دوست داشتم بدونم چطوری میشه نیروی گرانش، نیروی هستهای ضعیف، نیروی هستهای قوی، و نیروی الکترومغناطیس رو با یه فرمول واحد به هم ارتباط داد و بعدش پاسخ رو منتشر میکردم . در نهایت هم اولین کسی میشدم که فیزیک نخونده تو دانشگاه ولی نوبل فیزیک گرفته !!
البته اگه پاسخ به این پرسش، «نمیشه» باشه، جایزه نوبل گیرتون نمیاد و مجبور میشین پرسش دیگه ای مطرح کنین
خوب . حالا که جایزه نوبل قرار نیست بهم بدن دوست دارم بدونم بهترین راه برای کنترل احساسات چیه .
منظورم از کنترل احساسات اینه که شادی و غمت دست خودت باشه . بی انرژی یا با انرژی بودنت دست خودت باشه .
به نظرم این نزدیک ترین چیز به داشتن قدرت فوق انسانیه . چون یه فرد اگه تو شرایط مناسب روحیه مناسب داشته باشه میتونه هر چیزی که میخواد رو به دست بیاره .
اتفاقا من هم خیلی دوست دارم جواب به این سوال رو بدونم. در قالب سوالای چه جوری پوکرفیس باشیم؟ و چطور انسان حساسی نباشیم؟ پیشتر مطرحش کردم. ولی نوع مطرح کردن پرسش به این سبک که گفتید، هم جالبه، شاید بتونه سوال های پیشین رو کامل تر کنه.
راستی چنین چیزی ممکنه جایزه نوبل فیزیولوژی و یا اقتصاد رو به همراه داشته باشه! هنوز هیچ کدوم از نوبل های بیولوژی به مولکول های درگیر در کنترل احساسات و یا ساز و کار مغز در تصمیم گیری های حسی تعلق نگرفتن. ولی نوبل اقتصاد سال ۲۰۰۲ برای کارهای یه بیولوژیست و یه اقتصاددان، راجع به موضوع تصمیم گیری در شرایط عدم قطعیت رسیده.
این جهان چه شد که شد؟؟؟ فکر کنم هیچ کس نتونه جوابشو بفهمه افسون گل سرخ…
من دوست دارم ادعا کنم «من جوابش رو میدونم»
ولی مطمئن نیستم که پرسش رو درست گرفتم، منظورتون اینه که این جهان چی شد که این شکلی شد؟ یا اینکه این جهان چه جوری تشکیل شد؟ یا گزینه ی سوم؟
قبل از نقطه انفجار بزرگ چی بوده؟ کلا لحظه تشکیل هستی به چه شکلی بوده؟ منظورم این بود…
یعنی مثلا یه غول چراغ جادو؟
من دوست داشتم سئوال های امتحان هفته بعدم رو دقیق بدونم!
در یک چشم انداز دورتر، دوست داشتم بدونم خدایی که هست، چه شکلیه! چون اونقدر صبور نیستم که صبر کنم زندگی کردن کم کم به آدم بفهمونه! یا اصلا حتی بمیرم و نفهمم! یا بعد از مرگ بفهمم! یا ممکن های دیگه.
چه سوال های سختی
دوست داشتم بدونم چند سال زندگی میکنم.
بعد از مرگم كجا ميرم؟؟؟
بعد که فهمیدی چی میشه؟
هیچی! همینجوری به زندگیم ادامه میدم و اهدافم رو بدون توجه بهش پیش میبرم یهو دیدی زود تر یا دیرتر مردم واسه مسخره بازی هم شده روز قبلش میمیرم که پیشگویی ها اشتباه بشه
من در زمان حال با بحران مشروعیت درونی مواجه شدم پس سوالم این بود که «چرا هستم و وجود دارم؟» و جواب این سوال میتونست جواب معماهای دیگه باشه.
فلسفه به طور کل سوال شما اینجوری جواب میده که اگر به این باور درونی برسی که همه چیز فانی هست و پشت تمام این احساسات که داری دلیلی وجود داره که نمیتونی پیداش کنی، دیگه خودت رو درگیرشون نمیکردی و درواقع کنترل اونها رو دست میگرفتی.
گاهی ما بی دلیل دنبال دلایلی میگردیم که هیچ وقت قرار نیست پیدا بشن. مثلا فکر میکنیم دلیل حرکت توپ سفید بیلیارد توپ سیاه رنگ هست، اما دلایل خیلی زیاد دیگه ای هست که از چشم ما پنهان می مونه. پس چون نمیشه پیدا کرد، درگیر هم نمیشیم و براساس فلسفه رمانتیک ها به خودمون، درونمون و حال خوبمون بسنده میکنیم.
چقدر جالب که علم فلسفه از حدود قرن 17 به بعد پرداختن به این مسائل رو کم کم کنار گذاشت، چون به این باور رسیدن که عقل انسان نمیتونه پاسخ گو باشه. چیزی که قرن ها پیش از اون عمیقا مورد بحث بوده.
خوندم جواب های دیگران رو و برام جالب بود که وقتی ذهن انسان رو باز میزاری و بهش جهت میدی میره به سمت سوالات اساسی، بنیادی و گاها بی جواب. یعنی پس ذهن همه ما یک سری سوالات فلسفی و ریشه ای وجود داره که شبیه به هم هست و وقتی اجازه پیدا میکنه خودش رو نشون میده چون هنوز بی جواب مونده. حالا این فطرت ادم هست که دنبال ذات اصلی خودش میگرده یا چیز دیگه؟ اینکه ما هنوز نقص میکنیم و میخوایم بدونیم چی هستیم، قراره چی بشه و … دقیقا شبیه بچه های یتیمی هستیم که هرچقدر حالمون خوب باشه بازم میخوایم بدونیم ریشه ما به کجا برمیگرده.
به هرحال سوال من اینه که بالاخره یک نویسنده خیلی خیلی خیلی معروف میشم یا نه!
بالاترین سطح دانایی در علوم طبیعی چیه؟یعنی بشر تا کجا میتونه به دانش دست پیدا کنه و مطمئن باشه که دانش بیشتری وجود نداره؟