زندگی با همه ی سکون ها!!! و حرکت هاش از نیاز ها ناشی میشه…
دونستن مهم ترین نیاز میتونه به نیاز های دیگه ما جهت بده، اون ها رو کم رنگ یا پررنگ کنه و در نهایت رفتار، تعامل، اخلاق و شخصیتمون رو تکمیل کنه، تغییر بده و یا حتی زیر و زبر کنه
اما این مهم یعنی کشف مهم ترین نیاز چه جوری میسر و موجه میشه؟؟؟
«کشف اساسیترین نیازهای من» مهمترین لطفی هست که هر انسان بالغی میتونه در حق خودش بکنه. در واقع اساسیترین نیازهامون و البته ارزشهامون، اگه بهشون آگاه باشیم، مثل عقربهی یه قطبنما برامون عمل میکنن و مسیر زندگی مطلوبمون رو بهمون نشون میدن. وای به حال روزی که آگاهی کافی بهشون نداشته باشیم:
-
یا به ناخودآگاهمون اجازهي جولان میدیم و در اون صورت کارهایی که واقعا بتونن نیازهامون رو برآورده کنن رو بدون آگاهی انجام میدیم و از دست خودمون کلافهایم که چرا کاری که میکنیم با چیزی که فکر میکنیم میخوایم جور نیست.
-
یا ناخودآگاهمون رو سرکوب میکنیم و به فعالیتهایی میپردازیم که واقعا سیرابمون نمیکنن، در اون صورت به مرور به سمت غمگین شدن و افسردگی پیش میریم.
با این مقدمه، میخوام مجموعه مقالات بلاگی رو معرفی کنم که توسط @vafalik نوشته شدن و به خوبی میتونن معیار شناسایی نیازهای اساسیمون رو در دستمون قرار بدن تا بعد بر اساس اون نیازها برای خودمون نقشه راه تنظیم کنیم:
آغاز توانمندی: من کیستم؟
شما برای اینکه به هر هدفی برسید، اول باید بدانید که، که هستید؟ چه میخواهید؟ چه چیزی شما را خوشحال یا ناراحت یا قوی یا ضعیف میکند؟ خودآگاهی دارید؟
شناخت اعماق وجود خودم: ارزشها و باورهای من چیست؟
از نظر من و در این بحث، ارزش یعنی باورهای دائمی و کلی، از آنچه مطلوب است. با این تعریف شرایط مطلوب را به یادتان بیاورید و ببینید چه عواملی در آن مطلوبیت نقش داشته اند. آیا آنها دائمی بوده اند و همیشه به آنها فکر کرده اید؟ برایشان ارزش قائل شده اید؟ یا چیزهای زودگذری بوده اند که فقط شما را مدتی کوتاه به اوج رسانده اند؟
ادامهی مسیر توانمندی: من چه نیازهایی دارم؟
گام بعدی این است که در کنار آن شناخت و آن ارزشها، بدانم که چه نیازهایی دارم؟ من، ارزشها، و نیازهایم قرار است با هم همخوانی داشته باشند.
تکمیل نقشهی ذهنی: آرزوهای من چیست؟
گام به گام که پیش میرویم، از آنجا که خودمان را بهتر شناختیم، تا به ارزشها و نیازهایمان رسیدیم، دنیای متفاوتی را میبینیم که هر چیز بهائی دارد و هر گام هدفی را دنبال میکند. متوجه میشویم که زمان مهم است، میبینیم که ما هستیم که خوش شانسی و بد شانسی مان را تعیین میکنیم. ما هستیم که اثرگذار هستیم.
تا اینجای لیست سوال این موضوع پاسخ داده میشه، چون انتظار دارم بعد از چندین بار نوشتن از خودم، ارزشهایم، نیازهایم و آرزوهایم؛ به نقشهی ذهنی نسبتا کاملی از خودم دست پیدا کنم. در عین حال، یک قدم دیگر مانده تا به برنامهی کوچکی برای ارضای نیازهای اساسیمان دست پیدا کنیم:
قدم اضافی: از نقشهی ذهنی به هدفگذاری
آلیس بر سر یک دو راهی از یک قورباغه پرسید از کدام راه باید بروم. قورباغه جواب داد، کجا میخواهی بروی؟ آلیس گفت نمیدانم! قورباغه گفت وقتی نمیدانی کجا میخواهی بروی، مهم نیست که از کدام راه بروی!
هدفگذاری کمکمان میکند بتوانیم در مسیر مهمترین نیازها و ارزشهایمان حرکت کنیم. به همین سادگی!
پینوشت
این توضیح رو هم بدم که خودم این مقالات رو بارها خوندم! بار اولی که خوندم، گیجتر از قبل شدم به نظرم میومد باید کاری کنم، ولی نمیدونستم چی کار. از همراهی یه دوست و همکار و تعهد متقابل، کمک گرفتم تا در مسیر بیفتم.
تقریبا هر دو ماه یه بار برمیگردم و بعضی قسمتهاش رو دوباره مرور میکنم. دلیلش سادهس، شناخت من و هدفگذاری واقعا کار چالشبرانگیزیه! شاید برای همینه که خیلی افراد ازش فرار میکنن.