این روزها وقتی به جامعه ایران و دنیا نگاه میکنم، پر از تنشهایی هست که به طور تلویحی و در حالت کلی راه رو برای همزیستی سختتر میکنه. انگار در روزگاری که تنهایی عمقی کمسابقه داره، ذهنهای انسانی به سمت هراس بیشتر از بقیه رفته.
احساسم اینه که ما امروز هم درکی از عواقب «عدم همزیستی مناسب» رو از دست دادیم و هم به نوعی خسته هستیم، نتایج همزیستی در ذهنمون کمارزش شدن و هزینههای اون به شدت ارزشمند! نوعی نوستالوژی تنهایی به سبک عاشقانههای افلاطونی در درون انسانها رشد کرده. مدت زمانی طولانی از آخرین جدالهای بزرگ بشری میگذره، اونهایی که جوامع رو قانع کرد که دست از جدال بردارن و به همزیستی متعادل تن بدن.
به نظرتون بعد از تابستان طولانی «ثبات نسبی در دنیا و رشد در همه جنبهها»، زمستانی طولانی در پیش داریم؟
به نکته جالب و عمیقی اشاره کردید. به نظر من، همه ی ما ادما در درونمون تنهایی به سبک افلاطونی رو تجربه می کنیم. حالا این که چرا ما انتخاب می کنیم که تنها باشیم سوالی است که پاسخ به اون کمی پیچیده به نظر میرسه. از نظر من زندگی انتخاب لحظه هاست و جواب به این سوال به این برمیگرده که ما تو لحظه های مختلف چه انتخابهایی می کنیم. به توجه به شرایطی که نوع بشر در حال تجربه اون هست، فکر می کنم که وزن انتخاب خودخواهی با توجه به مزیت هایی که به عنوان ارزشمندتر بودن در ذهن ما نقش بسته، بیشتر شده است و این انتخاب نتیجه شرایطی است که در اون زندگی می کنیم. به عنوان مثال چگونگی نوع ارتباط حال حاضر(شبکه های اجتماعی مجازی و یا حقیقی)، می تونه به نوعی زجری که از تنهایی می تونستیم احساس کنیم رو تعدیل کنه. هم چنین این اشتراک تجربه ها (خوب/بد)می تونه پیش زمینه های مختلفی رو در مغز ما ایجاد کنه.
چیزی که من به عنوان یک انسان در این شرایط حس می کنم اینه که، به خاطر خودخواهی عمیقی که در وجود ما وجود دارد( همانند دیگر حالت های موجود) و با توجه به شبیه سازی کردن تجربیات دیگران در جهتی که به این انتخاب وزن بیشتری داده شود، ما زجر انتخاب تنهایی رو ایده ال ترین انتخاب می دونیم چرا که تحمل پذیرش یک نوای فکری متفاوت را نداریم. اما فراموش می کنیم که این فقط می تونه یک انتخاب از بینهایت انتخاب ممکن باشه.
به نظر من فرصت برای تنها بودن بسیار خواهد بود چرا که ما ذاتا تنهاییم و زندگی فرصتی است برای تجربه دیگر انتخاب های موجود و قابل تصور.
به نظرم یکی از کتابهایی که درکی از این شرایط میده، کتاب «کوری» هست که توصیف جالبی از وضعیتی میده که اکثر آدمها امروز به دنبال اون هستن. چیزی از جنس تقلب اجتماعی و توهم اینکه عاقبت کارهای اجتماعی به سراغ عدهی خاصی میاد و نه همه.
چیزی که بسیار آزاردهندهست لزوما اکشن اجتماعی نیست، اکشنهای اجتماعی امروز سمت و سویی سیاسی گرفتن و در جهتی هستن که منفعت گروهی خاص رو تامین کنن. یعنی خوبی و بدیِ ارتباط انسانی و فعالیت اجتماعی، الان وابسته به کل اجتماع نیست بلکه وابسته به فرد و شخصه. داستان به نظرم به این برمیگرده که در علوم اجتماعی نتیجه حرکتها و فعالیتها یا باید از طریقی دردآور به اجتماع نشون داده بشه یا صرفا افراد براساس عقاید خودشون برونیابی میکنن و نتیجهگیری.
همزیستی به این معنی خستهکننده شده که در این آشوب اجتماعی، کمتر دو نفری هستن که در همه موارد همعقیده و هم نفع باشن. انعطافپذیری بسیار پایین اومده و دنیای امروز بیشتر آدمها رو به سرسخت بودن برای پیروزی به هر قیمتی تشویق میکنه. از درسهای آموزشی تا فعالیتهای و آموزشهای بیزنسی، نگاه کنین ببینین که کسی افراد رو به همزیستی تشویق نمیکنه، بلکه به سرسختی، تلاش در هر مسیری که داری پیش میری، کوتاه نیومدن به هر قیمتی و …، بنیان ذهنهای امروز رو تشکیل میده.
یه نکته مهم هم اینه که دنیای مدرن بیش از حد از فعالیتهای اساسی و بنیادی برای بقا گسسته شده. یعنی درکی از اثر «با هم بودن» یا برعکس «انزوا» روی ابتداییترین نیازها نداریمو تصور ما بر اینه که در نبود دیگران، همهی چیزهای خوب هست و صرفا محدودیتهای ناشی از حضور بقیه از بین میره. این رو میشه در رفتارهای افراد در مواقعی که شایعه خاصی پخش میشه، فهمید. آدمها تلاش میکنن تا میتونن ذخایری برای مصرف شخصی بردارن و فکر میکنن بقا به همین شکل ممکن خواهد بود. تصوری از این ندارن که در شرایط متفاوتی مثل نبودن جامعه، هزینههایی بسیار متفاوت به سراغ تکتک افراد میاد.
من فکر میکنم در گذشته هم ما همین وضعیت رو داشتیم. جامعه ما خیلی تحولات پرشتابی رو تحمل میکنه. تاریخ ما گاهی بیش از حد نوسان داره و حتی در حین مطالعه تاریخ به افرادی مانند نادرشاه افشار احترام میگذاریم که اندک ایامی این دور تند تحولات رو کُند کرد. همین تاریخ یک قرن اخیر شمسی ما همیشه بالا و پایین و جهیدن از نگاهی به نگاه دیگه بوده. شاید این همه اتفاق باعث بشه خسته بشیم. طبعا در این رویدادها اتفاقاتی رخ میده و چیزهایی در درون جامعه میبینیم که میزان و لزوم دوریگزینی از اجتماع رو افزایش میده.
از زمانی که تقریبا یک جامعه مدرن شدیم هم تقریبا ساختارهای اصلی این نوع زندگی رو کج و معوج اجرایی کردیم. مثلا مهمترین خصیصه جامعه مدرن ، تقسیم کار است اما این تقسیم در کشور ما به خوبی پیاده نشده به همین دلیل اصطکاک بالایی رو در همزیستی با جامعه تحمل میکنیم. جایی که برخیها ، که زیاد هم هستند ، کار خودشون رو خوب انجام نمیدن و از زیرکار درمیرن یا از کمیت کار کم میکنند.