اولین خرید زندگیتون یادتون میاد؟

همیشه اولینها، ماندگارترین خاطرات زندگی هستن. از اولین روز مدرسه تا اولینهای کمی بزرگسالانه :grin:. اولین خرید زندگی، شاید جز اولینهایی به حساب میاد که کمتر در موردش حرف میزنیم. شما اولین خرید زندگی‌تون رو به یاد دارید؟ چه حسی داشتید؟ اگر میتونید بگید :wink:، چی خریدید؟

خاطره اولین خرید زندگی

10 پسندیده

معمولا آقا پسرها اولین خرید زندگیشون این بوده:
آقا میشه ۵ تا نون بدین؟”

(منظورتون همین خریدهای کوچیک بود؟)

6 پسندیده

دقیقا یادم نیست ولی بلیط اتوبوس کاغذی جز اولین خریدهام بود

4 پسندیده

من اولین خرید زندگیم رو از بقالی سرکوچمون کردم که با 2 (تک تومن) رفتم خرید و به اندازه 500 تومن خرید کردم :))))

4 پسندیده

من شکلات های 5 تومنی رو یادم میاد…

5 پسندیده

حدودا سه یا چهار سالم بود پنج تومنی رو از مامانم دزدیدم سر کوچمون یه پیرمرد بود ازش لواشک و پفک خریدم :yum::joy:

4 پسندیده

یادمه اولین بار بابام میخواست از خیابون رد شدن رو بهم یاد بده، بهم گفت برم از مغازه اونور خیابون هر چی دوست دارم بخرم
یادمه ابمیوه سیب موز خریدم :apple: :banana:

5 پسندیده

من اولین خریدم یادم نمیاد ولی اولین باری که قصد کردم چیزی بخرم رو یادمه .

حدود 4 سالم بود با داداش 3 سالم داشتیم تو کوچه بازی میکردیم . پشت در خونه گیر کرده بودیم و اونجا بود که اولین بار تو زندگیم قصد خرید چیزی رو کردم .

خیلی مقتدرانه رفتم سوپر مارکت و میخواستم کلید بخرم که در رو باز کنیم

7 پسندیده

یادمه هفت سالم بود که رفته بودیم مسافرت و یعد صبح که بیدار شدم بابام دستمو گرفت رفتیم مازه خرید گفت هر چی میخوای بگو .آقا من دستمو دراز کرده بودم رو یه بسکویت که رسیدم خونه زدم تو چای خوردم
بعد که بزرگتر شدم اون مزه خیلی تو ذهنم و دهنم موند.
اون بسکویت مادر بود :upside_down_face:

4 پسندیده

یادم نمیاد :laughing: :upside_down_face:

3 پسندیده

من هم اولین رو یادم نمیاد، ولی یادمه که شیر شیشه‌ای از مغازه آقای حاجی میخریدیم. یادمه صورتش یه خال داشت.
اولین بار که رفتم نون بخرم توی صف بودم و فکر میکردم که خوب وقتی نوبتم بشه باید بباخره یه کار کنم.
فکر کنم بی حرکت مونده‌بودم تا اینکه یه بزرگترم اومد و یه تشر به من زد و آخر سر پول رو از دستم گرفت و به نونوا گفت اینقدر نون بده. از اون موقع فکر کردم نون گرفتن چه کار ترسناکیه.
تا مدتها میترسیدم از اون نونوایی نون بخرم و اگر کسی ازم می‌خواست برم نون بخرم، یا منتظر میموندم که منصرف بشن، یا اینکه خدا خدا میکردم از اونجا نخوام نون بخرم. فکر کنم یکی از دلایلش بلند بودن پنجره جلوی نونوایی و پنهون موندن خودم بود.
آره. این شکلی بود.

پی‌نوشت، سوال خیلی قشنگی بود. سوال جذابی که ساعتها میشه تو جمع باهاش سرگرم شد.

4 پسندیده