کسانی که اهدافشان را مینویسند، زندگی بهتری نسبت به بقیه دارند و زودتر به آن اهداف میرسند. شما اگه میخواستید یک کتاب بنویسید، چه موضوعی رو برایش انتخاب میکردید؟ چرا؟
یک کتاب راهنمای والدین برای آموزش ریاضی می نوشتم
من یک کتاب درباره قدرت زنان می نوشتم. چون تو جامعه زنان امروز زنی قدرتمند شناخته میشه که احساساتی نباشه اما من زنی رو قدرتمند میدونم که در اوج احساسات قویه و …
یه وقتاییی که سختی ها و بدبختی ها و تنهایی که بر من چیره میشه، یه سری راهکارها، دیدها و گفتگوهای درونی برای این وضعیت در من شکل میگیره که عامل حرکت و در خودنماندگیم میشه و خیلی خوب و موثره : مجموعه جهانبینی و تجربیات و انرژی های فوق العاده و تجربیات بزرگان.
اینا رو همیشه دوست دارم یه گوشه ذهنم داشته باشم. اما به صورت سینوسی فراموش و در مواقعی که گفتم فراخوانی میشه. اگر همچین کتابی بنویسم همیشه هستن وبقیه هم می تونن داشته باشنش
خیلی دوست دارم یه کتاب خطاب به نوه نتیجه هام بنویسم که بدونن پدربزرگشون در چه شرایطی زندگی میکرده و چه افکاری داشته و چکار میکرده. شخصا خیلی این کنجکاوی رو در مورد پدربزرگم دارم
البته مخاطب این کتاب میتونه لزوما خاص نباشه ولی شنیدم که اگر در ذهن شما یه شخص خاص باشه که خطاب بهش مینویسی، کتاب بهتری از کار در میاد.
یه کتاب برای پسرم مینوشتم و تک تک تلخی ها و شیرینی های زندگی و همه چیزهایی که با پوست و گوشت و استخونم حس میکردم رو واردش میکردم. نمیدونم چرا. شاید میخام یک آنچه گذشت از زندگیم در اختیار ثمره ی عمرم باشه!
البته الان مشغول تدوین و تالیف اولین کتاب از مجموعه طنزهای مطبوعاتیم هستم
اما
اگر یه روز قرار بود از مهم ترین مساله خودم کتاب بنویسم درباره «تنهایی» می نوشتم. درباره درد تنهایی، درباره تنهایی بشر امروز، درباره مزایای تنهایی و …
حتما مینویسمش
درباره انسان کامل و نحوه رسیدن به تکامل
دلیلش هم اینه که حس میکنم انسان امروز و فردا بهش نیاز پیدا میکنه
چقدر عالی .
امیدوارم خلاصه و معرفی این کتاب رو به زودی توی کتابخونه پادپُرس ببینم. نوشتنی که حاصل کار شخصی باشه، مثل یک تجربه زندگی جذابیت بالایی داره!
من این تیپ کتابها رو خیلی دوس دارم بخصوص اگر در تدوین ردپای رشد حرفهای و تجربیات اجتماعی پاک نشده باشه.
چه چیزی از ماهیت وجودی جهان هستی درک کرده اید؟
من خیلی دوستدارم بنویسم و حس خوبی از نوشتن بهم دست میداده.از بچگی یعنی ده سالگی از دفتر مشقم شروع کردم خاطرات مدرسه رو نوشتن و از زور اینکه دبیر انشامون همیشه میگفت انشای خوب نمینویسی خواستم طوری باشم که بهترین نوشته رو در هر موضعی داشته باشم . از طرفی هم همیشه کم حرف میزدم و بیشتر مینویشتم و وبلاگ و جااهای که میشد نوشته داشت رو خوشم میومد.
تا حالا به موضوعات خیلی زیادی فکر کردم اما دوستدارم موضوع خودم و افکارم که از اونجا از بچگی که یادم میومده رو تا اینجا که هستم روبنویسم.این خیلی خوبه و خیلی به نویسندگی علاقه دارم اما تلفیق کارها باعث میشه نتونم.
وسعی کردم هر نوشته ای رو در wordسیو کنم که بتونم راحت تر و در دسترس تر باشه برام.
منم تصميم دارم كتاب بنويسم
البته بابد اعتراف كنم استعداد نوشتم خيلي كمه
ولي با اين حال موضوع كتابم در مورد سبك هاي موفقيت توي زمينه كاري خودم هستش.
کتابی درباره حقیقت و لذت زندگی کردن و توش خواهم نوشت که چطور میشه از شر دروغ و سیاست و عقده و جنایت راحت شد چطور میشه در عین داشتن مادیات ازشون آزاد بود چطور عشق ورزید و چطور محدودیت های تحمیلی و تظاهر کردن رو کنار گذاشت و چطور پویا و سرزنده بود و چطور از سوال کردن دست برنداریم و چطور از نو شروع کنیم و تو گذشته نباشیم حتی لحظه قبل
من همیشه مرید اندیشه و اندیشیدن هستم و به عقلانیت اعتقاد خاصی دارم، اگر بخواهم روزی کتابی بنویسم کتابی تحت عنوان {حکومت عقل در سرزمین وجود (تن آدمی، وجود آدمی) خواهد بود} چون من معتقد هستم هرآنزمانی که عقل کاملاً بر وجود آدمی سیطره کامل داشت دیگر جهالت از جهان رخت میبندد و حکومت عادلانه خود پیاده خواهد شد، چون عقل پیامبر درون هر فردی است وقتی کاملا این پیامبر و رهنمای کامل در هر بدنی حاکم شود و به تخت سلطنت تکیه بزند آنگاه عدالت واقعی برپا خواهد شد.
من خیلی سخته بخوام یک کتاب بنویسم، فکر کنم چندین تا باید بنویسم ولی عنوان کتاب اصلی زندگی خودم رو میزارم: « رنج سکوت و گُریزهای ناگزیر: گفتنیهایی که به دیگران نگفتم»
یک کتاب در خصوص آرمانشهر مینوشتم. ترکیبی از عقاید خودم با دیگر افرادی که در خصوص اتوپیا کتاب نوشتهاند.
اسم کتاب رو هم میگذاشتم « آرمانشهر : پیرامون اجتماعی خوشبخت»
چالش جالبیه. من منتظرم بنویسی بعدش نقد کنم بد نیست قسمتهایی که در ذهن داری رو در برابر نقد بقیه قرار بدی تا صیقل بخوره.
اولین کتابی که نوشتم توی سن هشت سالگی بود با توجه به سن اون موقعم یک کتاب داستان نوشتم و در سن شانزده سالگی علاقه ی زیادی به شغل پلیس داشتم و کتاب جنایی نوشتم و خیلی هم جالب بود ولی توی کامپیوتر قدیمی خونمون سیو کرده بودم و کامپیوتر خراب شد تمام دویست صفحه کتابم پاک شد:tired_face: و خیلی دوست دارم دوباره اون کتاب رو بازنویسی کنم و بعد از بازنویسی کتاب جنایی دوست دارم یک کتاب با ماجرای عشقه دست نیافتنی رو بنویسم و دارم روش فکر می کنم چجوری آغاز و پایان و اوج کتاب چی باشه