من این اواخر چند تا تجربه صحبت کردن با افراد غیر ایرانی رو داشتم. معمولا بعد معرفی خودم و اینکه تو ایران زندگی میکنم این سوالها ازم پرسیده شده:
نظرت در مورد سیاست های کشورت در مقابل آمریکا و اسرائیل چیه؟ یا جنگ هایی که ایران در آنها مشارکت داره؟(البته من منظور این سوال رو نفهمیدم!!!)
نمیخوای ایران رو ترک کنی؟
ایرانی های زیادی دورمون میشناسیم که آدم های با تحصیلات بالا هستند اما به دلیل شرایط اقتصادی و کاری نامناسب از ایران مهاجرت کردند.تو شرایطت تو ایران چه طوره؟نظرت در مورد سیاست های کشورت چیه؟
من دوست ندارم بحث سیاسی بکنم اصلا چیزی بلد نیستم که بخوام بگم.
واقعیت اینه که شرایط خوبی تو ایران چه از لحاظ اقتصادی چه از لحاظ فرهنگی (البته از نظر من ) وجود نداره ولی من هم نمیخوام از بدی ها بگم ، مثل غر زدن های همیشگی که توی جمع های دوستانه خودمون داریم (اونم فقط برای خالی کردن خودمون از فشارهای روحی انجام میدیم).
من تو جواب این سوالها باید چی بگم؟!!!
و اگر بخوام بحث رو عوض کنم مثلا در مورد تاریخ و هنر ایران بگم(در مورد حافظ، سعدی، کوروش و…) شبیه آدم های خیلی پرت از روزگار نیستم؟شما باشید بحث رو به سمت چه موضوعاتی عوض میکنید؟
تجریبات مشابهی اخیرا داشتم و عموما افراد غیرایرانی هم حس انسانی دارن که من و شما در ایران شاید دغدغه دارین و بتونن کمک یا همفکری داشته باشن. غر زدن چیز بد نیست و من معمولا تا حدی در این تیپ ارتباطات این رو انجام میدم ولی به شکلی صریح در مکالمه یا در ارتباط ایمیلی، میخوام که به «دلیل ارتباط» هم پرداخته بشه یعنی اگر همکاری علمی هست، بحث روی اون باشه و این دغدغهها باعث نشه که کار اصلی انجام نشه.
به هیچ وجه. تاریخ جوامع نشون میده که در هر جایی و در هر دورهای، همیشه دغدغهها در سطوح مختلف وجود دارن. گفتن، همفکری و حتی غر زدن، بخشی از زندگی هست ولی بیشتر زندگی باید به مسائلی بپردازه که به مسائل قابل حل در توان ما متمایل باشه.
وقتی در موارد مختلفی با افراد غیرپادپرسی در مورد فلسفه و عملکرد پادپرس حرف میزدم، با همین طعنه روبرو میشدم که مسائل سیاسی و اجتماعی وقتی در بین هست، چرا باید به مسائل دیگه پرداخته بشه. این تفکری غمانگیز و ویرانکنندهست، اتصال همهچیز به بحثهای کلی باعث ویرانی هرچه بیشتر اجتماعی میشه. اتفاقی که در سه دهه اخیر به شدت در ایران افتاده و تقویت شده. «پرت» اون کسی هست که نمیدونه زیستِ اجتماعی به همهچیز در کنار هم احتیاج داره و نه صرفا فعالیتهای پر از تفکر ایدئولوژیک و سیاسی.
در مقابل این سوالات من دو دسته جواب دیدم. اولا تخریب کامل ایران و توضیح چرایی اکنون آن. دوم تصدیق کامل ایران و تاکید بر تلاش بیگانگان برای استعمار ایران و اینچنین مطالبی.
دهها سال پیش (دهه 50 یا 60 میلادی) آلفرد وبر به یکی از دانشجویان ایرانیش گفته بود که شما ایرانیها خستگی تمدنی دارید و این بار سنگین 2-3هزارساله قدرت تفکر رو در شما کاهش داده.
من وقتی این مطلب رو خوندم از حرفش خوشم اومد. من در جواب چنین سوالاتی شاید همین جمله رو بگم. فکر میکنم میانه دو دسته پاسخ رایج باشه.
خستگی تمدنی یعنی چی؟ممکنه ارجاع صحبتتون رو به من معرفی کنید؟
اشاره (شاید کنایهآمیز) به تاریخ کهن سرزمین ایران در مقابل کشورها و تمدنهای شاداب و جوان اروپایی است. اروپای جوان و خوش فکر و ایران کهنی که توانایی تعقل را از دست داده و نمیتواند مشکلات خود را بشناسد و حل کند (پیرمرد بیمار)
این حرف رو استاد مرحوم منوچهر آشتیانی بیان کردند که وبر به ایشان گفته است. ایشون سالها در دانشگاه هایدلبرگ شاگرد آلفرد وبر ، گادامر و لوویت (و دیگرانی چند از بزرگان فلسفه و علوم اجتماعی) بودند. این جمله در فصل آخر کتاب « پرسیدن و جنگیدن _ نشر نی» که مصاحبه کامل درباره زندگی ، تاریخ معاصر و علوم انسانی ، با دکتر آشتیانی است مطرح شده.
این البته به شکل دیگهای قابل تعبیره: کشورهای دارای تمدن، روشهای کهنه برای حل مسائل دارن که همواره ذهن اجتماعی مردم رو درگیر کرده و نمیتونن از قید اونها رها بشن. کشورهای بدون پیشینه و تاریخچه ذهنی-اجتماعی، کمتر با این مسئله درگیر هستن. به همین خاطر هم هست که در کشورهای با تمدن کهن، تکرار با رنگ ظاهری متفاوت، بسیار اتفاق میوفته. در مورد انسانها هم تا حدی به همین شکله: انسان میانسال با تجربههای متفاوت، میتونه در تله تکرار و اصرار بر تجربه، به جای فکر و راهحل جدید، گرفتار بشه.