اگر بتونید یک سال رو در شادترین وضعیت ممکن بگذرونید اما بعدش، از این یک سال چیزی رو به خاطر نیارید، آیا حاضرید این کار رو انجام بدید؟ (اگر نه، چرا؟)
کدوم یکی براتون مهم تره؟ تجارب واقعی یا خاطرات اونها؟
سوال خیلی خوبیه؛ و واقعاً نمیدونم (: از طرفی آدمی زود عادت میکنه و از طرف دیگه شاید همیشه حسرت اون یک سال رو بخورم، البته اگر بدونم اون یکسال رو خوشگذروندم، یعنی از ایده اطلاع داشته باشم. خلاصه که Carpe Diem.
من در واقع همین الان دنبال همین شرایط هستم:
منتها متاسفانه برهمگنشهای اجتماعی و شرایط موجود اجازه نمیده که به این تیپ زندگی برسم. به جز مواردی ارزشمند مثل کارهای علمی، خیلی علاقهای به خاطرات ندارم.
به به، بله بله حتما! اصلا همین الان بیاین قرارداد رو ببندیم تا جایی که میفهمم این تجربیات هستن که انسان رو میسازن و باعث رشدش میشن و نه خاطرهی اونها. اصلا مگه الان سه-چهارسال اول زندگیم رو یادم نمیاد مشکلی هست؟!
راستی شادی واقعی منظورتون هست دیگه، نمایش ترومن که قرار نیست بازی کنیم، هان؟!
پ.ن. بعید میدونم کسی به این پرسش نه بگه! ولی جهت تست جلال رو دعوت میکنم @Jalal_Razavi
بله حتما قبول میکنم زندگی در لحظه با ارزش ترین چیزه
به شناخت خوبی از من رسیدی
نه!
همیشه وقتی دوستان میگن بیاید عکس بگیریم یه چیزی توی من میگه که عکس چرا؟ از لحظه لذت ببر
دوست ندارم لذت اون لحظه رو توی یه عکس یا یه فیلم یا حتی یه خاطره زندانی کنم
دوست دارم رها بشه و بره
اما نه به این معنی که یادم نیادش یا از تجربه اش استفاده نکنم
بدون تجربه زندگی در دنیای مادی چه ارزش دیگه ای میتونه داشته باشه؟
نه من نمیخوام یه سال شاد زندگی کنم اما بعدش یادم نیاد که اصن اون یه سال بوده یا نه
منم قطعا از این وضعیت با آغوش باز استقبال می کنم چون به نظرم یه سال شاد زیستن واقعی تاثیر شگرفی روی زندگیمو آیندمو روحیه ام داره و اصلا نیازی نیست که به یاد بیارمشون. اصلا من یه مثال از چنین آدمی هستم چون حافظه ی ماهی دارم و خاطراتم چه خوب و چه بد زیاد یادم نمیمونه ولی تاثیرش رو زندگیم کاملا مشهوده. خیلی وقتا شده که میگم فلان کار بده و من انجامش نمیدم و وقتی ازم میپرسن چرا مگه تجربه ای تو این زمینه داری جوابی ندارم که بدم چون یادم نمیاد ولی ضمیر ناخودآگاهم بهم میگه که چه کار کنم.
اینکه بعدش فراموش کنیم چنین سالی رو سپری کردیم تقریبا مانند این خواهد بود که انگار اصلا چنین سالی در زندگی ما وجود نداشته. وقتی خاطره از بین رفت یعنی تجربه و تاثری وجود نداشته در نتیجه برای ما در حکم هیچ خواهد شد. همین الان هم میشه چنین تصوری داشت. اینکه من یک سالی در گذشته خیلی شاد زیستم اما فراموشش کردم در نتیجه هیچ حسی ازش باقی نمانده.
شاید چنین شرطی رو نپذیرم. شاید هم بپذیرم که یک سال زندگی کنم و بعدها هیچ گاه بیاد نیارم که چنین سالی در عمرم وجود داشته.
من قبلا مثل شما فکر میکردم در مورد عکس.
اما وقتی زمان های زیادی گذشت و من اتفاقی دیدم آرشیوی از لجظاتی رو دارم که با دیدنشون هیجان و خاطرات قشنگ اون موقع برام زنده میشه بیشتر به عکس گرفتن و ثبت لحظه ها ترغیب شدم. دغدغه زیبایی های خاص در عکس ها رو که این روزها مد شده ندارم ولی فقط سعی میکنم اون لحظه ثبت بشه!
فقط یه سوالی مثلا اگه این یه سال ۲۰ تا ۲۱ سالگی آدمه این یه سال جزء عمر آدم حساب نمیشه؟؟یعنی تموم که شد هنوز ۲۰ سالمونه؟؟؟
ولی جدا از شوخی من اولش گفتم باید در لحظه زندگی کرد و گذشته مهم نیست ولی خوب که فکر کردم دیدم شیرینترین و لذت بخشترین لحظهها لحظاتی اند که با خانواده و دوستانم تجربه کردم و یادآوریش هم برام شیرین و لذت بخشه؛ این احساس وقتی بیشتر قابل لمسه که یکی از عزیزانت رو از دست داده باشی اون وقت دوست داری تموم لحظههایی که کنار اون عزیز بودی رو بی کم و کاست به یاد بیاری.
من به این چالش جواب منفی میدهم؛ دوست دارم تلخ و شیرین زندگی یادم باشه.
پس خاطرات برای شما خیلی بیشتر اهمیت دارن در مجموع!
فکر کنم همینطور باشه خاطرات و آدمهایی که اون خاطرهها رو برام ساختند برام خیلی مهماند.