باکمینستر فولر یه معمار بوده که یه زمانی این سوال رو از خودش پرسیده:
اگر آینده کل تمدنهای بشری بر شانه من بود، چه می کردم؟
Buckminster Fuller once wrote, 'If the future of all human civilization depended on me, What would I do? How would I be?
شما اگه جای اون بودین چه جوابی میدادین به این سوال. البته این سوال می تونه در رده سوالهای بنیادی قرار بگیره (سوالهایی که جوابهاشون ممکنه به قدمت عمر بشریت طول بکشه) اما خب جای فکر کردن داره به نظرم . هرچه زودتر ب جوابهای خوب برسیم احتمال این که تمدنهای آتی هم شانس زندگی کردن داشته باشند بیشتر میشه.
ینی این سوال رو میشه از جهات مختلفی مورد برسی قرار داد.
اما ( ما) میتونیم برای این تمدن ها نظرات و راه کارهای خوبی بدیم.
اول باید این تمدن ها رو بر اساس ویژگی هایی که دارند طبقه بندی کنیم.
مثلا از نظر جغرافیایی، آب و هوا، دین، فرهنگ و حتی سلیقه ها و نوع نگرش هایی که دارند ؛ بعد میتونیم اون موقع نظر بدیم.
اما میتونم یه مثال بزنم که بتونیم بیشتر در رابطه با این موضوع بحث کنیم.
اگر آینده همه انسانها دست ما بود میتونستیم برای راحت تر زندگی کردن اونها یه تصمیم مهم بگیریم.
تو آمازون سرزمین ها و جنگل ها و همچنین مناطق حاصل خیز زیادی برای کشاورزی هستش ؛ اما چرا بیشتر مردم آنجا فقیر و عقب مانده هستن!!!
علت رو میشه از سوال شما پیدا کرد.
چون تصمیم گیری و نظارت بر روی این انسان های بی گناه درست نبوده و با وجود این همه نعمت الهی این مردمان وضعیت خوبی ندارند. در نتیجه بی تفاوتی به این تمدن ها باعث بروز چنین مشکلاتی شده.
با تصمیم گیری درست میشد این مردم رو به بهترین وضعیت رساند.
یه همچنین مشکلاتی در آفریقا نیز به وفور دیده میشه و این بخش کوچکی هست که ما از آن با خبریم.
در جهت فرهنگی برنامه ای تهیه می کردم تا این جمله در مغز و وجود آدم ها ته نشین بشه: “هر انسانی با هر تفکر و فرهنگ و رنگی ارزشمند هست” اگر همه آدما این رو یاد می گرفتن فکر کنم الان تو کشورهای همسایمون سری بریده نمی شد و …
که چی بشه؟ مثلا ما فکر کنیم عرب جاهلی باشیم یا نظام کاست و طبقاتی هند بود، یا یک عده بت پرست زمان ابراهیم نبی بودیم؟ آیا باید به تحکیم بپردازیم یا اصلاح؟ آیا دنبال ماندن و اقامت هستیم یا حرکت و پیشرفت؟ من اگه بودم سعی در نشر شور و شعور و علم و از همه مهمتر اخلاق نیکو در جامعه میکردم، دوست داشتن و محبت را نشر میدادم و گفتار نیک و رفتار نیک و کردار نیک را سرلوحه کار خود و جهان خود میکردم و از بودن در دنیا لذت میبردم:-)
من فکر نمی کنم بشه کاری انجام داد که در طولانی مدت تفاوت زیادی در جامعه بشری ایجاد کنه. واسه همین هر کاری انجام میداد تمام نتایج بد به نام شما نوشته میشد:grin: من “هیچکاری” رو انتخاب میکنم.
یکی از پیش نیازهای اصلاح و تربیت در جامعه،تحکیم بنیاد خانواده در همه ادوار تاریخ است.بدیهی است این به معنی نادیده گرفتن سایر جنبه های تربیتی و اخلاقی اثرگذار بر جامعه نمیباشد
اینکه خانواده چقدر مهمه جای بحث داره. چون در نهایت فرد وارد جامعه میشه و اونجاست که شخصیت فرد شکل میگیره. به نظر من ساختار جامعه خوب میتونه کمبودهای خانواده رو جبران میکنه.
من اگر توان داشتم قبل از تکامل ذهنی و یادگیری اصول اولیه زندگی به بشر قابلیتهای تاثیر گذاری روی زندگی دیگران رو نمیدادم! ( همانطور که بچه به لحاظ جسمی اجازه حرکت جسمانی رو بعد از تکامل نداره) بهش اجازه نمیدادم کسی که هنوز سن عقلیش ۷ ساله (دوره وابستگی به دیگران) هست، اجازه حرف زدن یا تحقیر و توهین و رهبری دیگران رو داشته باشه! یکم روی رسیدن به تکامل عقلی بیشتر حساس بودم!
بیماریهای ذهنی ناشی از نادانی و ناآگاهی رو مثل بیماریهای جسمی، پردرد میکردم! اگر کسی اگر چنین بیماری ذهنی داشت یا تکامل یافته نشده بود، اجازه عملهای ساده جسمی رو ازش میگرفتم داشت. همونطور که اگر دست شخصی از کار بیفته و فلج بشه، همه میفهمن و خودش هم میفهمه، نادانیها و عدم تکاملهای ذهنیش رو به رخ خودش و اطرافیانش میکشیدم و اگر طرف سعی میکرد اونها رو برطرف کنه کمکش میکردم، بهش امید و انرژی و انگیزه میدادم.
پ.ن. (نسبتا بیربط) دیدن فیلمهای almighty bruce یا The Butterfly Effect یک سری محدودیتهای ما رو عنوان میکنن.
انصافا سوال راحتی نیست. من احتمالا سعی میکردم به سمتی ببرم که همه کتاب بخوانند و فکری هم بکنند روش. خیلی جهت خاصی نمیشه داد و شاید ما در همچین جایگاهی هم نباشیم. بهتره افراد خوشفکرتر و دنیادیده رو جمع کرده و در مورد آینده بشر صحبت کرد.
قریب 4سال از پرسیدن این سوال میگذره و در همین چندسال اتفاقاتی در جهان به وقوع پیوسته که برای برخی یک علامت تعجب بزرگ و نشانه نوعی پسرفت بشری است.
همیشه اقلیتی نامنسجم و پراکنده وجود داشتند که کل تمدن بشری را بر شانههای خودشان حمل میکردند. وظیفه این افراد حراست و حفاظت از ارزشهای متمدن بشری بوده (ایستادن بر روی شانه غول). افتخار بزرگی است که ما هم یکی از این افراد باشیم.
نکته مهم در «ارزشهای انسانی» به نظرم اینه که self sustainable هستن، یعنی بدون حمایت و محافظت خارجی باید بتونن از پس حفظ و توسعه ی خودشون بربیان؛ در غیر این صورت بعید میدونم بشه اسمشون رو ارزشِ انسانی گذاشت. نظرتون چیه؟
و اگه موافق بودید، اون وقت چه مسئولیت جدیدی برای آینده کل تمدنهای بشری انتخاب میکردین؟
تا حدی موافقم. ارزشهایی که تا این زمان دستیافتنی و پرورانده شدند به خودی خود استوارند. از درون سست و بیمعنی نمیشوند و فرونمیپاشند اما چون این ارزشها در تعامل مستقیم با ذهن و عمل انسان هستند ، توانایی یافتن شخصیتی فراانسانی را ندارند در نتیجه ممکنه فراموش بشوند ، نادیده گرفته بشوند یا تفسیری مغرضانه از آنها ارائه شود. البته چنین نگاهی در فلسفه آلمانی با نگاه هگل وجود دارد که مسیر تاریخ رو بهتعالی است و ما سرنشینان این قطار به مقصد نهایی خواهیم رسید اما در همین سرزمین هگل ، سالیان بعد اتفاقی رخ ، نگاهی حاکم شد که برای دنیا شوکهکننده بود. در سرزمینی با وجود تاریخی درخشان از اوج قدرت فکری چنین نگاهی حاکم شود و مردم همپای آن شوند!
به همین دلیل این ارزشهای انسانی و ارزشهایی که انسان را متمدن نگه میدارند نیازمند کسانی هستند که از آن حراست کنند و در جهت توسعه عمیقتر آن بکوشند. زیبایی تاریخ بشری وجود همین انسانهاست.
من تلاش میکردم انسانها عمیقتر شاد و خشنود باشند. هرپیشرفتی که منتهی به افزایش شادی و رضایت انسانها نشه به نظرم کار بیهودهای بوده. فکر میکنم ما زندگی میکنیم که در عین تحمل رنج و مصائبی که نمیتوان برطرف کرد ، عمیقا نسبت به زندگی شاد و راضی باشیم. من معتقدم تمدن بشری باید به این سمت بره. اتفاقی که گاهی اوقات رخ نمیده. یعنی پیشرفت و رشد هست اما کسی شادتر نمیشه.