انسان اگر کار نکنه اول دیوانه میشه و بعدش خودکشی می کنه. کار خیلی خوبه
من تا حالا بهترین حس و حال و تو کار کردن داشتم.
اگر تامین مالی بشم کار خودم و می کنم ولی از راه و روش خودم
در حد زندگی ساده رو که همین الانش هم دارم اما از اولش هم زیاد با چیزای ساده حال نمیکردم. هرچقدر خودم ساده و راحت هستم خواسته هام پیچیده و بزرگ و عجیبن.
کسی هم غیر از خودم نمیتونه جوری انجامشون بده که روحم ارضا بشه. پس حتی اگر مولتی میلیاردر هم بودم بازم اهدافمو دنبال میکردم. (شایدم نمیکردم چون نیستم و نبودم نمیتونم بگم حتما اینجوری یا حتما اونجوری)
همین الان هم کار نمیکنم…درس میخوندم و به ایده هام و هدف هایی که تو ذهنم دارم عملی بشه،گستردگی میدادم.مثلا راه انداختن گالری در کنار درس خوندنم و سفر به جایی که تمایل به دیدنش رو خیلی دارم و نکاتی که شاید قابل ذکر نباشه.به دوستام کمک میکنم چه مالی و یا غیرمالی.
فقط خودم دوستدارم از لحاظ روحی هم که شده کار کنم…فکر میکنم حس خوبی داره…حس معاشرتی یا اینکه اطلاعات بالا ازطریق اینترنت و یا اینکه میشه سلامت روحی و جسمی رو در کنار هم داشت.
البته کار کردن یا نکردن نباید طوری باشه که زندگی فردی و اجتماعی آسیب بزنه.
خب بنظر من آدم میتونه بدون کار کردن هم اهدافشو دنبال کنه و سوال منم همینجاست. اگه میتونستید اهدافتونو بدون داشتن یه کار که درآمدزا باشه ادامه بدید بازهم حس میکردید باید شغلی داشته باشید؟ چرا؟
(البته فرض کنیم به قول خودتون مولتی میلیاردر و برای دنبال کردن اهداف بزرگ هم تامین باشید)
اگه براتون ممکنه مثال بزنید
مثلا از نظر من یه کارمند یا کسی که برای یه فرد دیگه کار میکنه این فرصتو پیدا نمیکنه که به روش خودش کارشو انجام بده. پس اگه همچین قصدی داشته باشه باید از کارش خارج بشه و کار خودشو راه اندازی کنه. در این صورت همچین کاری میکنید؟ حاضرید چنین انرژیی صرف کنید؟
دقیقا. من الان مشغول همین کار هستم. من 3 سال پیش از کارم زدم بیرون و تو این 3 سال برای خودم کار کردم به صورت فریلنسر. قبلا تو شرکت مجبور بودم روی هر چیزی که کارفرما می ذاره جلوم کار کنم الان فقط روی پروژه هایی که دوست دارم.
آره بازم نیاز به شغل داشتم اما نه در جهت درآمدزایی. در جهت رسیدن به اهدافم. شغل صرفا به معنای کار در ازای پول نیست. شغل یه چارچوبه که فرد رو نسبت به کاری که میکنه مقید تر میکنه و نظم ذهنی ایجاد میکنه.
کار کردن برای اینکه درآمد خوبی داشته باشیم مدام زمانمون رو به کار کردن میگذرونیم برا همین خستگی مفرط و یا بی حوصلگی رو برای فرد میاره.حالا اگر هدف تعین شده ای هم کنارش باشه خب مسلما بیشتر تلاش و فراغت کم …بنظرم باید یه تعادلی وسط باشه که به شخص آسیب نرسونه.
اگر شخص هم بیکار باشه تمام زمانش به فراغت میگذره و با به بطالت و از اینکه درآمدی نداره و نمیتونه مستقل باشه (هرچند اندوخته هم داشته باشه بلاخره یه روز تموم میشه یا کم میشه)کمی برای شخص روحیه منفی میاره و از اینکه استقلال نداره.حتی کارنکردن میتونه به ارتباط و معاشرت فردی و اجتماعی آسیب بزنه.در حین کار کردن چه مجازی و چه حقیقی میتونه فرد رو با دنیای از افراد آشنا کنه ونوع تفکرات و …رو بشناسه.
وقتی در شغلت چالش و رشد باشه، دوست داری ادامش بدی. شاید به نظر خیلیها، مثل خود نوجوانیام، معلمی یه شغله پر از تکرار و بی تنوع؛ اما با اینکه مشکلات موجود در سیستم سالهاست که مکرر موجوده، خود معلمی از دید من یه شغل چالش برانگیزه. باز این نگاهه منه، که هنوز راضی نشدم از خودم و دوست دارم با وجود مشکلات زیاد، انقدر ادامه بدم که در اوج خداحافظی کنم وگرنه درصد بسیار بسیار بالایی از همکارام خستهاند؛ با اینکه کمتر هم کار کمتر هم برای تغییر وضعیت اقدام میکنند، میان و میرن و ادامه میدن در انتظار بازنشستگی.
منم خیلی خسته میشم ولی خیلی دوست دارم تغییرات مثبت به دست خودم و با همکاری همکارام و برنامهریزان در سطح خرد و کلان اتفاق بیوفته.
عدم تأمین مالی و علمی و روحی مناسب و بهجا و انواع نقصها و نادیدهگرفتنها و تبعیضها و بیتفاوتیهای سیستمی که براش کار میکنم، آزارم میده.
همیشه از خودم میپرسم آیا از روی عادت یا ترس از دست دادن همین درآمد کم یا عدم خلاقیت و مهارت و جرأت برای آزمودن شغل یا شرایط دیگه، دارم ادامه میدم؟
شاید گاهی و تا حدی جواب این سوالا مثبت باشه، اما خیلی قوت نداره.
من هنوز امیدوارم روز به روز و سال به سال معلم بهتری بشم، حتی اگه تو این سیستم ناجور، تلاشم احمقانه به نظر بیاد.
با اینکه موقع نوشتن اینها در قلب و روحم احساس فشار میکنم، باز هم به ادامه مسیر فکر میکنم. من هنوز تمام توانم رو برای شغلم به کار نبردم، پس میخوام ادامه بدم.
تا الان جواب رو با ذهنیتی که بعد خوندن همه جوابها داشتم نوشتم، الان جواب مستقیم عنوان اصلی سوال: اگه مجبور نباشم به شکل معمول معلمی (کار) کنم، بازم میرم مدرسه و تغییر ایجاد میکنم؛ پژوهشهای کاربردی، جمعآوری تجربههای خوب و ارائهاش به معلمای دیگه، کار تیمی در سازمانم رو یاد میگیرم و گسترش میدم. خستگی معلما رو کم میکنم و فضا رو با آگاهی بخشی و ارائه و انجام راهکارهای عملی خوش میکنم، بچهها رو به کلاس و مدرسه علاقمند میکنم، انقدر که دیگه همش سر کلاسا نشنویم این درس به چه درد میخوره. من دوست دارم تو هر شغلی یه ساعتایی بذارن که شاغلا بیان و کار روزمرشونو نکنن، و بشینن به کار خودشون و همکاراشون نگاه کنن، فکر کنن، ارزیابی کنن، بازخورد بدن و بگیرن، و رشد کنن، اینجوری همه دوست دارن و مجبور نیستن کار کنن.
حس میکنم زیاد حاشیه رفتم، تو خود حدیث مجمل بخوان ازین مفصل
با نظرتون موافقم ولی اینکه میگید نداشتن شغل مساویه با گذروندن زمان به بطالت بنظرتون همیشه درسته؟ یعنی آدم نمیتونه اهدافشو دنبال کنه مثلا چیزی یاد بگیره؟ یعنی نمیتونه از زمان بیکاریش بعنوان یه دورهی کارآموزی خودخواسته استفاده کنه؟ مثلا خیلی چیزا هست که آدما دوست دارن یاد بگیرن از نقاشی و موسیقی گرفته تا یه رشته ورزشی بطور حرفه ای. خب شاید یه نفر اینارو پیگیری کنه و حتی بعدا تصمیم بگیره از این راه یه کاری برای خودش جور کنه. نمیشه؟
بنظرتون اگه اون آدم بدون شغل ( بیکار به هردلیلی) آدم فعالی باشه مثلا تو کلاسا و جلسات فرهنگی مختلف شرکت کنه به روابط اجتماعی و معاشرتش بازم لطمه وارد میشه؟
چه خوبه که شغل مورد علاقتونو پیدا کردید و با تموم مشکلات و موضوعاتی که خلاف انتظار و عقایدتونه برای هدفی که بخاطرش این شغلو انتخاب کردید تلاش میکنید. اگه همه آدما اینطوری فکر کنن و واقعا تلاششونو کنن بنظرم همه چی خیلی تغییر میکنه. بنظرم آدمایی که کارشونو دوست دارند حس نمیکنن کار میکنن یعنی موقع کار هم انگار دارن زندگی میکنن.
تجربه
من تجربه کاری ندارم ولی به پروژهی پایان نامم خیلی علاقه داشتم و هر روز صبح زود تا شب تو آفیس میموندم و کار میکردم حتی جمعه ها و با این که گاهی خسته میشدم و از نظر بدنی کم میوردم ولی دوست داشتم ادامه بدم وحس نمیکردم که “مجبورم” این کارو انجام بدم. بعد دفاعم یکی از بچه ها بهم گفت دیدی تموم شد اگه انقدم خودتو اذیت نمیکردی بالاخره دفاع میکردی. حرفش برام خنده دار بود چون من واقعا از کارم ( بدون حقوق ) لذت میبردم و برام مهم نبود کسی اینو درک کنه یا نه.
اگه مشغول شغلی باشم که بهش علاقه ندارم مسلما دیگه به کار کردن ادامه نمیدهم اما اگه در همین مسیر که مطالعه میکنم ، مشغول کار کردن باشم و استقلال و آزادی مورد نظر خودم رو داشته باشم این پیشنهاد میتونه کمک کنه تا با فراغ بال بیشتری به مطالعه و کارکردن بپردازم و دغدغه تلاش برای نجات از گرسنگی رو نداشته باشم!
ولی خب اگه به این پیشنهاد ، آزادی انتخاب محل سکونت هم اضافه بشه احتمال زیاد کشاورزی در یک منطقه خوش آبهوا احتمالا در اروپا رو انتخاب میکنم. یک کشاورز خوشحال و شاد و خندان!!
اگر به صورت کل مجبور نباشم که کار کنم، مشغول مطالعه میشوم چون مطالعه بهترین آرامش خاطر را برایم میدهد، ولی در عین حال هم به کارم ادامه میدهم چون نمیخواهم آینده بدی در انتظارم باشد ولی اگر در حدی پول داشته باشم که یکی از سرمایه دار های بزرگ باشم باز هیچ وقت کار نمیکنم ترجیح میدهم کارمندانی استخدام کنم تا کارم را در بدل معاش ادامه بدهند و خودم برنامه های ورزشی را ادامه میدهم و همیشه مطالعه میکنم.
من اگه از نظر مال تامین باشم و بدونم مشکلی در این زمینه نیست اول از همه یک کتاب فروشی بزرگ باز می کنم و اصلا هم مهم نیست که کار و کاسبیم بگیره یا نه!فقط صب تا شب کتاب می خونم و شاید کتابامم به صورت رایگان به بقیه دادم.