همون طور که اطلاع دارید در سیستم معیوب آموزش کشور، از همون ابتدا، دانش آموزان با هوش بیشتر به رشته های ریاضی فیزیک و تجربی میرن و دانش آموزان ضعیف تر به شکل اجباری و البته سیستماتیک شده به رشته های علوم انسانی روی می آرن. این خودش تضعیف جایگاه علوم انسانی در جامعه و به طور کلی تر سیستم کشور رو قوت بخشیده.
از یه طرف میشه به مردم و خود دانش آموزان حق داد که مایل نیستن تحصیلات علوم انسانی رو پی بگیرن چون هیچ آینده روشنی درباره ش متصور نیست.
اما از اون طرف جامعه به شدت به این علوم نیاز داره و در شرایط کنونی که خود مردم و البته سیستم (به صورت سهوی و عامدانه) بهایی به اون نمیدن، این موضوع باعث شده که جامعه دچار مشکلات و معضلات فرهنگی، اجتماعی، هویتی، پیچیدگی های جامعه شناختی بشه و افرادی که در این عرصه فعالیت می کنند یا تک نخبه هایی باشند که از موانع مختلف گذاشتن و به جایگاهی رسیدن یا افرادی هستن که بعدها از رشته های دیگه دوباره به مطالعه و پژوهش علوم انسانی رو آوردن (مثلا خود من که مهندسی خوندم و علاقمند به علوم انسانی هستم و الان سعی می کنم بیشتر در این زمینه مطالعه کنم).
بخش سیتماتیک قضیه رو کاریش نمیشه کرد و لزوما دست ما نیست اینکه در مقابل به چالش کشیده شدن خیلی مسایل مقاومت وجود داره، اما اون بخشی که دست خود ما به عنوان اجزای جامعه هست چه میشه کرد که علوم روانشناسی، جامعه شناسی، فلسفه، دین پژوهی، تاریخ و … به جایگاه بهتری برسن تا بتونن معضلات جامعه رو رصد و تحلیل بکنن تا به راه حل های بهتری برای مشکلات برسیم؟
اولین چیزی که به ذهنم میرسه رشد جایگاه علوم انسانی در مدرسه هاس: من وقتی دانش آموز بودم به این دلیل بی خیال رشته ی علوم انسانی شدم که:
به شدت به حفظیات وابسته بود و درسهاش هم برام شیرین نبود (مثلا اجتماعی، تاریخ، جغرافی، …).
راجع به رشتههای ریاضی-فیزیک و رشتههای علوم تجربی در دانشگاه اطلاعات اولیهای داشتم ولی درباره رشتههای علوم انسانی نه. این اطلاعات از جمع دوستان و آشنایان میومد!
پدرم تعریف میکرد که رتبه یک انسانی سال ۱۳۶۴ (شاید هم ۶۳) اولین انتخابش فلسفه بوده است. همچنین میگفت که تعدادی از رتبههای تک رقمی، رشتههای مدیریت و ادبیات و حقوق را برای ادامه تحصیل انتخاب میکردهاند. چه اتفاقی افتاده است که اعتبار (پرستیژ) این رشتهها کاهش یافته است؟
راستش من هیچ وقت دوستانم که رشته مهندسی را انتخاب کرده بودند درک نکردم. قبول دارم که جامعه به مهندس نیاز دارد اما این که کسی به رشته مهندسی علاقه داشته باشد هنوز هم برایم قابل درک نیست. البته اگر کسی به من بگوید که به ادبیات یا ریاضیات علاقهمند است کاملا میفهمم و درکاش میکنم. اما این که فرمول مشخصی به تو بدهند که حفظاش کنی و بعد از روی جداول مشخصی عددگذاری کنی به نظرم در هیچ دنیای دیگری نمیتواند جذاب باشد.
یادم میآید که وقتی در دبیرستان از دانشآموزها میپرسیدند به چه رشتهای علاقه دارید جوابها همیشه مشخص بود: پزشکی، مهندسی برق و مهندسی مکانیک نود درصد جوابها بود. این همه رشته جذاب دیگر در این میان هیچ سهمی نداشتند.
برادر من مهندس مکانیک است و هیچ آیندهای برایش وجود ندارد. شفل برادرم حتی یک درصد به مهندسی مکانیک شبیه نیست. بهتر نبود که چهار سال زندگیاش را صرف رشتهای میکرد که حداقل لذتی برده باشد؟ (با احترام به مهندسان مکانیک، خواندن کتابهای این رشته بسیار ملال آور است.) آیا تمام کسانی که برق و مکانیک خواندهاند الان در این رشته مشغول کار هستند؟ آیا بهتر نبود دوره لولهکشی فنی و حرفهای را میگذراندند؟
پینوشت: پدرم یک دوستی داشته که از کودکیاش میخواسته آشپز شود و الان هم به هدفش رسیده است. اتفاقا خیلی هم تپل مپل و شاد و شنگول است.
این حرف بسیار حرف قابل تاملیه و من با تمام وجود تجربه ش کردم. تقریبا میشه گفت اینایی که میگن به مهندسی علاقمندیم اکثرشون در واقع به آینده مهندسی علاقه مند هستند. نمی خوام نفی کنم که ممکنه بین شون کسانی هم باشن که واقعا عاشق کارهایی که یک مهندس انجام می ده باشن اما اکثرا بدون اینکه چیز زیادی بدونن صرفا فکر می کنن مهندس بودن چون یک شان در اجتماع محسوب می شه (که این روزها خیلی هم این طور نیست) و آینده ای براش قابل ترسیمه (که باز این روزها این طور هم نیست!) چیزیه که واقعا دوست دارند باشند. این علاقه یک علاقه قلبی نیست انگار بیشتر علاقه ای عقلی است!
فکر میکنم برای ما کمی دیر شده که بخوایم از طریق تحصیلات آکادمیک این جور علوم رو دنبال کنیم، همین هم هست که اکثراً دنبال رشد علمی خودمون از طریق خواندن کتابها و یا دیدن و شنیدن صحبتهای عالمان این مباحث هستیم.
ولی چه کنیم که نسلهای بعدی به این درجه از غلط کردم نرسن و یا مودبانه اش:
لازمه کمی در تبلیغ این رشته ها کمک کنیم. در شبکه های مجازی، در میان دوستان و خانواده، کودکانی که در مدارس تحت آموزش هستن و … و البته بهترین راه تبلیغ این علوم از طریق دست نوشته هایی هست که از طریق افراد فعال در این حوزه نشر داده میشه. لازمه بفهمیم خودمون چه کمبودی داشتیم که این اتفاق برامون افتاد.
خودمون هم در توضیحات مون به نسلهای بعدی کمتر محافظه کارانه برخورد کنیم. مثلاً اخیراً یکی از نوجووای فامیل دچار شک و تردید در ادامه تحصیل شده بود، جدای از همه دلایل این موضوع اتفاقی که من شاهدش بودم این بود که دقیقاً همون راهنمایی هایی که به نسل من داده شده بود، بازم داشت تکرار میشد.
در کل به نسبت دوره ی ما شرایط چندان تغییری نکرده و هنوز هم اکثراً به سمت رشته های فنی مهندسی تمایل پیدا میکنن که این به نظرم خیلی جای بحث داره.
يادمه اون روزي رو كه رفتم مدرسه انتخاب رشته و ثبت نام كنم. هيچ وقت يادم نمي ره كه با چه اصراري مواجه بودم كه بايد برم رشته ي رياضي يا كم كم تجربي البته نه از طرف پدرم بلكه از طرف مدير و معاون و معلمان مدرسه مون. متاسفانه هنوز هم كه هنوزه اين بينش وجود داره كه هر كس درسش خوبه و باهوشه بايد بره رشته ي رياضي يا حداقل تجربي. خلاصه اينكه خيلي ناراحت شدم از اونا اصرار و از من انكار. پدرم پيشنهاد دادن كه من چند روز فكر كنم بعدا بريم براي ثبت نام. من هم با رودرباسي پذيرفتم. اون روز بدون ثبت نام برگشتيم خونه … اما من مطمئن بودم نظرم عوض نميشه
خوشبختانه پدرم تقريبا اهل مطالعه بودن وهستن بنابراين گفتن خودت تصميم بگير. دوباره رفتيم مدرسه متاسفانه معلم من خودش جايگاه علوم انساني رو نمي دونست و بهم گفت تنبل ها مي رن رشته ي انساني. منم گفتم اگر منو رشته ي انساني ثبت نام نكنيد من اصلا نمي خوام بيام مدرسه. بلاخره مجبور شدن منو ثبت نام كنن.
خوشبختانه من تو دو تا رشته در علوم انساني در دانشگاه هاي دولتي تهران كارشناسي گرفتم و توي اولي رتبه دوم كلاسمون شدم و توي دومي دانشجوي ممتاز ورودي مون. كارشناسي ارشدم رتبه ي ده شدم و در دانشگاه شهيد بهشتي در رشته حقوق خصوصي پذيرفته شدم. تو هر دو تا رشته تقريبا در حال فعاليت هستم اتفاقا تو يكي از رشته هام معلم هستم و از اين بابت بسيار خوشحالم اميدوارم بتونم ادامه بدم هم تدريس و هم تحصيل رو . … الان تردید دارم و دارم فکر می کنم که لیسانس فلسفه بخونم یا دکترای حقوق… در بين همكلاسي هاي دانشگام چقدر بچه هاي موفق و باهوشي كه رشته ي انساني رو انتخاب كرده بودن…
براساس اين تجربيات هميشه به شاگردام مي گم كه اول از همه بايد خودشون رو پيدا كنن تا بتونن خودشون باشن تا بتونن راه زندگي شون رو درست انتخاب كنن راهي كه لذت ببرن تا موفق بشن.
خلاصه اينكه هنوز در مدرسه هاي ما كه مرحله اي از تعيين مسير زندگي دانش آموز رو پوشش مي ده علوم انساني در جايگاه شايسته ي خودش قرار نداره و حتي معلم مدرسه ( البته نه همشون) تفكر درستي نداره و با اين تفكر نادرست مي تونه زندگي يك انسان رو چه بسا براي هميشه در يك مسير نادرست قرار بده.
متاسفانه رسانه ي ملي ما نقش موثر خودش رو دقيقا در جهت عكس ايفا مي كنه. آقاي فلان فوق تخصص در رشته ي فلان چون سمت فلان بهشون خورده حالا دعوت ميشن كه تاريخ رو تحليل بكنن اي كاش حد قرار بود تعريف و به نوعي نقل كنن.
حالا به نظرتون از ديگر اقشار جامعه چه توقعي مي تونيم داشته باشيم …
چقدر خوب نوشته بودید. اما یک سوال در مورد همین قسمتی که نقل کرده ام.
این توانایی «پیدا کردن خود» چطور اتفاق می افتد. یا بهتر بگویم برای شما چطور طی شده است. بخصوص برای نوجوانی که شاید خیلی هم تجربه فکر کردن و استقلال نداشته باشد.
البته قطعا نقش خانواده و پدر شما خیلی پررنگ بوده اما چه عوامل دیگری موثر بوده در آن دیدی که پیدا کرده بودید.
یک نکته: این مساله پیدا کردن خود، میتواند خیلی مهم تر از سایر عوامل باشد. مثالش هم خود شما که مقابل تمام عیوب سیستم ایستادید. اما همه این شانس و جهان بینی را ندارند و مسلما با اصلاح سیستم کار بهتر، تمیز تر و در ابعاد بزرگتر اتفاق خواهد افتاد.
با توجه به تجربیاتم و عواملی که فکر می کنم در من موثر بوده به سوال شما پاسخ میدم تا اینجا ثبت بشه و دیگرانی هم که تجربیات شون بسیار ارزشمندتره و از من موفق تر عمل کردن بهش اضافه کنن به امید اینکه مفید و قابل استفاده باشه …
راستش اولین و مهمترین عامل رو کتاب خوندن می دونم. یادمه اول ابتدایی که در مدرسه ثبت نام شدم بابام منو بردن کتابخونه مدرسه مون رو بهم نشون دادن یه کتابخونه ی کوچیک که اصلا چیز خاصی هم نبود اما من فهمیدم که باید ازش استفاده کنم. علاوه بر اون منو در کانون پرورش فکری کودک و نوجوان ثبت نام کردند برای استفاده از کتابخونه ش و همچنین شرکت در کلاس نقاشی و خوشنویسی(پدرم به مطالعه کردن علاقه داشتند و دارند دو تادفتر از شعرها و ترانه هایی که در زمان جوانی سرودند هنوز داریم. همین طور به خوشنویسی و خوانندگی)اتفاقا به مدرسه من و خونمون خیلی هم نزدیک نبود. من با یکی از دوستام هفته ای یک یا دو روز می رفتیم اونجا. یادمه اصلا از نقاشی خوشم نمیمومد اما گاهی سرمشق خوشنویسی می گرفتم. پدرم پرسیدن میری کانون چیکار میکنی؟ (چون هرگز تو خونه نه نقاشی می کردم نه خوشنویسی و فقط کتاب می خوندم) گفتم فقط کتاباشو دوست دارم بنابراین از دست کلاسا راحت شدم. هنوز فضای کتابخونه و قفسه های کتاباشو که با لذت توشون قدم میزدم و کتاب انتخاب می کردم برا امانت گرفتن به یاد دارم… تقریبا همیشه بعد درسام کتاب برا خوندن داشتم و درسامو به شوق اینکه بعدش برم سراغ کتابام زودتر تموم می کردم.
دوره های دیگه ی تحصیلم هم همیشه عضو کتابخونه بودم بعضی سوالام رو بابام جواب می دادن گاهی از کتابای خودشون میدادن بخونم … به نظر من انتخاب کتاب توسط خود بچه و به طور کلی خوندن کتاب باعث کشف ذائقه و علاقه ش میشه چون تقریبا همه ی ما در بچگی پر سوالیم با کتاب خوندن هم سوالامون پخته تر میشن و هم سوالات جدید برای ما ایجاد میشه سوالات ما در واقع همون دغدغه ها و دوست داشتن های ماست با رفتن دنبال جواب سوالامون و سختی هایی که می کشیم مقدار سخت کوشی و مقاومتی که برای به جواب رسوندن اونا می کنیم به ما می فهمونه که برای چه چیزی ساخته شدیم و می تونیم باهاش زندگی کنیم و لذت ببریم حتی اگر سختی بکشیم. بنابراین میتونیم رشته تحصیلی مون رو هم متناسب با ذائقه و نیاز درونی مون تشخیص بدیم و انتخاب کنیم.
دومین عامل مهم به نظر من فکرکردن و تحلیل کردنه. فکر کردن به آموخته هام، دور و برم، اهدافم، چیزهایی که دوست دارم … کلا ذهن من خیلی از استدلال کردن لذت می بره از نیمکره ی منطقی مغزم بیشتر استفاده می کنم. طبیعتا به انتخاب رشته هم باید منطقی فکر می کردم. البته پدرم هر ازچندگاهی یادآوری می کردن(امسال انتخاب رشته داری)چهارم یا پنجم ابتدایی که بودم از مدرسه تا خونمون راه زیادی نبود نیازی هم نبود از عرض خیابون رد شم گوشه ی خیابون رو می گرفتم میرفتم خونه. تو راه همش فکر می کردم به انواع و اقسام چیزها یه بار متوجه شدم تو کله من خبراییه اون موقع تعقل و قوه ی عقل و ازین داستانا نمی فهمیدم ضمن اینکه گاهی این فکرا و فعالیت ذهنی که برام قابل کنترل نبود اذیتم می کرد و باخودم می گفتم اینا چین ؟ چرا همش هستند ؟ فکر می کردم همیشه جلوتر از منن. یه بار گفتم می خوام ازش جلو بزنم مثلا نذارم بیاد چند بار امتحان کردم فهمیدم همین الانم که دارم نگهش میدارم یعنی هست…
اول راهنمایی همه جا برام مبهم و پر ازسوال بود نگرانی ها، آشفتگی ها و دغدغه های اون موقع رو کاملا یادمه… دبیرستانم هم کتابخونه ی دقیقا بغل کانون بچگیم عضو بودم یه کمی بیشتر باید درس می خوندم برا کنکور و… آشفتگی و نگرانیم با سرگرم شدن به درسا انگار کمتر شده بود اما دانشگاه که رفتم حسابی دچار شک فلسفی شدم و اصلا آرامش نداشتم از ترم چهارم به بعد بیشتر کتابای دیگه می خوندم تا درسام. اما کم کم یاد گرفتم که چه جوری هم زمان به سوالام، درسم و کارم و… برسم و لذت ببرم.
ویژگی های شخصیتی افراد که بعضی ارثی و بعضی دیگر به دلیل نوع تربیت هستش خیلی می تونه موثر باشه. من همیشه سرسخت بودم تقریبا با اعتماد به نفس بالا .مثلا بچه بودم هنوز مدرسه نمی رفتم سر اینکه خودم لباسامو انتخاب کنم برا جایی رفتنی یادمه چقد دعوا می کردم و گریه. یه بار اونقد گریه کردم که خسته و کلافه شدم تا خوابم برد زمانی که بیدارشدم لباسو تو تنم دیدم … تو مدرسه با مدیر و معاون سر بعضی تصمیمات شون بحثم میشد مثلا یه بار به خاطر نحوه ی کلاس بندی بچه ها… انتخاب رشته رو اگه اعتراض نمی کردم عجیب بود. هوش و حس کنجکاوی، عادت به فکر کردن و سنجیدن مسائل با دقت و بعضا وسواس در زمان تصمیم گیری، آینده نگر بودن، احساس مسوولیت و استقلال همه می تونن موثر باشن.
یه بار فکر کنم چهارم ابتدایی بودم از پدرم پرسیدم برم خونه ی دوستم سرود تمرین کنیم؟ گفتن ببین چه درسا و کارایی داری برنامت چیه اگه فکر می کنی باید بری برو. می تونم بگم تقریبا هرگز ندیدم مادرم و مخصوصا پدرم مثل جاسوسا تو کارام سرک بکشن و… تنها حسی که در چنین مواردی همیشه مخصوصا از پدرم یادمه اینه که من به تو اطمینان دارم.
این رفتارها و نظیر اینا بهم حس استقلال و پذیرش مسوولیت زندگی خودم رو میداد.
خلاصه اینکه من تو اون سن و زمان انتخاب رشته ی تحصیلیم عیب سیستم نمی فهمیدم (حداقل یادم نمیاد) و شاید هنوز پیدا کردن خود و از این دست واژگان و مفاهیم رو هم خیلی ازش سردر نمی آوردم اما فهمیده بودم که یه چیزی رو میخوام و یه چیز دیگه رو نمی خوام فهمیده بودم چه چیزی رو دوست دارم و آرومم می کنه و می تونم باهاش به جواب سوالام برسم. این تشخیص چی رو خواستن در طول سال ها نه یک ماهه یا یک ساله برام ایجاد شده بود.
با این حال منم مثل همه ی آدما یه جاهایی تو زندگیم اشتباه (هر چند کوچیک)کردم از بچگی که مثل خیلیا کنجکاوی کار دستم می داد که البته جون سالم به در بردم تا نوجوانی حس استقلال و این داستانا. بعضا حتی فکر کردم شاید باید برگردم(مثلا در مورد شغل اولم به دلیل عیوب مزمن سیستم و چه داستان های غم انگیزی …) این اقتضای زندگی بشر ه که بر پایه ی کوشش و خطا، آزمودن و کسب تجربه بنا شده و باید با تدبیر و تلاش برای ترمیم، راه رو ادامه بده.
یه نکته ی مهم در مورد پیدا کردن خود اینه که شخصا
معتقدم همان طور که جسم ما با ما حرف می زنه یه چیزی هم از درون ما شاید بشه اسمش رو بذاریم خود ما با ما حرف می زنه. (یا ضمیر یه چیزایی شبیه این. تو روانشناسی دقیقا نمیدونم در این مورد حرفی باشه یا نه) مثلا ما هروقت زیادی ترشی بخوریم تمایل به خوردن شیرینی رو احساس میکنیم و در واقع مغز ما برای برقراری تعادل میگه شیرینی بخور.
خود ما هم در مواقعی که می خوایم تصمیماتی بگیریم که باید با عمق وجودمون همخوانی داشته باشه(مثل انتخاب رشته یا شغل و …) با ما حرف میزنه . اینجا اگر خود رو مدیریت و تربیت کرده باشیم درست و منطقی ما رو راهنمایی می کنه. پس برای ساختن ”خود” مون وقت بذاریم و گوش وایسیم تا حرفاشو بشنویم.
مشکل همین است که سیستم آموزشی به گونهایست که استعدادها میان تمامی رشتهها پراکنده نمیشوند و کمترین سهم برای علوم انسانی است در نتیجه در گام اول علوم انسانی در ایران از نداشتن متفکر و اندیشمندِ توانا رنج میبرد. فضای جالبی در علوم انسانی شکل نگرفته و این حاصل یک غفلت تاریخی است به همین دلیل کسانی هم که در علوم انسانی تحصیل یا تدریس میکنند چندان توانایی بالایی ندارند و کمتر فردی پیدا میشود که با اشتیاق توام با استعداد وارد یک رشته علوم انسانی شده باشد.
اما در همین عالم علوم انسانی متفکران و مترجمانی داشته و داریم که جدا تاثیری عمیق و گسترده بجای گذاشتند و این نشون میده که وجود یک فرد توانا در علوم انسانی میتواند در سطح کلان اجتماعی تاثیرگذار باشد.
من فکر نمیکنم بتوان نگاه حاکم در تقسیمبندی علوم را کنار گذاشت و علوم انسانی ضعیف و رنجور باقی خواهد ماند و همچنان این افراد باسواد و توانمند هستند که میتوانند بر علوم انسانی در سطح آکادمیک و جامعه تاثیر بگذارند و تردید افرادِ دارای استعداد در رشتههای علوم انسانی را برای پیوستن به این شاخه علمی از بین ببرند.
بر اساس عقیده شخصی معتقدم نقش دانشپژوهان علوم انسانی از هر قشر یا نهاد دیگری بیشتر است. نباید انتظار داشت که دیگران جایگاه علوم انسانی را رشد دهند یا نهادی سیستم فعلی را بهم بزنه. هرچند کم ولی این اتفاق افتاده ، معدود نویسندگان و مترجمان توانمند و متفکر و غنی از دانش که با نشر کتاب و مقاله باعث شدند جامعه ایران با دایره وسیعتر و گاهی عمیقتر از مقولات علوم انسانی آشنا بشه و گمان میکنم اگه در سالهای اخیر علاقه به علوم انسانی افزایش پیدا کرده ، حاصل تلاش همین افراد است.
به گواه این تجربه معتقدم تنها عالمان همان علم (هرعلمی) میتوانند نقش رشته علمی خودشان را در جامعه بالا ببرند یا به زمین بکوبند!