بدترین دردی که تا الان تجربه کردین چی بوده؟

بدترین دردی که تا الان تجربه کردین چی بوده؟

چطور تحملش کردین؟ چطور رفعش کردین؟

11 پسندیده

فکر نمی کنم دردی عمیق تر از مرگ عزیزان وجود داشته باشه. بدترین دردی که من تجربه کردم فوت پدرم بوده. این اتفاق ناگهانی بدون هیچ پیشینه ای رخ داد. پدر من سرحال ناگهانی در یک شب در سن 47 سالگی فوت کرد. شوک های ناگهانی باعث می شن که شما اول از همه قدرت تفکر و تشخیص مسائل رو از دست بدید و شاید تا یک هفته واقعا تشخیص موقعیت دشوار باشه.
بعد از اون آدم دو راه داره: به وضعیتی که داری ادامه بدی. جلب توجه کنی. ترحم بخری و بار روی دوش دیگران باشی.
وضعیت دوم که انتخاب من بود: اعلام استقلال
شما در وضعیت اول ناچار وابستگی زیادی به آدم ها پیدا میکنی و به همون میزان به آدم ها باید پاسخ گو باشی. اما اگر استقلالت رو حفظ کنی و به خاطرش حاضر بشی یه چیزهایی رو فدا کنی، حتی در یک خانواده سنتی مثل خانواده من بعد از یک مدت آدم ها نمی تونن وارد حریم هات بشن!
از فوت بابام کلا 20 روز طول کشید تا دانشگاه برم. غیر قابل باوره اما انجامش دادم.
اون زمان یعنی آبان 91 من مشاور آموزشی مقطع پیش دانشگاهی در یک مجتمع آموزشی بودم که مدیر عزیزش تا فهمید من به پول نیاز دارم حقوق ساعتی من رو از 2500 تومن به 1800 کاهش داد.
باید کار بهتر پیدا می کردم!
یکی از فامیل ها که شرکت فنی مهندسی داشت گفت برای مصاحبه برم. بسیار بسیار کار سختی بود. مسئول دفتر مدیرعامل اسمش بود. تمام فایل های آموزشی رو پرینت میکردم. سیم می زدم و صحافی می کردم. چون دانشجو بودم تمام ایام هفته تنها تو دفتر داشتم کار می کردم. واقعا 21 ساله های الان رو نمی تونم با خودم مقایسه کنم.
شاید جنگیدن و پیدا کردن هویت مستقل روش من برای مواجهه با این فقدان بزرگ بود!

11 پسندیده

من خیلی اهل دکتر رفتن نیستم [1] مگر درد یا مشکلم بسیار شدید باشه، یا انقدر طولانی بشه که صبر فایده نداشته باشه.
شدیدترین دردی که تجربه کردم، نوعی درد معده بوده که تو کل عمرم یکی دوبار برام پیش اومده و در هیچ حال نشسته، خوابیده، ایستاده راحت نبودم و کارم به بیمارستان کشیده.
چند روز پیش یه تجربه سردرد ناشی از سرماخوردگی داشتم؛ تقریباً ۲۴ ساعت در حال استراحت بودم، چند ساعت می‌خوابیدم، بلند میشدم، همچنان سردرد داشتم با اشتهای بسیار کم چیزی می‌خوردم و دوباره می‌خوابیدم. بعد با کمی جستجو فهمیدم که خواب روز و نحوه خوابیدنم سردردم رو بدتر می‌کرده، و اینکه ماساژ پاهام باعث بهبود نوع سردردم میشه. بعد اون کم کم سردردم برطرف شد.


  1. البته دو سه سالیه دارم پزشک‌ها و نسخه‌های طب سنتی رو امتحان می‌کنم. چون به طبیعت نزدیک‌ترند. ↩︎

7 پسندیده

خدا رحمتشون کنه.

شاید بزرگترین درد برای خیلی از افراد از دست دادن عزیزانشون باشه
ولی برای من پیچیدگی زانوی پام که اتفاقا 4روز پیش اتفاق افتاد. در حین بازی فوتبال با جمع دوستان زانوی من پیچید که تا الان منو درگیر خودش کرده. الان تو مرحله اماده شدن mri زانو هستم تا به دکترم نشون بدم!

6 پسندیده

دندان درد در سن 19 سالگیم که چند شب خوابم رو گرفت و هر شب موقع خواب یک ربع عود میکرد و مجبور بودم با قرقره آب نمک دردشو کاهش بدم دوباره یه ربع یا نیم ساعت میخوابیدم و همین وضع تا دردش ساکت شه پنج دقیقه میکشید . قطعا یکی از بدترین دردهام بود

7 پسندیده

درد عشقی کشیده ام که مپرس

6 پسندیده

اگه منظورتون درد جسمیه ای وای من . کلیه دردددددد

یه روز صبح زود از خواب بیدار شدم و یه درد خیلی عجیب رو حس کردم تو پهلو چپم . اول فکر کردم برم دستشویی خوب میشه :smile: دستشویی رفتن همانا و بد تر شدن حالم همان . روز 29 اسفند هم این اتفاق برام افتاد و تا آخر عید یه جورایی درگیر این درد بودم من .

اگه بخوام دردش رو توصیف کنم انگار یه نفر یه میله بافتنی رو کرده بود تو پهلوم و میاورد بیرون دوباره میکرد تو … اینقدر درد داشتم که یادم میاد بعد از این که کلی بهم مورفین زدن و اثر نداشت خانوم پرستار رو کشیدم کنار در گوشش آروم ازش خواستم بیهوشم کنه منم به هیچ کس نمیگم یه شیرینی هم بهش میدم وقتی خوب شدم :grin::grin::grin: .

اوج درد تقریبا 6 تا 7 ساعت طول کشید . اگه از 1 تا 10 بخوام به دردم نمره بدم نمره 9.5 میدم . و تنها راه خوب شدنش هم تحمل کردن بود

هنوز برام سواله من خیلی سوسولم یا این که واقعا دردش خیلی شدید بود …

5 پسندیده

نه خب. درد کلیه جزو شدیدترین درداست. انشالله سلامتیتون :pray:

4 پسندیده

حالا که همه درباره درد جسمی نوشتن منم بگم! بدترین درد زندگیم زونا بوده که در تابستان 97 بهش دچار شدم. خیلی خلاصه بخوام بگم انگار یک چاقو توی شکمم فرو کرده بودن می گفتن دو هفته باهاش زندگی کن بعدا بیا در بیاریمش :exploding_head::exploding_head:

درد کلیه واقعا بده و همه اونا که تجربه داشتن می گن اما یک مبحث دیگه هم هست که آستانه تحمل افراد نسبت به درد کاملا متفاوته و یه درد ساده که یک نفر به راحتی تحملش میکنه ممکنه یک نفر دیگه رو از پا بندازه

5 پسندیده

برای من بدترین درد، درد از دست دادن بوده. مهم نیست چرا یا کجا نبودنش خیلی بده. مثل اینه که یه جای خالی توی روحت باشه که مثل سیاه چاله برای اون نقطه عمل میکنه نه پر میشه، نه جایگزین و اگر بخوای پر کنی کسی رو که میخوای توش بشونی اون رو هم از دست میدی.

درد های جسمی یا تموم میشه یا یه وقتی عادت میشن اما کافیه که کسی رو که دوست داری دیگه نداشته باشی. توی مرحله ی آخری که میبینیش با خودت میگی کاش دروغ بود و دوباره بر می گشت. توی یه لحظه تمام میراثی که ازش فکر می کردی به جا می مونه می بینی اونا هم دیگه وجود ندارن و یه جورایی حیاتشون به حضور فرد وابسته هست.

8 پسندیده

کاملا درسته درد جسم در برابر درد روح شوخی ای بیش نیست. من درد بارداری خارج از رحم را تجربه کرده ام که می گویند همسنگش دردی نیست.
هر وقت کسی می گفت دلم شکست یا قلبم به درد آمد گمان می کردم می فهمم چه می گوید اما وقتی قلبم شکست و دلم به درد آمد متوجه شدم که تا آن لحظه فقط گمان می کردم می دانم که قلب کجاست. الهی هیچ وقت نفهمید قلب کجاست که دردش گران است.

5 پسندیده

کاشکی سر بشکند، پا بشکند، دل نشکند !

2 پسندیده