دوست دارم نظر دوستانی که نکات دوست داشتنی «ایران» رو میشناسن، بدونم. کمک میکنه به شناخت بیشتر و دوست داشتنِ خودمون و احتمالا آشنا شدن با نقاط قابل بهبودمون.
بسته به انتخاب شما، کلمهی «ایران» میتونه اشاره به مکان جغرافیایی داشته باشه، یا به نژاد آریایی و تمدنی که در طی سالها در این منطقه به وجود اومده، و یا به جامعهای که در حال حاضر در این منطقه زندگی میکنن.
به فرزندان مان عشق به صداقت، برقراري عدالت، آزادگي و آزاد انديشي را بياموزيم… بشر تاوان فاشيسم و نژاد باوري موسوليني را در تجربه ي تلخ جنگ هاي تاريخي پرداخته است …
به نظرم این بحث دو تا حالت حدی داره. اگر جهان وطنی فکر کنیم و مرزها رو انکار کنیم در حالی که وجود دارن، نتیجه اون می شه نوعی بی تفاوتی که اصلا جالب نیست. در حالت حدی دیگه اگر بی منطق ایران دوستی رو به ایران پرستی تبدیل کنیم میشه همون که شما فرمودید یعنی نوعی نژاد پرستی و نهایتا فاشیسم. حال من این پرسش رو دارم که چطور به قول شما من به فرزندم انسان دوستی رو یاد بدم؟ آیا قبلش نباید خانواده، جامعه، شهر و کشورش رو دوست داشته باشه؟ این یک پاسخ به این پرسش می تونه باشه. اما برای دوست داشتن باید خودم رو ابتدا بشناسم. این هم پاسخ دوم به این پرسش می تونه باشه. یعنی شناخت خود و اینکه بپذیریم که همه چیز رو خاکستری ببینیم و نه سیاه و سفید. یعنی بپذیریم که گذشته ما شامل یه امپراطوری بزرگ بوده و درکنار اون دوران قاجار رو هم داشتیم. مثل اینکه من خانواده ای دارم که برادرم پزشک مشهوری هست و در عین حال پدری دارم که معتاده!!!
خودشناسي براي كسي كه نام " انسان " بر او نهاده مي شود ضرورتي غيرقابل انكار است؛ اين انسان از بقال سركوچه ي ما شروع مي شود تا بزرگترين دانشمندان و رهبران و … چرا كه دانش چيزي جداي از بينش و بصيرت است.
خود شناسي براي يك ايراني با خودشناسي براي يك اروپايي و … قطعا متفاوت است. اينجاست كه بحث ناسوناليسم يعني مليت گرايي نه قوميت پرستي پيش خواهد آمد. مليت گرايي يعني بازگشت به پيشينه ي خود پيشينه ي فرهنگي مذهبي و … يعني آگاهي و واقع نگري نه ضرورتا دوست يا دشمن داشتن گذشته يعني تغييري متناسب با پيشينه نه تغييري منفعلانه…
ناسيوناليستي در دنياي امروز با توجه به پديده ي جهاني شدن و توانمندي رقابت در عرصه ي خودبودن همان قدر ضروري است كه فاشيستي يك واقعيت غيرضرور قبيح است.
دوست داشتن ایران برای من یعنی آگاهی تقریبی داشتن از تاریخ پر فراز و نشیبش: حالا چه باعث غرور و چه مایه شرمساری(تو مواقع شرمساری هم آدمای ارزشمند حضوردارن وگرنه مرض که ندارم علاقه داشته باشم بهش). شناخت انسان هایی که در جهت زندگی شرافتمندانه مبارزه کردن و می کنن و در این راه هزینه دادند. از شاعران گرفته تا سربازان تا سیاستمداران.
یعنی لذتی که آدم در این تنوع اقلیمی و فرهنگی می بره و دسترس پذیر بودن جهت تجربه (سرزمین های نزدیک. شاید بگید الان دیگه با این تفسیر برزیل هموطن ماست فقط درمونش یه بلیط هواپیما هست اما خب جدا از بحث هزینه سفر قطعا من حس نزدیکی به فرهنگ و زبان اون ها رو ندارم هرچند به عنوان قطعه ای از زمین میتونه از دیدی دیگه وطن ما محسوب بشه و شانی که برای هموطنان خودم قائل هستم رو برای مردمان اون سرزمین هم قائل بشم.)
اینا مواردی بود که در طی زمان باعث شده خودم دلبستگی پیدا کنم و حس مسئولیت داشته باشم نسبت به شرایطش.
این ارجاع رو شاید عده ای نپسندن چون از صدا و سیمای میلی پخش شده اما من زمانی خیلی خوشم اومد از دیدنش: مصاحبه برنامه جیوگی با مسعود جعفری جوزانی
اما اگر روزی فرزندتون این سوال رو از شما پرسید به نظرم میشه اینطوری هم جوابش رو داد: "ایران جایی هست که توش زندگی می کنیم مگه میشه آدم خونش رو دوست نداشته باشه؟"
و البته پرسش بالا خودش چالش برانگیزه. چرا آدم باید خونش رو دوست داشته باشه؟
این رو هم بگم که من خودم فکر می کنم چون این دید زیاد از حد در من تقویت شده یه زمانی، در برهه ای به فراموشی خودم و نادیده گرفتن فردیتم و حس عذاب وجدان و بار مسئولیت سنگین رو حس کردن منجر شده، صد در صد این تزریق میهن دوستی رو درست نمی دونم. به نظرم باید در کنار سایر عوامل و در سطحی بالاتر شکل بگیره. اصلا چه معنایی داره بچه تو این سن به این چیزای سخت فکر کنه؟ ذهنش رو منحرف کنید از این سوال .
بهش بگید یه درخت برای اینکه جای پای خودش را محکم نگه داره بایستی ریشه اش را در زمین بگستراند تا بتواند در مقابل تند بادها استقامت و پایداری کند . اگه گفت ما که درخت نیستیم ؟ بگید ولی لازم است از درخت پایداری و استقامت را یاد بگیریم تا بتوانیم از فرهنگ و هنر و مقدساتمان دفاع کنیم ایران یه منطقه جغرافی است ولی ریشه در تاریخ دارد. ما با دفاع از آن تمرین میکنیم تا دفاع از انسانیت را بیاموزیم.
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم.
سوال عجیب و جالبیه. به فرض اگر فرزند من خارج از ایران به دنیا بیاد و بزرگ بشه جواب این سوال و قانع کردنش راحت نخواهد بود چون “مام وطن” برایش معنایی نداره و حتی مثل من احساس راحتی و آرامش به اون شکل شاید با هم وطنان پدرش نداشته باشه. من از این زاویه جواب میدم.
من نمیتونم فرزندم رو فورس کنم یا در رودربایستی بذارم که ایران رو دوست داشته باشه. باید بهش آزادی بدم و این فرصت رو بدم که ابتدا با چیزی که والدینش عقبه دارند و دوست دارند اول آشنا بشه. این آشنایی شامل شناخت فرهنگ و ادب و تاریخ ایران هست و اگر با مهر و محبت و حس درک و قدردانی همراه بشه میشه امیدوار بود که فرزند به ریشه های ایرانی خودش علاقه مند بمونه. در گام بعدی سعی میکنم بهش یاد بدم که اگر کار یا کمکی از دستش برای ایران برمیاد فروگذار نکنه. این بعد از آشنایی و انس با هم وطنان پدرش میاد.
درسته دقیق جواب سوال رو ندادم (اینکه دقیق چه باید گفت) ولی خب این نکات به نظرم میرسید.