«بیاید بازی کنیم.»
چقدر این جمله جذبتون میکنه؟
چی باعث میشه تا بازی کنید؟ یا یه بازی رو ادامه بدید؟
- حس “کمی از سن و سالم گذشته بازی کردن” بهم دست میده اول(در حالی که عاشق بازی کردنم)
- نمی دونم چقدر جذبش میشم. خیلی خالیه، کنارش چه چیزی میخواد قرار بگیره؟
- معمولاً وقتایی میرم سراغ یه بازی جدید یا گروه جدید واسه بازی که کنجکاو شده باشم!
معمولا بازی های گروهی رو دوست دارم و بازی هایی که فکری اند و ی مانع بزرگ داشته باشه که کسی حل اش نکرده باشه. مثلا ی بازی کامپیوتری بود که همه ی برادر و خواهرام تا ی مرحله ی خاصی انجام داده بودند و نتونسته بودند ازش عبور کنند. اونقدر بازی کردم و کردم تا اون مرحله رد شد .بعد از پای سیستم پا شدم
البته قبلا این جوری بودم، این اواخر با بازی ای درگیر نشدم که بدونم سلیقه ام تغییر کرده یا نه!
مشخص شدن جایگاه من تو یک مجموعه هم برام جذابه؛ اینکه بدونم رقبام کیا هستن و چه امتیازی دارند.
این که چقدر این جمله برام جاذبه ایجاد کنه بستگی داره از طرف کی مطرح شده باشه.
1- از طرف صاحبان کالا و فروشندگان باشه، حس ممکنه گول بخوری، مواظب باش! بهم دست میده. پس ممکنه اصلا وارد بازی نشم.
2- از طرف بچه های کوچیک باشه، حس آدم باحالی که باید باحالی شو همچنان حفظ کنه دارم. پس با تمام تواناییم سعی میکنم هم بازی خوبی براشون باشم.
3- از طرف معلم یا تو جریان یه فرآیند آموزشی باشه، کاملا جذب میشم و سعی میکنم در طول بازی تمرکز داشته باشم و چیز یاد بگیرم و البته مواظب رو دست خوردن هم باشم.
در مورد 1 و 3 اگر بازی تیمی باشه انگیزه بیشتری دارم و اگر اعضای تیم دوستام باشن که دیگه دوست دارم بازی رو حتما تموم کنیم.
اگر همه پایه باشن، همیشه جذبم میکنه این جمله.
بازی یجورایی همه رو دور هم جمع میکنه و اوقات خوشی رو ایجاد میکنه.
همین چند روز پیش برای مدت کوتاهی شاید نیم ساعت، همه ی اعضای خانواده باهم پانتومیم بازی کردیم و کلی خندیدیم و اون روز رو روز بهتری برامون کرد.
بازیهایی که شادی و خوشحالی میاره و همه رو دور هم جمع میکنه خوبه.
ولی بعضی بازی ها مثل حقیقت یا شجاعت، همیشه هم جالب نیستند! چون یا دارن تو زندگی هم فضولی میکنن یا کارای غالبا غیر معقول باید انجام داد!