بکر ترین جای ممکن رو تصور کن اون چه جاییه؟
حالا یه حیوان رو تصور کن که یه چیزی بهت یاد میده اون چه حیوونیه و چی بهت یاد میده؟
وسط بیابان های ایران جایی که هیچ مزاحمی نباشه
مرغ و خروس
از خروس سحر خیزی و خانواده دوستی را
روی ابرها، یه حیوون شبیه آهو، اومد مهربونی رو یادم داد.
امروز برای قدم زدن زیر آفتاب رفتم بیرون. دقیقا توی جوب، گربهام (پیوش) رو دیدم. بچههاش به دنیا اومدهبودن و شکمش کوچیک شدهبود. تا صداش زدم اونم جوابم داد و اومد پیشم. بعد وقتی نشستم ترسید (کلا زیاد نزدیک کسی نمیاد. حتی خودم.)، رفت کمی عقبتر، زیر درخت دراز کشید و با چشمای تنگ بهم نگاه کرد. وقتی از دیدنت خوشحاله چشماشو تنگ میکنه. جالب اینجاست که نزدیک یک ماهه که ندیدهبودمش و غذایی هم بهش ندادم و بچههاش رو جای دیگهای به دنیا آورده. ولی با دیدنم، اومد پیشم و مهربونیش رو نشونم داد.
یه قمری هم داریم، که وقتی داره با بچههاش حرف میزنه خیلی قشنگه. هوووو هووو. این شکلی.
البته پیوش هم بچهاش رو جور خاصی صدا میزد. قوررر قورررر.
کنار یه تک درخت بید، توی یه دشت سبز و بی انتها
یه کلاغ اومد و بهم نشون داد چجوری گذشته رو فراموش کنم
منم برام خیلی پیش اومده که مدتی غذا دادن به حیوانات رو فراموش می کنم اونموقع یاد این شعر حضرت حافظ میوفتم که می فرماید :
بنده پیر خراباتم که لطفش دائمست / ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
شمال کنار دریا…
از سگ وفاداری
داخل یک غار پشت آبشار
یک اژدها
پرواز کردن