره فقط بهش نگاه میکنه، هیچ وقت درکی از به دست آوردن همبرگر نداشته و الان فقط میتونه و یاد گرفته که نگاه کنه.
به نظر من ما بهتره دست به کار بشیم و برای به دست آوردن خواستههامون دست به عمل بزنیم، هرچند تا مدتها مثل خانومه نگاه میکنیم یا مثل اون کت شلواری نفر آخر چیزی گیرمون نمیاد ولی بلاخره یاد میگیریم.
البته این در قسمت کت شلواریها به نظر من ما با نداشتن دید درست نسبت به جمع، نهایتا شخصی رو در جمعمون گرسنه نگه میداریم.
این نظر من بود و ممنون میشم شما هم نظرتون رو راجع بهشون بگین.
اگر هم اصل انیمیشن رو یافتین، ممنون میشم بگین تا از نوشته اصلاح کنم و اصلش رو قرار بدم.
بحث روی فیلم جالبه. کمک میکنه ادما با نگاه های مختلف به یه موضوع اشنا شن. این انیمیشن معنی های زیادی رو میتونه تو هر سکانسش نمایش بده، برا همین کمی آدم رو گیج میکنه و ذهن رو واگرا. در عین حال اگه قرار باشه که همه سکانساش معنای یکسانی بده، احتمالا به اوضاع احوال زندگی طبقاتی و دلیل بودن هر کس تو طبقه ی خودش اشاره داره.
سکانس ۱: اون خانمی که همبرگرها رو نگاه میکنه، بدون اینکه برداره بخورشون؛
من رو یاد آدمایی مینداخت که موقعیت های مختلف زندگی رو همین طوری از دست میدن، به دلیل کندی در تصمیم گیری و انتخاب.
سکانس ۲: دو خانم در رستوران که یکی با صدای شکستن حواسش پرت میشه و دومی همبرگر رو میخوره؛
یاد وقتایی افتادم که حواس بعضی ملت رو پرت میکنن تا بعضی دیگه بتونن همبرگراشون رو در خفا بخورن!
سکانس ۳: صاحب رستورانایی هر چی از همبرگر میبرن، چیزی ازشون کم نمیشه؛
یاد ایرانِ الان افتادم که هی ازش میدزدن ولی هنوز هم داره و حالا حالا ها برقراره!
سکانس ۴: بچه هایی که دارن دور همبرگر دور-دور بازی میکنن؛
یاد جماعت فرخنده ای افتادم که بدون اینکه مزه ی همبرگر رو چیشده باشن، شادن از این که همبرگری دارن.
سکانس ۵: پنج نفر که دور میز نشستن و هر کی یه جای همبرگر گیرش میاد؛
یاد جمعی افتادم که شاید از نظر سطح دسترسی یکی باشن، ولی به دلیل زمانبندی متفاوت در اقدامشون، منابع متفاوتی نصیبشون میشه.
سکانس ۶: هرمی از افراد سوار بر هم رو نشون میده، که فقط بالادستی همبرگر گیرش میاد؛
به نظر داره مفهومی مثل جایگاه اجتماعی در غذای دریافتی رو نشون میده. هر چی بامت بیش، برفت هم بیشتر.
سکانس ۷: همبرگر از کمر یه نفر درمیاد و بقیه میخورن؛
یاد نظام سرمایه داری افتادم که کارگرا توش کار میکنن و سرورا از عرقشون تغذیه میکنن.
جای همبرگر یه کیسه طلا تصور کنیم بسیاری از ابتداییترین اتفاقات جامعه امروزی و نظم فعلی رو نشون میده.
به همبرگر نگاه کنی سراغت نمیاد. توی این سیستم باید بدوی ، خسته شدی بازم باید بدوی.
بچههایی که دور همبرگر خوشحالند و یاد میگیرند همبرگر خیلی مهمه ، برای رسیدن بهش سخت تلاش کنند و بهش احترام بگذارند تا همبرگر براشون شادی و خوشبختی (خیالی) به همراه بیاره.
سیستم دریافت همبرگر سلسله مراتبی است و اون کسی که بالای هرم نشسته منتفع میشه و بقیه حکم نردبان رو براش دارن تا اون همرگبرها رو تصاحب کنه.
همبرگر از همه مهمتر است حتی از دوستی که مقابلت نشسته. پس اگه میخوای ناراحت نشه مخفیانه همبرگر بخور ولی حواست باشه اونی که اونطرف میز نشسته با تمام احترام یه رقیب است و همبرگر مال اون نیست.
همبرگرها کم هستن. هرکسی یه قسمتی نصیبش میشه و فراموش نکنیم که یه عدهای هم هیچی نصیبشون نمیشه که به جای اینکه دلمون بسوزه یاد میگیریم بهشون بگیم نخاله اجتماعی. بدون جربزه. اگه زبلی باید کاری کنی تا یه برگ کاهو گیربیاری والا زبل نیستی.
و تفاسیر دیگه.
امروز چندین مطلب و مقاله خوندم که همین همبرگر خوردن چقدر مشکلات روانی_اجتماعی حاد و وخیمی در کشورهای همبرگرداری به وجود آورده