آدما معمولا دست کم در حد حرف و بروز واکنش احساسی نمیتونن ساکت بمونن و در مواقع حساس خودشون رو نشون میدن.
اما واکنش واقعی و جدی رو کسایی نشون میدن که از نزدیک شدت وقایع رو لمس میکنند، بقیه مردم درگیر موج احساسی میشن و فراموش میکنند و در واقع بی تفاوتند.
آیا عدهای معترض همیشه حق دیگران رو میگیرند و دیگران عادت کردهاند به بی تفاوتی و سودش را هم میبرند؟
یا عده ای معترض روال عادی جامعه را به هم میزنند و میبایست محدود شوند؟
انگار گذران زندگی در بی تفاوتی شیوه آموخته شدهایست در بعضی جوامع.
البته بی تفاوتها خدمات مرسوم خود را حتی در بعضی موارد به بهترین شکل به جامعه ارائه میدهند اما آیا کسانی برای تغییرات اساسی و ریشهای هزینه گزاف نمیدهند؟
من نمیدونم خودم بی تفاوتم یا دغدغه دار و اثرگذار و اصلا کی و چطور باید برآشفت؟
چه جور زندگی را باید انتخاب کرد یا ادامه داد؟
در جامعه توسعه یافته چگونه کارها و مسئولیتها و حساسیتها بین افراد تقسیم میشود، جوری که از قدرت سواستفاده نشود؟ چه نقشی میتوان برای دخالت و نظارت و حساسیت مردم قائل شد؟
شما بی تفاوت نیستی، این رو میتونم با قاطعیت بگم. در طی ۳ ماه گذشته شما در تلاشی برای بهبود کلاس درست بودی، بدون اینکه چنین چیزی قرار باشه در حقوق یا رفاه شخصی شما تاثیر خاصی بذاره. شما در حوزه ی کاری خودت و مسئولیت هایی که پذیرفتی فرد تاثیرگذاری حساب میشی.
راجع به بقیه سوال، خیلی به ارزش های ادم بستگی داره. در جامعه توسعه یافته هر کسی اول وظیفه و مسئولیت خودش رو به خوبی انجام میده و بعد به وظایف اجتماعیش میپردازه.
در ضمن برای وظایف اجتماعی مسیرهایی هست و یا میشه مسیرهای عقلانی ساخت. یعنی برای اینکه حقت رو بگیری، قوانینی وجود داره.
البته که این قوانین در همه جوامع به شکل کامل اجرا نمیشه و همیشه کسانی که قدرت بیشتری دارن منافع بیشتری رو قانونی یا غیرقانونی به دست میارن. ولی حداقلش اینه که در جوامع پیشرفته، قدرت یه قطبی نیست. و حزب های متعددی وجود دارن که همقدرتن و خود وجود نقطه مقابل جلوی فساد بیرویه رو میگیره.
بی تفاوتی باید تعریف شه. چیزی که الان میبینم اینه که بعضی افراد از واکنش های هیجانی سریع دوری میکنن، این بی تفاوتی نیست.
اعتراض افراد رو به این سبک که از صدا و سیما کشیدن بیرون و یا در جشنواره فجر حضور نخواهند داشت؛ رو میپسندم؛
سیستمی که کارش رو به درستی انجام نمیده و فلسفه ی وجودیش رو نقض میکنه، رو از حضور خودت محروم کن.
ولی اعتراض هیجانی که الان در جریانه، ما رو به نقطه ی بهتری نمیرسونه. تکرار تاریخه؛ اون هم نه قسمت برنده ی تاریخ!
این حس را درک میکنم و البته حس مردمی که تنها ماندهاند را هم درک میکنم. اما با نظر @lolmol موافقم که اعتراض هیجانی ما را به نقطه بهتری نمیرساند.
به نظرم چیزی که باید همگی دنبال آن باشیم و در بلند مدت به ما کمک میکند افزایش «همبستگی اجتماعی» است. در حال حاضر چنین چیزی نداریم. معترض بنزینی داریم، معترض دانشگاهی داریم، معترض کارگر و معلم داریم اما همبستگی بینشان نیست. در نتیجه تلاشها به شکست میانجامد.
بیتفاوتی چیز بدی نیست. همه جوامع حد مشخصی از بیتفاوتی رو دارند اما شکل حاد آن خطرناک است. مثلا در ایالات متحده یک بیتفاوتی گسترده بین مردم در امور سیاسی وجود دارد. بدین علت که مکانیسمهایی وجود داره که باعث میشه نیازی نباشه همیشه به وقایع ، با حساسیت واکنش نشان دهند. این یک نوع تنظیم خوب اجتماعی خواهد بود که ساختارهایی به نیابت از حامیان خود بر روی کارکردهای خاصی نظارت داشته باشند. سازمانهای مردمنهاد ، دانشگاهها ، رسانهها ، احزاب و … معمولا این چنیناند.
نه تنها در اقتصاد ، که در عالم پهناورتر اجتماع هم باید تقسیمکار وجود داشته باشد. شانهخالی کردن از مسئولیت اجتماعی یا بیتفاوتی مطلق نیست بلکه تخصصیتر شدن رسیدگی به فعالیتهای اجتماعی است.
چنین چیزی نباشد ، مطالبات لابهلای فرعیات گم میشود. هیجان بر عقل حکم میکند و همه میخواهند احساس مسئولیت کنند اما به شکلی نامنظم و بدریخت. یک مشکل اجتماعی احوال ما نیز همین است. که گاهی به درگیری درونی ، بلاک کردنهای متوالی ، اختلاف با دوستان ، منازعات و جدلهای بیپایان و غیره منتهی میشود.
همه معترضین صرفا هیجان زده نیستند، بلکه بسیاری مستأصل شدند، از شدت اینکه چارهای برایشان باقی نمانده، از شدت رنج و درد، از شدت آگاهی به وخامت اوضاعی که برای بهبودش خیلی راهها رو امتحان کردند و نشده!
نقل قول زیر از آقای سروش روحبخش است که نسخه خیلی جذابی برای این روزها پیچیدن:
کاری که بلدم کتاب خواندن و فیلم دیدن و فکر کردن و درس دادن و چیز یاد گرفتن است. کارهایی که باعث میشود عقلم بتواند کار کندن و روانم از آشوب رها شود.
به همه دوستانم هم همیشه پیشنهاد داده ام: در شرایط بحران به همان کارهایی بپردازید که عقل و روانتان سالم بماند.
ایمان من به خوشایندی ریزه کارهای زندگی روزمره است و رشد روانی فردی.
هیجانات منفی هم داریم که شامل همین چیزهایی هست که خودتون توصیف کردین: استیصال، رنج و درد بالا، و … . و دقیقا همین طور که خودتون توصیف کردین این افراد الان به شدت دچار احساس ها و هیجانات منفی هستن، پس میشه هیجان زده دونستشون.
پ.ن. دوست دارم کمی همدلی با انسانهای معترضِ تو خیابون رو بذارم کنار، صرفا برای ضرری که برای همدلی بیش از حد میبینم. هر وقت از لحاظ احساسی کمی آرومتر شدیم، اگه مایل بودین بگین تا دیدگاه غیرهمدلانهم رو هم بذارم.
به نظرم بی تفاوتی نسبت به بعضی از حوادث و اخبار جامعه یک هنر اکتسابیه. و متاسفانه خودم فاقد این هنرم. اینکه مدام مثل رادار همه حوادث دور و برت رو رصد کنی، از اعزام هزاران ماهواره اسپیسایکس به فضا گرفته تا خارج شدن قطار از ریل و … جز اینکه تمرکزمون رو برای داشتن یک سبک زندگی بهتر بهم بزنه، سودی نداره.
من حتی سعی میکنم به چیزهای زودگذری که اعصاب و روان م خراب میکنه تفاوت نشون ندم. اما اگر موضوعی باشه که یک عمر تلاشمون رو بی ثمر کنه واقعا اگر بی تفاوت بود اوج بی مسئولیته نه بی تفاوتی!!!