اگه یه روز از خواب بیدار شین، چشماتون باز کنین و ببینین آخرین آدم باقی مونده رو زمین هستین، چه کار میکنین؟
اول میرم یه دلی از عزا درمیارم یه چند روز خوش می گذرونم و بعدش خودمو می کشم
از کجا مطمئن میشیم که آخرین هستیم؟
سفر می کردم، دیگه چیزی محدودم نمی کرد پس می رفتم و دنیا رو می دیدم. احتمالن زبانم رو خیلی بهتر می کردم تا بتونم راه استفاده از ابزار هایی مثل هواپیما رو یاد بگیرم و خلبان می شدم. هرجا که می رفتم یه انبار غذا از خودم به جا می گذاشتم تا بدونم باید کجا برم برای زنده موندن. تمام فیلم های دنیا رو میدیدم.
چه همه وقت داشتم که با خودم بگذرونم…
یه پادپُرسیه به تمام معنا
پس با فرض اینکه ممکنه آخرین آدم رو زمین نباشی، میرفتی میگشتی آدمای دیگه ای رو پیدا کنی؟
هنوز موقعیتمو نمیتونم تصور کنم. جسد آدمایی که تا دیروز بودن رو میبینم یا غیب شدن؟
فکر میکنم پیگیر علت مرگ یا غیب شدن آدمای اطرافم میشم. سعی میکنم از هر چی وسیله ی ارتباطی هست، استفاده کنم.
اضطراب، اعتماد به نفس و حس قهرمانی رو تو خودم پیش بینی میکنم.
میرفتم و می گشتم و مطمئن می شدم که آخرین نفرم، بعد که مطمئن شدم با کشتن خودم این بازی مسخره رو تمومش می کردم!
یه جایی هست به اسم بانک اسپرم و بانک DNA.
اگر آخرین کسی که بمونه خانم باشه مشکلی پیش نمیاد میتونه بره بانک رندوم یه شیشه برداره و دوباره نسل رو آغاز کنه اما اگه من باشم تا روز آخرشو زندگی میکنم حتما رفیق هم زیاد پیدا میکنم این همه موجود دیگه غیر از انسان هست ۳ ۴ تا سگ که همه جا باهام بیان یا یه پرنده یا …
البته مطمئنا اگه بخوام زندگی کنم که میخوام، همه دنیا رو میگردم وقتی هیچکس غیر من نباشه انقدر منابع هست که من بدون مشکل تا آخرین روز ها دوام بیارم.
یه سر هم به مراکز تحقیقاتی میزنم واسه خودم برنامه نویسی یاد میگیرم سیری و کورتانا و سایر هوش های مصنوعی رو میارم رو سرور هایی که میدونم برق هاش تامین شده اس و اگه همه چیز خوب پیش بره و بتونم از همه پتانسیل ها خوب استفاده کنم نسل روبات ها رو میارم روی زمین. یکی درست بسازم بعدش دیگه میتونه مثل خودشو بسازه یا یه همچین چیزایی شایدم قبل از مرگم همه چیزهایی که توی ذهنم هست رو به هارد درایو منتقل کنم و روبات بشم تا بتونم مطمئن تر نسل روبات ها رو ادامه بدم .
چند سال اولش سخته که منابع رو درست کنی یه نیروگاه خورشیدی، غذای مناسب و بی پایان، یادگیری نیازهایی که به وجود اومده مثل پرواز، برنامه نویسی و …
در کل نگران نباشید من بمونم حواسم به همه چیز هست
فیلم که زیاد میبینم اما خب از روی تخیل همچین حرفی نمیزنم میدونم که اتفاق میوفته این موضوع.
همونطوری که توی خیلی از فیلم های قدیمی تر موضوعاتی بود که برای زمان خود فیلم تخیلی به نظر میرسید اما الان واقعیت زندگی ماست این اتفاق در آینده هم میوفته همونجوری که این همه پیشرفت تکنولوژی پدران و مادران ما رو شوکه کرد حتما تکنولوژی هایی میاد که بتونه مارو شوکه کنه
تنهایی خیلی سخته! حالا نمیشه یک نفر دیگ هم باشه؟ یک مقدار تخفیف قائل شین خواهشا …
وای اینجوری که بی نظیر میشه
من میمونم و این همه غذا تو دنیا
این همه جا واسه رفتن
از همه مهمتر اینکه بلاخره یه بهانه گیر میارم که خود خدا باهام بشینه حرف بزنه
اخه باید همه حواسش فقط به من باشه، چون من آخریم
ولی وقتی کسی نباشه که این لذت ها را باهاش تقسیم کرد، آیا بازم لذت بخشه؟ دیدن زیباترین منظره ی طبیعت به تنهایی زیباست؟
آیا شده وقتی یک اتفاق زیبا را شاهد هستید، به اطرافتان نگاه کنید تا ببینید آیا آنها هم حواسشان هست که چه اتفاقی می افتد؟ و حتی اگر آنها غریبه باشند، این شاهد یک اتفاق مشترک بودن باعث می شود به هم لبخند بزنید …
یه وقتایی فکر میکردم که زیبایی رو باید با کسی تقسیم کنم مثل عشقم یا دوست صمیمی
ولی الان تو موقعیتی هستم که میگم نه، حتما نیاز به شریک و همراه نیست واسه خوش گذورندن
شاید یکم خود خواهی باشه ولی واقعا نظرم اینه که کسی نباشه مگه چقدر بدتر از بودن کسی هست که فانی هست؟؟
سوال يه جوريه
آخه چجوري بفهميم كه اخرين نفريم
بعدشم فك كردن به اينكه ادم اخرين نفر كره زمين باشه احتمالا بيشتر از مرگ ترس اور باشه
اينا همه داستانه
بايد در شرايطش قرار بگيري بفهمي تنها بودن چقدر ترسناكه
حالا خب اگه بگن يه ماه يا يه سال رو رو يه جزيزه خالي از سكنه زندگي كني قابل قبوله چون اون موقع ادم اميدوار ميمونه
من كه نميتونم فكر كنم كه اخرين ادم زمين باشم چون ادمو ياد بمب اتم ميندازه
میرم دیگه با خیال راحت می خوابم!
آخرین؟ خیلی وحشتناک و دردناکه
شاید منِ نوعی که آرزو دارم خیلیا نباشن تا چند وقتی سرخوش از اینکه دیگه از شرِ اونا راحت شدم، اوقاتی رو به خوشی بگذرونم ولی از اونجا که انسانها ذاتا نیاز به همدیگه دارن و اجتماعی هستن بنظر مشکلات روحی و روانی باعث میشه که دیگه نتونم ادامه بدم
نکته منفیش می تونه تنهایی باشه ولی نکته مثبتش اینه که مسئول اکبیری کتابخونه شهرمون دیگه اثری ازش نمی مونه و من می تونم هر چقدر که دوست دارم کتاب بردارم
خب وقتی کتاب هست یعنی تنها نیستم ولی احتمالا این فاز مثبت اندیشی به شب نمیکشه :)))
اگه آخرین نفر نمی بودم صبحش علت مرگم تیتر جذابی می شد"کرم کتابی که بر اثر توهم وجود موجودات ماوراء طبیعه با سکته ای ظالم از هشت جهت به چاک رفت"
مطمئنا بدون گیر دادن مامانم تا میتونستم پاستیلو لواشک میخوردم