گاهی لازم است سری به دنیای خیال بزنیم …
موهام رو به شکلی که دوست داشتم در میاوردم تا الان فقط یه بار آرایشگری بود که تونست موهام رو همون جوری بزنه که دست داشتم و … .
اگر یک عصای جادویی داشتم با آن به پرواز در میادم و همه جا سفر می کردم
من اگر یک عصای جادویی داشتم همه ی مدارس و پودر میکردم ،دوباره اونطور که میخواستم ،میساختم
من اگه عصای جادویی داشتم یه مدرسه مثل هاگوارتز می ساختم وبهش میرفتم.!
بعدش هم معادله های حل نشده ی ریاضی روحل میکردم وتااخر عمرتوی کتابخانه ای که دوست داشتم زندگی میکردم.
حالا چرا عصا؟
منظورتون فقط این نماده؟
یا اصل جادو سواله؟
چون جادوگرها معمولا عصا دارن و با عصاشون جادو و جنبل میکنن
منظورم اینه که دوست داری چه چیزی رو تو زندگی تغییر بدی یا ایجاد کنی… و اینکه آرزوتون چیه
خوب عصا رو به ذهن میزدم، تا گره های ذهنی خودم و بقیه باز بشه و اونو رو خط زمان میکشیدم که راحت عقب و جلو بره یا برخی بازه ها رو طولانی تر و برخی رو کوتاه میکردم.
بچه که بودم وقتی می رفتم تو عالم خیال واینکه مثلاً یکی بتونه سه تا آرزوت رو برآورده کنه چی آرزو میکنی؟ همیشه سومین آرزوم این بود که هر چی آرزو دارم برآورده شه. کلا آدم حریصی بودم.
اگر یه عصای جادویی داشتم منم مثل @Kumars49 دوس داشتم اول از همه پرواز بدون هیچ قید و شرطی رو امتحان کنم.
میزدم به دریا ببینم چی میشه؟
از وسط باز میشه؟
اگه میتونستم باهاش به آینده و گذشته سفر می کردم.
به قول سهراب:
“من اناري را، ميكنم دانه، به دل ميگويم:
خوب بود اين مردم، دانههاي دلشان پيدا بود.”
این خوب بود رو عملی می کردم…
اول میزدم به سرم ،تا هر چی فکر منفی، ترس، اضطراب، نگرانی و …از این مسایل حتی اگه خیلی کم هم باشه پاک بشه، و فقط مثبتا بمونه:heart_eyes: هر چی فقیر تو خیابون بود بهش میزدم تا همونجا خوش تیپ و خوشکل و پولدار بشه:heart_eyes: به هر چی مریض تو بیمارستان بود میزدم تا همونجا خوب بشه، به هر چی خونه خراب بود میزدم تا همونجا آباد بشه، میرفتم تو کویر، تا همه جاش سبز بشه، به سد زاینده رود و دریاچه ارومیه میزدم تا پر آب بشه، میرفتم قطب شمال و جنوب میزدم تا دوباره همه جاش یخ بزنه، اون سوراخ لایه ازن رو هم میگرفتم:grin:
غیب شدن و ظاهر شدن در هر جایی که ذهنم میخواد! میخواد تو کانادا باشه یا ایتالیا یا مریخ!
باهاش میرفتم تو خیابون و یک تابلو دستم میگرفتم که هر آرزوی خوبی داشته باشید من براتون برآورده میکنم
همینجوری کل دنیارو میگشتم
اول یک کارت بانکی درست می کردم که پول هاش تموم نشه
دوم تمام علوم دنیا رو وارد سرم میکردم جوری که همه رو حفط باشم و از ذهنم نره(مثل فیلم لوسی نود درصد دیگر مغزم رو فعال می کردم)
سوم پرواز رو امتحان می کردم
چهارم یک عصای یدکی می ساختم
پنج در زمان سفر می کردم
ششم تمام آرزو های خوب رو براورده می کردم
هفتم سیاره خودم و مردم خودم رو به وجود می آوردم
هشتم تمام مشکلات وطنم رو حل می کردم
نهم کاری می کردم که بتونم وارد دنیای داستان ها بشم
دهم یک دهگانه آرزو های دیگه می نوشتم
انتخاب آخر رو یکمی باید روش فکر کنی.
واای این خیلی خوب بود. منم میخوام.
فقط از کجا بفهمیم:
آرزوی خوب چیه!
عاشق این یکی ام شدم منم سیاره ی خودم و میخوام، سیاره ی تو چه شکلیه؟
یه ورد میساختم که بزنه نصف مردم کره رو پودر کنه
البته به صورت رندوم نه! بر اساس یک سری پارامتر هایی که بهشون فکر میکنم.
حتی اگه خودم جزو اون پودر بشو ها باشم بازم این کارو می کنم
اضافات زیاده
شکل ظاهری یا باطن و مردم سیاره؟
هر دو جالبه…