فکر کنم یکی از فلسفه های ایوان نوشتن حال و هوای آدمها در دوره خاص باشه. این روزها در گوشه و کنار زندگیمون چی میگذره و چقدر گذشته بر حال و آینده مون اثر میزاره.
هفته قبل زلزله ای اومد که خیلی نامربوط به من نبود. هرچند که خیلی وقت میشه که از سرپلذهاب دور هستم ولی اتفاقی که توی زادگاه آدم میوفته، هم به طور فیزیکی، به واسطه خانواده و دوستان، هم به طور روانی، به دلیل خاطرات زندگی اونجا روی آدم اثر زیادی میزاره. خیلی خبرها در این مورد خوندید و می خونید ولی دوتا نکته خیلی مهم رو میخواستم کمی تاکید کنم شاید برای کسائی که میخونن مفید باشه.
شانس میتونه تفاوت زیادی رو در خیلی از جاها رقم بزنه. تفاوتی بین مرگ و زندگی در این مواقع. 40 دقیقه قبل از لرزه اصلی، پیش لرزه نسبتا قوی (4.5 ریشتر) باعث شده بود خیلیهائی که امروز زنده هستن، بیرون از خونه باشن. کمی ترس، گاهی برای زندگی بد نیست. بهتره این نکته ی ریز رو جدی بگیریم. بویژه در جاهائی که میزان لرزه ها کمتر هست، این پیشلرزه ها میتونه علامت لرزه های شدیدی باشه.
زمانی نه چندان دور، با دوستان بحثی در مورد رشد فساد در مشاغل مختلف بود، بحث برسر پزشکی و مهندسی پیش اومد. خیلی از آدمها معتقدیم فساد در پزشکی خیلی بیشتر رشد کرده تا مهندسی بویژه عمران. به دلیل ارتباط قدیمی که با این رشته داشتم من نظر مخالفی داشتم و متاسفانه در شرایط حساسی مثل همین اتفاق این نظر خودش رو بیشتر نشون میده. تفاوت بین نجات و زیر آوار موندن در این شرایط کاملا به میزان نظارت و کیفیت کار بستگی داره. شاید نتونید باور کنید که سود بسیار کمی (به نسبت زیان نهائی) که در حد استفاده از مصالح بدتر و مسائل بسیار پیش افتاده ای که توی این شغل رایج شده، چقدر میتونه کیفیت کار رو پائین بیاره.
خیلی از کسانی که امروز برای کمک صف کشیدن، به نحوی در کارهای دخیل هستن که زنجیروار شرایط رو برای همین فجایع در مواقع حساس، آماده میکنه. کاش کمکی که امروز میشه، در جای مناسب از طریق دقت در نظارت، پرهیز از سودجوئی، و سختگیری در کارهای حساس انجام بشه تا به آدمهای زیادی فرصت زندگی داده بشه.
درسهای این اتفاق خیلی زیاده، نه به دلیل اینکه وسعت و شدت اون، بلکه بیشتر به این دلیل که بارها تکرار شدن و هربار به جای یادگرفتن، بیشتر به تکرار اشتباهات پرداختیم. شاید زمانی برسه که بالاخره به این نتیجه برسیم که هر کار ریز و درشتی سرانجام به جامعه ما برمیگرده، جامعه ای که قرار نیست همه از اون فرار کنیم.
با تایید صحبت شما، سئوالی که خیلی وقت ها ذهن منو مشغول می کنه اینه که ما آدم ها چقدر ‘مسئول’ هستیم توی زندگی؟
خیلی وقت ها در زندگی برای کاری که می کنیم هیچ ناظری وجود نداره. اون زمان ها چقدر این قدرت و استحکام روحی در من هست که کاری رو حتی اگر الان متوجه شکاف اهمیتی اش نیستم، حتی وقتی هیچ کس دور و برم نیست، درست انجام بدم؟
آدم اگر مسئولیت پذیری رو بلد نباشه فکر می کنم خیلی کار سختیه که بخواد هر لحظه ی زندگی اش چنین تصمیم هایی بگیره.
بیشتر گناهکاریم تا مسئول. احساس گناه مربوط به گذشته است و احساس مسئولیت نسبت به آینده.
فکر می کنم باید تمنایی برای اخلاق از درون انسان باشه تا بهش پاسخ داده بشه. از کجا باید بیاد؟ نمی دونم!
بیشتر برعکسش نباید اتفاق بیوفته. حتی در جامعه ما هم درسهای اخلاقی نظری زیادی به بچه ها ارائه میشه ولی وقتی توی جامعه وقتی میایم تلویحا میگن که با دغلبازی باید زندگی کنید. چن تا نمونه نقل قولی شاید کمک کنه:
یکی از دوستای من توی دانمارک بود چن وقتی، میگفت که از دست آدمهای خاورمیانه ای خیلی شاکی هستن. پیگیری کردم و با بعضی هاشون بحث کردم میگفتن مشکل اینه که نه فقط خودشون قوانین رو دور میزنن، بلکه به بقیه هم یاد میدن که این کار رو بکنن.
یه بحثی که شاید خیلی بهش دقت نکردیم اینه که جائی مثل ژاپن یا آلمان، مگه اصول اخلاقی متفاوتی رو به بچه هاشون آموزش میدن که وقتی بزرگ میشن این از این نظر با ما متفاوتن از این نظرن؟ خیلی بعید میدونم. مسئله نمود بیرونیه. ما به تدریج این مسائل رو از یاد میبریم. کم کم یاد میگیریم که زیرآبی بریم. در خیلی مواقع جای اینکه تنبیه بشیم، یا با تسامح باهامون برخورد میشه یا حتی تشویق هم میشیم.
فلسفه جائی کاربرد داره که ابهام وجود داره. وقتی از این ابهام سوء استفاده میشه تا همه مسائل روشن هم مبهم بشه، اسم این روش سفسطه میشه. یک معمار در مقابل بنائی که ساخته مسئول هست، همونجوری که یه معلم یا استاد در برابر آموزش غلط و سهل انگاری در اجازه رشد به آدمهای نالایق. اتفاقا این بحث اگه دقیق باشه، باعث میشه کاملا به میزان مسئولیتها کاملا آگاه بشیم.
دقیقا. تفاوت این دو در بطن اجتماعی و نحوه جوابگوئی هست. حتی روشنفکرترین ادمهای جامعه هم لعابی از دیدگاه گناه رو با خودشون دارن که برای جامعه مدرن کافی نیست. جوابگوئی به گناه به آدمهای دیگه نیست به قدرت ماورائی هست ولی مسئولیت در برابر جامعه، خودمون و دیگرانه. مسئولیت رو نمیشه با توبه و نذری رفع کرد به همین خاطر دور زدنش سختتره.
بله در آلمان روش آموزش و تربیت بچه ها چیز عجیب و غریبیه و از مهد کودک شروع می شه. چندین ساله که این موضوع توجه منو جلب کرده و یقین دارم درصد زیادی از شخصیت به همون دوران کودکی برمی گرده. شاید جای بحثش اینجا نباشه ولی من خودم در مورد این نوع تربیت بچه ها در حال تحقیقم. نکات ریزی وجود داره که در تربیت بچه ها رعایت می شه و بر پایه تحقیقات علمی روانشناسی کودک است و برای پدر و مادرها هم بارها دوره های آموزشی اجباری در نظر می گیرند.
تجربه ای که من خودم دارم از زمانی که در یک شرکت بازرگانی کار می کردم که وارد کننده مواد اولیه یک کارخانه بود. اونجا من قوانین صادرات و واردات رو یاد گرفتم. چیزی که همیشه می دیدم این بود که مسئول ترخیص بار شرکت ما، می خواست
که برای دستگاه ها یا موادی که خریداری می شد از خارج از کشور، یک فاکتور جعلی بسازیم برای گمرک، که اون محصول گمرکی زیادی نخوره. و این کار براحتی انجام می شد. حتی گاهی که فاکتور رو اشتباه می فرستادیم خود مسئول ترخیص فاکتور جعلی رو می ساخت.
بیشتر که تحقیق کردم دیدم این یک رویه رایجه و تقریبا همه شرکت ها همین کار رو می کنند. خوب این کار از نظر من دزدیه هرچند هم که بحث کنیم قوانین گمرک ناعادلانه است و قیمت ها کمرشکن و غیره.
با همکارم صحبت کردم و متوجه شدم که حتی اگر ما یک بار قیمت واقعی رو بزنیم، قیمت بالاتر در کامپیوتر گمرک ثبت می شه و برای بقیه شرکت هایی که عینا همین مواد یا دستگاه ها رو وارد می کنند، هم گمرکی بیشتری می خوره. در اینصورت بقیه شرکت ها بهش اعتراض می کنند. مگر اینکه نشون بدن محصول وارداتی شون تفاوت کوچکی با محصول های دیگه داره و قیمتش با اون یکی نیست که با مقداری دردسر براشون همراهه.
گاهی وقت ها فکر می کنم اگر کسی هم پیدا بشه که بخواد قانون رو رعایت کنه، یا روش اخلاقی رو پیش بگیره، همیشه از یه عده باید بترسه. و حتی شاید نتونه در بازار کنار بقیه دوام بیاره. گاهی اوقات فکر می کنم اگر من بخوام روزی در ایران با رعایت اصول اخلاقی تجارت کنم، آیا جامعه (و نه قوانین) این اجازه رو بهم می ده؟!