بزرگترین ترس زندگیتون چیه؟

چه اتفاقی، چه کاری، چه شرایطی یا چه چیزی بزرگترین ترس زندگیتونه؟
به شخصه میتونم بگم همیشه مواجهه با خانواده ام به عنوان کسایی که مدل فکریشون با من فرق میکنه و گرفتن تصمیمهای بزرگی که فقط بر اساس مدل ذهنی خودم بزرگترین ترس های زندگیم بوده که الان در حال حاضر با اون رو به رو شدم و میبینم که چیزایی ترسناک تر اون هم درنهایت وجود داشته و این موضوع به خاطر شرایط برای من خیلی ترسناک بوده
بزرگترین ترس شما چیه؟
آیا این ترس همیشه بزرگترین میمونه؟
image

8 پسندیده

برای من هم یه زمانی این ترس شدید و طبیعی وجود داشت ولی الات با بالا رفتن سن افت کرده.
الان بزرگترین ترسم، از دست رفتن بنیانهای اجتماعی هست که برای هر تفکری در مورد آینده لازمه. گاهی وقتها فکر میکنم اگر که شرایط درست مدیریت نشه، تمام تلاشهای که اینجا انجام میدیم و خیلیها در جاهای دیگه انجام میدن، کاملا بی اثر میشه. چون قدرتی هم برای دخالت در این مسائل ندارم، خیلی وقتها احساس ناامیدی بهم دست میده. برای خودم جالبه که بدونم دیگران در مورد این ترس چه کار میکنن و چه جور خودشون رو به فعالیت بلندمدت میکنن در این شرایط.

8 پسندیده

قطعا بزرگترین ترس هر فرد نیستی یا بعبارتی گم شدن در غبار است. ترس از مرگ ریشه انواع انگیزه ها و ترس ها در بشر شده به این علت که شما میدانید زمانتان محدود است و یکسری کارها باید انجام شود.

2 پسندیده

جواب جالبی بود خیلی ممنون
اما اون قطعا اول کار یکم من رو اذیت میکنه، چون مرگ ترس هست اما ترسی نیست که انقدر بزرگ باشه که بیشتر اوقات بهش فکر کنید. یا حداقل برای من مرگ این جوری نیست. اما خوشحال میشم بدونم غیر از اون هم ترسی دارید؟ قبل از مرگ شده شرایطی و چیزی ترس شما باشه؟

منظورتون از بنیان های اجتماعی چیه؟ مثال بزنید.

شاید از راه های میانبر دیگه ای بشه پیگیری کرد.

2 پسندیده

نمونه هائی مثل عدم امنیت روانی، نا امیدی از آینده عمومی، فراگیر شدن فساد ساختاری و از دست رفتن اخلاق اجتماعی. عواقبی که کم کم خودش رو توی تنش در سطح عام نشون میده و بیشتر ادمها رو قانع میکنه که این جامعه چیزی نیست که باید حفظش کنیم، بیشتر مثل یه محل گذر بهش نگاه میکنن. دیدن اینکه کسی به عواقب رفتارهای اجتماعی خودش نگاه نمیکنه و صرفا از جامعه سود میبرن و غر میزنن که بقیه باید درستش کنن یا اینکه برای منافع ناچیز و کوتاه مدت، اجتماع رو به مسیری میبرن که آینده اون خیلی واضح رو به تباهی میره و برای اینکارشون فلسفه سازی هم میکنن.
این نکات پنهان کنار نکاتی که خیلی روشن هستند منظورم بود.

اساسا نمیشه کاری کرد مگر اینکه حرکت جمعی با قدرت مناسب وجود داشته باشه. روندی که در اجتماع میبینم، برعکس هست و جمعهای خوب، کم کم خودشون وارد این بازیها میشن، گاهی به این امید که اثر مثبت بزارن و دیگه نمیتونن خارج بشن. به قولی (فکر کنم از نیچه باشه)، اگر به جنگ دیوها بری، خودت هم کم کم دیو میشی.

6 پسندیده

بزرگترین ترس های من قدیم ترها از دست دادن عزیزانم بود که وقتی پدرم فوت کرد و باهاش مواجه شدم فهمیدم ترس های بزرگتری هم وجود داره. الان بزرگترین ترس من تبدیل به دغدغه های جمعی شده. مثل جنگ یا یک بلای طبیعی خیلی بزرگ که کل کشور دچارش بشن و کاری از کسی بر نیاد. آوارگی جمعی و ازین جور چیزها و هر چیزی که همه مردم ایران رو قرار باشه دچار چالش و مشکل کنه چون زندگی یاد داده که عموما مشکلات دیگه با صبوری و تلاش و قوی بودن حل می شن

7 پسندیده

من از جنگ خیلی می ترسم اینکه یا باید به مردن عزیزان و خودم تن بدم یا باید بکشم. ترس بعدیم هم از بیماریه.

جای پدرتون در بهشت، راستش جواب شما رو که خوندم یادم افتاد که چقدر دنیا ترسناکه.

یه چیزی رو از قلم انداخته بودم، از امتحان هم می ترسم البته به درس و استادش هم بستگی داره.

8 پسندیده

چیزی که به نظرم میرسه نرسیدن به چیزهایی که دلم میخواد انجام بدم قبل از مرگ هست. راستش یکبار در پروازی بودم که یه موتورش از کار افتاد و به خاطر نقص فنی برگشت فرودگاه. اون لحظات که موتور از کار افتاده بود و شاید intense ترین لحظات زندگیم بود به این فکر میکردم که اگر بمیرم یه قصه ناتمام خواهم بود و چه حیف!

7 پسندیده

یکی از ترس های همیشگیم که البته بزرگترین ترسم شاید نباشه اینه که تو تاکسی بشینم و پول همرام نباشه، معمولا دوباره و سه باره و چند باره چک می کنم!

7 پسندیده

بزرگترین ترس من بیکاری در حدود پنجاه سالگی شده… فکرشو بکنید با تمام تخصصها و سالها درس خوندن در حوزه فناوری ناخواسته از یک سنی به بعد نمی تونی بروز بشی و نگرانی از دست دادن شغل میاد سراغت. این هم در نظر بگیرید که فعالان حوزه فناوری اطلاعات معمولاً از حقوقهای خوبی برخوردارند و اکثراً در 15 سال ابتدایی کارکردشون به پس انداز یا سرمایه های خوب می رسند. اما اغلب ناگهانی شغل از دست میدن و حتی گاهی کار به آژانس و اسنپ و تدریس و … می رسه. من می ترسم، خیلی میترسم که در پنجاه سالگی چه اتفاقی برای من می افته؟ هیچ کاری جز کامپیوتر و شبکه نمی دونم، اون موقع چه کاری از دستم برمیاد؟ با حقوق بازنشستگی بگذرونم؟ میشه؟

5 پسندیده

نیماجان ترس شما بجاست. کسایی که در سن بالا بیکار میشوند گزینه های زیادی متاسفانه ندارند. بهترین راه سرمایه گذاری به صورت مستمر در دانش و تخصص و به روز ماندن است. کامپیوتر، شبکه و بخصوص حوزه نرم افزار باید سرمایه گذاری انسانی مناسبی باشد.

5 پسندیده

بزرگ ترين ترس من: شدن

بميرم پيش از آن كه شده باشم آن گونه كه بايد مي شدم

5 پسندیده

وقتی بچه بودم فکر میکردم ترس یعنی شب و تاریکی یا گاز گرفتن سگ خونه عمه اینا وقتی بهم حمله میکنه و من باید از خودم چه عکس العملی نشون بدم.وقتی کمی بزرگتر شدم تو سن نوجوونی وقتی دخترایی رو دیدیم که چطور با دوست پسرراشون به مشکل خوردن اینورو اونور حرف و کلانتری و غیره فکر میکردم منم یه روز به این مبتلا بشم بازم میترسیدم ولی نوعش فرق کرده بود…
والان که بزرگتر شدم هیچ کدوم اینا رو ترس نمیبینم و فقط خنده م میگیره …هر کسی تو یه سنی ترس براش یه معنا داره و با هم متفاوته اما الان ترسم از جامعه بشری که با هجوم افکار و تهدید های فکری چطوری مبارزه کنیم و یااینکه ترس از بی آبی و خشکسالی و جنگ که دامن گیر همه آدم های دنیا و ونه تنها کشور ما یا همسایه هستش…برای همین …ترس میتونه تو رو وادار به این که سعی کنی مقابلش بایستی یا اینکه تمام اراده و تفکرت رو به کار بگیری و بتونی شکستش بدی اما خیلی زمان بر و خیلی هم جمع بزرگ میخواد که این ترس رو بشکنه.

6 پسندیده

من از روزگار و اتفاقات روزگار و گرفتاری ها خیلی ترسی ندارم ولی از دو تا چیز خیلی می ترسم در حد اینکه خشکم می زنه و نمی تونم حرکتی بکنم
1: ارتفاع 2:سوسک (اسمش و بزور نوشتم)

4 پسندیده

بسیار عالی!!!

میخواستم به شوخی بگم از اینکه یه روز بیاد که پادپرس نباشه ولی دیدم من که عاشقم و عاشقا هم که از چیزی نمی ترسن
عاشق از قاضی نترسد می بیار / بلکه از یرغوی دیوان نیز هم(حضرت حافظ)

0

5 پسندیده

وحشتناك ترين ترس زندگي من، ترس از دست دادن مادرمه
بارها سعي كردم فكر كنم كه خداي نكرده بعد از ايشون، چي كار بايد كرد، و هر بار فقط به يه جواب رسيدم، اونم زدن يه چاقو وسط شكم خودم و تموم كردن زندگي وحشتناكه بعدش هست

4 پسندیده

سایه ایشون مستدام. مهم عمر با عزت و رضایت قلبی از آنچه کاشتیم در طول عمر هست که قطعا ایشون این رضایت قلبی رو دارند.

4 پسندیده

سلام.
به نظرم بزرگ ترین ترس فراموش شدنه! حتی ترس از مرگ هم همون ترس از فراموش شدنه. می‌ترسیم زود فراموش بشیم!

2 پسندیده

خوب هر انسانی دغدغه های فکری دارد ولی من آنها را به عنوان ترس در نظر نمیگیرم چون زندگی کردن ترس ندارد، چون به روال طبیعی باید زندگی کنیم اولا طفل بعد جوان و بعد هم پیر میشویم و بعدا هم همه میمیریم، از چیزی تدبیری در مقابلش نداریم و ناچار باید تسلیمش شویم نباید بترسیم چون چاره ای نداریم اگر چاره ای میداشت که از مرگ جلو گیری کنیم آنگاه ترس داشت که باید چاره بیاندیشیم.

1 پسندیده