ممنون از تعریفتون
نورمال رو به بالا ولی غیر حرفه ای و بچگونه یکم متناقض نیستن؟
نه اگر دقت کنی من اسم الکساندر مک کوئین و اوردم ، این یعنی از نظر یک کار حرفه ای بهش نگاه کردم یعنی سخت گیرانه.
شما گفتی تو خیابون ببینی ، خب اینجا سطح کار میشه عموم جامعه.
ممنون بله الان متوجه شدم
ایوان برای همین کارهاست. در کنار گپ و گفت، کارهایی که به نظر جدی نیستن ولی در واقع ممکنه عمیق و ماندگار باشن. جای گپ، جای حرف جدی و … رو رعایت کنین نه فقط دستگیر نمیشین که نشون دهنده سطح بالای هوش و فرهنگ پادپُرسیه!
یوسف چی بود این حرف؟ بیا توضیح بده که ما خلاقیم شکوفاییم ولی حسادت چرا
تنبیه لغتی میکنی رئیس؟!!
نکنه شما به کیف من خندیدید؟ گفتن اونایی که خندیدن حسادت میکنن نه اونایی که مثل شما خلاقند
نه خوشم اومده بود اتفاقا جالب بود
ما اینجا با هم هستیم و فکرامون رو با هم به اشتراک میزاریم.
نفهمیدم منظورت رو ولی منظور من این بود اگر کسی بیرون رفتنی مسخره میکنه شاید از حسادت باشه!
من؟ تنبیه؟ اون هم لُغتی؟ تنبیه بیشتر نرم هست! یعنی خیلی آروم اکانت ناپدید میشه!!
آها از اون لحاظ
تنبیه های سختی دارید خوبه خبر نداشتم
از نظر من هم کیف ات قشنگه، هم اینکه فکر کنن بچهی 5 سالهای
آقا من نمیتونم علامت قلب بذارم پای پستا
در بیا از این حالت ناآشنا، غریبه ی آشنا
چه حس آرامشی داشت مرور کردن بالا تا پایین این صفحه، من هنرمند نیستم ولی هنرمندا رو دوست دارم
هنرمندا و هنر دوستا ببینید درست میگم: هنرمند همونطور که داره حین آفرینش آرامش رو تجربه میکنه، با اثرش آرامش رو به دیگران هم میبخشه.
به انواع هنر هم علاقه دارم و میتونم بگم استعدادش رو هم دارم اما هیچوقت، وقت نذاشتم براش.
راستی اصلاً کسی هست که به هیچ هنری علاقه نداشته باشه؟
حالا اینجا نمیخوام جواب بگیرم، چون شاید جاش نباشه، اینجا هنرمندا تصاویر کاراشون رو بذارن و توضیحات کوتاهشو جذاب تره.
دیگه نمیشه… دیره. یا از اول باید خودم میومدم یا تا آخر نباید شناسایی بشم.
البته جرئت کردم با کیفم رفتم بیرون کسی بهم نخندید حتی بنظر عجیب هم نیومد . تنها ترسم این بود که یه پادپرسی منو ببینه شناساییم کنه
@111101 احتمال زیاد مدیران پادپرس از هویتت باخبرن و من هم احتمال میدم یکی از افرادی که تاپیک رو لایک کرده شما هستید
منم با پارچه نمدی های خواهرم و مرواریدایی که تو خونه داشتیم و حلقه جاسوییچی، گلسینه و سنجاق سری که گلش کنده شده بود، سنجاق سر و گلسینه و جاسویچی درست کردم. اولیهاش خیلی خوب درنیومد ولی بعدیهاش بهتر شد…
تا حالا نفروختم ولی هدیه دادمشون
نمیدونم فروش اینجورچیزا چجوریه یعنی فک میکنم فروش کاردستی ریسک داره یعنی خب آدم نمیدونه چندتا درست کنه… هزینه و وقت میذاره بعد نمیدونه فروششون چطوری میشه. مخصوصا برای آدمایی مثل من که تاحالا اینکارو نکردن یا اطرافشون ندیدن
به عنوان یک پسر از انجام کارهای هنری خجالت میکشم.
قبلا وقتی که میخواستم هدیهای بدم، قسمتی از اون رو میساختم. اما کمکم به دلایلی دست از این کار برداشتم. هنوز هم ابزار ساخت چیزهای هنری رو دارم. عاشق رنگم. نمیدونم بهش چه نوع رنگی میگن. ولی رنگ بهم انرژی میده. رنگهای خاص.
اما چیزی که من رو مات خودش میکنه سنگه. سنگتراشی. از وقتی که درباره باستانشناسی مطالعه داشتم، عاشق سنگ شدم. اون هم زیر خاک که بهترین امانتداره. بارها از دنیا پرسیدم که چرا پیشینیان ابزارهاشون رو طوری نساختن که از بین نره. از مناطق کُشندهای که مواد و ابزارهای انسانهای قدیم رو سالم و سلامت حفظ کرده خیلی خوشم میاد (مثل مناطقی که سبدهای اشکانیان رو با گردوها و میوههای دیگه حفظ کرده). شاید یک جور مردهپرستی باشه. ولی بسیار بهم آرامش میده وقتی که اینها رو میبینم و میشنوم.
به سفال بسیار علاقه دارم. سفال محکم با یک دنیا هنر در اون. وقتی که تکههای سفال ساسانی رو در غار پیدا کردم و حس کردم دست ایرانیان و ساسانیان ۱۵۰۰ سال پیش بهش خورده بسیار حس لذتبخشی داشت.
چه حسی پیدا میکنی وقتی که هنر اسلیمی (که به اشتباه اسلامی بودن رو تداعی میکنه) رو در زیر خاک پیدا میکنی که متعلق به ۴۰۰۰ سال پیش بوده.
چه حسی پیدا میکنی وقتی که جام تکوک رو میبینی و ذرهذره این جام رو تفسیر میکنی؟
وقتی که هنر لباس شخص و محیط شخص رو میبینی مخصوصا وقتی که هنر کار خودش باشه، بینیاز از کلمات باهات حرف میزنه.
الان با تنوع ابزارها و رنگهایی که داریم، حتی رنگ چیزی که میسازی با شخص حرف میزنه.
من با نمد کار میکنم و به این معتقدم که اگه علاقه باشه بهترین چیز ها خلق مبشه حتی با کم ترین امکانات
با چند تا از مراکز گردشگری هم همکاری میکنم و کارهامو باهاشون به اشتراک میذارم .امیدوارم که خوشتون بیاد
خیلی قشنگ بودن! ممنون کارهاتون «احساس» منتقل میکنه به آدم! امیدوارم موفق باشین