به نظرتون زود بزرگ شدن چه خوبی‌ها و بدی‌هایی داره؟!

قبل از شروع خواهش می کنم حداقل در مورد این مسئله کمی فکر کنین؛

ممکنه در ظاهر ساده باشه، ولی شاید این مشکل بزرگی باشه حتی برای بچه های آینده این سرزمین.

خب راستش من اول کاری باید بگم که این پرسش شاید به نظر بعضی ها کمی شخصی باشه و همین اول کاری خیلی خیلی عذر می خوام :sweat:

مسئله اینه که برای یک انسان و با هر جنسیتی، رده سنی های مختلف هست که اون ها رو تجربه میکنه و به مرور از بچگی وارد دوران بزرگسالی و سختی های این جهان میشه، حالا اگه کسی این دوره ها رو سریع پشت سر بذاره و در واقع در سنی پایین دچار مشکلات و فکرهای سنین بالا بشه خوبه یا بد؟

چه ضرر و زیانی برای اون فرد داره؟

از اون جایی که اول هم گفتم کمی مسئله شاید شخصیه؛ خودمو مثال میزنم:

من در جمع فامیل و دوستان و اشنایان و یا آدمای زودگذری که باهاشون هم نشینی داشتم بارها شنیدم که گفتن خیلی بزرگ تر از سنت می فهمی!

این مسئله شاید الان خیلی مشکل ساز نباشه ولی برای 10 سال بعد چی؟

کسایی که پست های منو در مورد مسائل مختلف پادپرس خوندن می تونن راحت تر تشخیص بدن که این حرفا برای سن 16 سال خوب هست یا نه؟!

ولی دلیلی که باعث شد بخوام این پرسش رو مطرح کنم اینه که فقط من نیستم؛ خیلی از جوونا یا بهتره بگم نوجوونای کشورمون و شهرمونو می بینم که حتی فراتر از من می فهمن. جوونایی که حتی تو بچگی بزرگ نشدن! بلکه پیر شدن … .

حالا قضاوت دست شما پادپرسی ها:

  • این خوبه که دغدغه های یه نوجوون به جای سینما و پارک و تفریح، بشه مسائل جهان و بیماری ها و اینده زمین؟

  • این خوبه که نوجوونامون وقتی دور هم جمع میشن؛ به جای لاک ناخن و رنگ مد، از نگرانیاشون برای آینده‌شون حرف بزنن؟

  • این خوبه که آرزوی دکتر شدن و خلبان شدن تو جونشون بمیره و بفهمن فقط باید در آینده سگدو بزنن برای یه تیکه نون؟

  • این خوبه که یه نوجوون به جای خوندن کتابای عاشقانه بره سراغ کتابای آلبر کامو و فلسفه زندگی و پوچی؟

  • این خوبه که یه نوجوون 18 ساله، حرف پدر 50 ساله با تجربش رو درک کنه؟

درسته که باید بالاخره با همه ی واقعیت ها روبه رو شد، ولی زود فهمیدش مشکلی نیست؟

این بچه هایی که بچگی هاشون گم شده، حال دلشون خوبه؟!

5 پسندیده

من واقعا نمیدونستم 16 سالته خیلی خوبه که از الان جهان بینی خوبی داری :ok_hand:
چرا پیر بشن مگه تعقل و تجربه و کتاب خوندن بده :thinking: البته که در هر سنی یکنواختی خوب نیست و قطعا تفریح و کارهای مختلف و داشتن گروه دوستان خوبه ولی نداشتن یه سری خصوصیات مثل چشم و هم چشمی و غیبت کردن و … همیشه خوبه

3 پسندیده

حرف شما درسته ولی قبول دارین هر چیزی به سن مخصوص خودش برمی گرده؟
به همین دلیله که کتابا رو در سه گروه کودک و نوجوان و بزرگسال تقسیم میکنن و یا فیلم هارو و…
به نظرم یه مرز هایی باید وجود داشته باشه وگرنه این تقسیم بندی ها به چه کار میاد؟

البته این خصوصیات به نظر من به محیط و نوع تربیت برمی گرده
در هر رده سنی این خصوصیات دیده میشن.

1 پسندیده

احتمال زیاد متخصصش میگه این بده و مشکله که فرد به آگاهی زودتر از زمان خودش دست پیدا کنه. اما این که میگن بچه باید بچگی کنه یا جوان و نوجوان باید سرگرم تفریح‌های مخصوص خودش باشه ، از نظر من نوعی تجویز افیون و بیهوشی و مستی است تا زمان مواجه شدن با یکسری واقعیات به تاخیر بیفته. شاید از سر دلسوزی باشه (بیشتر در ندانستن بماند و کیف کند و جهانش رنگی رنگی باشه) و شاید از سر خباثت به هرحال نوعی پرده انداختن روی یک سری واقعیات اجتماعی و انسانی است.

اما خب برای برخی این کارهای سرگرم کننده جواب نمیده. گاهی شخصی یک کتاب برمیداره و همین کتاب کافیه تا بفهمه همه این تاکیداتی که میکنند به خاطر خاصیت افیونی این کارهاست ، به خاطر اینکه پس پرده دنیا اساسا یه شکل دیگه است و اون قالب کارتونی و فانتزی و خوشی‌ها ، توهمی بیش نبوده. (یا به هرعلت دیگه این اتفاق رخ میده و فرد زودتر آگاه میشه.)

آیا آگاهی بده؟ من معتقدم بد نیست. البته اون تفریحات مقتضی سن رو هم میشه انجام داد و میشه تفریح کرد ولیکن دیگه آینده رو فانتزی نمی‌بینیم. به نوعی قدرت پیش‌بینی به آدم دست میده به نسبت ناآاگاهی اطرافیانش!

خودروها در یک جاده مشغول حرکت هستند. انتهای جاده اونجوری که میگفتن شهر خوش آب و رنگ نیست. انتهای مسیر مسدوده! اما پلیس تصمیم میگیره که به خودروهایی که به 30 کیلومتری محل رسیدن اطلاع بده که مسیر مسدوده! (فروپاشی آمال و آرزوها). اما یه راننده‌‌ای هم هست که به طریقی از 200-300 کیلومتری مقصد متوجه میشه که مسیر مسدود هست و شهری در کار نیست. عیبش احتمالا این باشه که زودتر آمال و آرزوهای فرد فرومی‌پاشه. اما مزیتش هم این که دیگه خیالش راحته! خبری نیست! آروم رانندگی میکنه ، با کسی سر سرعت رقابت نمیکنه ، تخت گاز نمیره ، برای زود رسیدن ویراژ نمیده و از همین طبیعت بیابانی اطراف جاده لذت میبره. درحالی که بقیه اینجوری عمل نمیکنند.

منم در چند سالی که عمر کردم به نظرم میاد که زود بزرگ شدم. خیلی زود پیر شدیم :grin:

2 پسندیده

قانون کلی اینه که همه چیز باید تعادلش حفظ بشه الان اگر به قول معروف کارهای هم سن هات و انجام ندی ، تعادل به هم می خوره و این تعادل بهم خورده باید جبران بشه پس این احتمال وجود داره که بعدا مثلا رسیدی به سن 30 به خودت بگی خب من اصلا جوونی نکردم یا فلان کار و نکردم و الان وقتشه.
این نکته و در نظر بگیر که اگر شرایط تو رو کشونده به این حالت ها تعادلت بهم خورده (که این احتمال از همه بیشتره)

3 پسندیده

به نظرم تنها دلیلش همین میتونه باشه. شرایط و اتفاقات خارج از حیطه کنترل و اراده فرد باعث میشه به اصطلاح زود بزرگ بشه و فراتر از سنی که داره قرار بگیره. چون فکر نمیکنم کسی بتونه خودخواسته چنین تکامل فکری سریعی رو طی کنه چون اقتضائات سنش باعث میشه اصلا به چنین مسائلی فکر نکنه و گاها خیلی‌ها چنین مسائلی رو درک هم نمیکنند و باید بزرگتر بشوند و کم کم یاد بگیرند.

البته باید دید چه تاثیری رو روابط فردی داره. یکی کاملا رفتار نرمال داره. شاید بیشتر و عمیق‌تر درگیر حس و حال مقتضی سن خودش باشه ولی بیشتر از بقیه می‌داند. فقط آگاهی بیشتری داره.

اما یک نفر درگیر اختلال میشه. نمیتونه با همسن و سالهای خودش رابطه اجتماعی داشته باشه و اصلا نمیتونه این کارهای همسن‌های خودش رو انجام بده.

هرچند که شخصا نمیتونم رابطه‌ای بین میزان دانش و آگاهی با مشکلات زیست روانی و اجتماعی پیدا کنم. به هرحال هستند کسانی که یک ذره از همسن‌های خودشان آگاهی بیشتری ندارند ولی عمیقا ناتوان در زندگی با مقتضیات سنی خودشون هستند.

نکته آخر در خصوص آگاهی زود هنگام ، به نظرم ، مسئله خودکشی است. ممکنه گفته بشه فردی که زودتر آگاه شود در آینده دچار مشکلاتی میشه که نهایتا خودکشی میکنه. اما این رابطه رو هم چندان قبول ندارم. اگه آگاهی رفته رفته و تکاملی باشه منجر به خودکشی نمیشه. اما بله وقتی یک فرد ناگهان و در یک لحظه با حجم بالایی از اطلاعات مواجه بشه ، احتمال قوی خودکشی میکنه (بهش بگن عشقش رفته ، یکی از عزیزترین افراد نزدیکش مرده و …)
اما برخلاف این اطلاعات سونامی وار ، اطلاعات رودخانه‌ای مشکلی ایجاد نمیکنه.

3 پسندیده

مثال جالبیه
جای فکر کردن داره :thinking:
ولی خب نمیشه گفت با از دست دادن امید شاید دیگه مسیرو ادامه نده و بزنه کنار؟

1 پسندیده

من کمی مخوالفم
بزارین کمی بحث رو بیش تر بازش کنم
مثلا اگر یه کودک 10 ساله متوجه بشه که یه جنین به چه شیوه ای تولید میشه و حتی خودش چه جوری به وجود اومده و از خدا و مهربونی و لک لک خبری نبوده از نظر روحی به هم نمی ریزه؟
می تونه درک کنه و یا از پدر و مادرش متنفر میشه؟
و یا میشه برای یک کودک 5 ساله توضیح داد که دلیل پرورشگاهی بودنش حرامزادگیشه؟

این حرف شما درسته ولی اطلاعات رودخانه ای همون روال طبیعی رشد رو شامل میشه

1 پسندیده

شاید. در این خصوص نمیشه جواب داد. اما به نظر میرسه به تجربه تاریخ اکثر انسانها حتی وقتی در یک بن‌بست کامل قرار میگیرند و متوجه میشوند که به هیچ هدفی نخواهد رسید ، همچنان به حرکت ادامه میدهند. اینجا احتمالا خود فعل زیستن رو قدر میدانند.
در سقوط اهداف و آمال و آرزوها ، یه چیز دیگه‌ای که همراهش دفن میشه اضطراب نرسیدن به هدف هست. فرد دیگه نگران این نیست که ممکنه به هدفش به موقع نرسه. بی‌خیالی است و شاید همین بی‌خیالی باعث ترغیب به زیستن میشه.

سوال شما رو خیلی بالاتر ببریم به سوال آلبر کامو میرسیم که وقتی یکی متوجه بشه زندگیش پوچ و تهی است ، چرا خودکشی نمیکنه؟! و به قول کامو تنها سوالی که باقی میمانه همینه که انسانها چرا خودکشی نمیکنند.

حتما دچار دلواپسی و اضطراب و ناراحتی میشه اما از این مرحله عبور میکنه. از یک طرف با یک حقیقت جاری بر طبعیت آشنا میشه. یه قانون زندگی. از طرفی در جامعه همه این حرف رو تایید میکنند به عبارتی بسیاری از حقایق جوری نیست که فرد رو کاملا داغون کنه. مگه اینکه اساسا با همین طبیعت دچار مشکل بشه و معتقد باشه جهان طبیعت باید خیلی بهتر می‌بود! همین حسش هم به مرور عادی میشه چون ناتوان از تغییر است.
به هرحال یک تفکر جدید یا کار جدید 3 حس رو در آدم ایجاد میکنه. مرحله اول خروج از انجماد (سختی و رنج) ، مرحله دوم تغییر رفتار (پذیرش واقعیت) و مرحله سوم تثبیت (دیگه از دانستن این مسئله ناراحت نیست).

اما خب یکسری مسائل هم هستند که حالت خاصی دارند و معتقدم ربطی به سن و سال فرد نداره. واکنش فرد در مواجه با این واقعیت قابل پیشینی نیست. مثلا بدونه حرامزاده است و یا پدرش مشخص نیست. چنین فردی اگه روان و روح معیوبی داشته باشه مسلما در مواجه با این حقیقت کور میشه و افسار زندگی و انسانیت رو از دست میده.

مثلا قاتل سریالی معروف تد باندی در زمان جوانی ناگهان با این حقیقت تولدش مواجه میشه. کاملا افسار خودش رو از دست میده و یه شخصیت دیگه میشه.

دیگرانی هم چنین شرایطی داشتند ولی انسانهای موفق و معروفی شدند.

منظورم بیشتر اون آرامش و توالی رودخانه است. هرچند که این مسئله در زندگی معمولی هم رخ میده یعنی آگاهی کسب میشه ولی خب مشخصات این نوع کسب آگاهی مهمه. یکی مثل رود نیل اطلاعات کسب میکنه و یکی هم مثل سفیدرود!

میگن وقتی یه فردی سالها در اعماق سیاه چال بوده ، در روز آزادی اول باید به یک سلول منتقل بشه که پنجره داشته باشه یا در مسیری که حرکت میکنه باید شدت نور متغییر باشه و بعد این فرد باید آزاد بشه. چرا؟ چون اگه همین فرد رو بدون توقف از سیاهچال خارج کنند و مستقیما در مقابل نور خورشید قرار دهند ، بدون شک پس از بازکردن چشمهای خودش کور میشه!

دریافت اطلاعات برای ما انسانها هم باید اینجوری باشه. وقتی متوالی در معرض آگاهی قرار بگیریم و ثانیه به ثانیه نور بیشتری به چشم با بخوره ، در زمان مواجه شدن با نور عظیم کمتر دچار ناراحتی میشیم. البته که اولش سیاه می‌بینم. بد می‌بینم ولی می‌بینم!
اما وقتی یک انسان در اولین پلک با همین نور عظیم و اطلاعات گسترده مواجه بشه ، کنترل زندگی خودش رو کاملا از دست میده.

نکته مهم اینکه در زود بزرگ شدن فرآیند جذب اطلاعات ناگهانی نیست. جذب متوالی اطلاعات است اما خب مسلما رود نیل چه از نظر وسعت ، چه از نظر حجم آب و … ؛ از سفیدرود برتر است. پس یک نفر هم ممکنه از هم سن و سالهای خودش خیلی و گاهی خیلی خیلی بیشتر بداند و آگاه باشه.

در مجموع معتقدم بد نیست. این آگاهی زودهنگام میتونه مفید هم باشه. برای تاثیرگذاشتن ، نوشتن و …

1 پسندیده

اگه یه نوجوون دلش بخواد بره سینما و پارک و تفریح، ولی به هر دلیلی[1] خودش رو محدود کنه که به جای این کارا بشینه به مسائل جهان فکر کنه؛ به نظرم، بده. وگرنه هیچ ایرادی تو سلایق و علایق مختلف نمیبینم.

اینکه همه‌ی نوجوونای دنیا وقتی دور هم جمع میشن راجع به لاک ناخن و رنگ مد حرف بزنن، رو خیلی خطرناک میبینم. چون داره هشدار میده که در نسل آینده هیچ طراح لاکی و یا ادم های سطح بالاتری وجود نخواهد داشت.

این رو حقیقتا دوست ندارم و به نظرم خوب نیست که نوجووون این قدر نسبت به آینده ناامید باشه. یاد شعار «پدرا-مادرا زمین بهتری برای فرزنداتون به جا بذارین» میفتم. انگار شعار و شرایط به جای نگران کردن والد، نوجوون رو ناامید کرده.

خیلی خوبه! :ok_hand: انیمه ها و مانگاهای ژاپنی و البته شاهنامه به نثرِ ایرج گلسرخی رو هم میتونی به لیست کتاب های فلسفی اضافه کنی :wink: شاید خوشت بیاد.


پیشنهاد برای شما دوست نوجوون عزیز

  • بعضی از زندگی نامه های ادمای خاص رو بخون. ببین دوران نوجوونی آدمایی که در حدی بودن که زندگینامه شون نوشته شده، به چه صورت می گذره. با آدم بزرگایی که باهاشون حال میکنی گپ بزن، ببین اونا تو نوجوونی چه فکرا و خوشی‌هایی داشتن. همین طور با آدم بزرگایی که باهاشون حال نمیکنی!

  • کمی فکر کن ببین اون تیپ از نوجوونی که در موضوع اول توصیف شده، کسی که کتاب عاشقانه میخونه، فکر و ذکرش لاک و ارایش جاته، و زمانش رو تو سینما و پارک میگذرونه، آیا چنین کسی ایده آل شماس؟ و اگه چنین باشی شادی؟

    اگه بله، خوبه کمی تو برنامه هات این تیپ کارا رو هم بگنجونی. حتی اگه اولش اعتماد به نفسش رو نداری یا امکانش رو نداری، به مرور راهش رو پیدا میکنی. اگه نه،‌ اینی که هستی رو دوست داشته باش و دنبال نقاط قوتش بگرد. نگران ده سال بعد هم باش ولی به شکلی که بهت هدف بده، نه اینکه فلجت کنه. برای ده سال بعدت رویاپردازی کن.

  • حتما دنبال این باش که کشف کنی در چه زمان هایی در اوج خودت هستی و حس لذت از زندگی و تاثیرگذاری و … رو تمام و کمال میچشی. اون طوری اون فکرجاتِ «سگدو زدن برای یه تیکه نون» جای خودش رو به رویاهایی مشابه خلبانی میده (شاید خلبانی رویای شما نباشه). مراجع پرسش هدفگذاری رو حتما پیشنهاد میکنم.


درباره پرسش «بچگی نکردن»،‌ خوب یا بد؟

من وقتی بچه هایی میبینم که بچگی نمیکنن ناراحت میشم و دردم میگیره. ولی این تیپ بچه ها کمی متفاوتن از توصیفات سوال. این تیپ بچه ها، معمولا «ادای بزرگترا رو در میارن!». و این ادا دراوردن ها خیلی مشهوده تو جمع. یعنی به شکل واضحی، فکرشون رشد نکرده ولی تو لایه های سطحی رفتارشون میخوان که مشابه مامان باباشون دیده بشن. بازی نمیکنن با اینکه دلشون بازی میخواد. خرابکاری نمیکنن و تلاش میکنن محبوب و پسندیده باشن. و … .

به این بچه ها میگم، «بچگی شون رو گم کردن» و اینها حال دلشون حتما خوب نیست.

ولی وقتی کسی، سن ذهنیش بیشتر از سن فیزیولوژیکش هست، دلیلی نداره کمتر از سنش زندگی کنه. اگه یه ادم عقل و درکش برسه که پدرش حرف درستی میزنه و به اون حرف بی اهمیت باشه، باید شک کرد و ناراحت شد. و … .

پ.ن. راستی من تو ۶-۷ سالگی فهمیدم بچه ها چطور تولید میشن. نه از لحاظ روحی به هم ریختم و نه از پدر و مادرم بدم اومد. صرفا کلی سوال و کنجکاوی دیگه برام ایجاد شد! :grin: و یه بار هم در حد «اوج شرمندگی» پیش یه بزرگتر سوتی دادم! چون «بچه بودم» و خیلی با قوانین حرف زدن در دنیای بزرگترا آشنا نبودم!


  1. مثل نداشتن دوست و پایه، ترس از قضاوت دیگران، پول نداشتن، … ↩︎

4 پسندیده

خیلی خیلی سپاس گذارم از راهنمایی هاتون :orange_heart:

2 پسندیده