رها شدن از مدرسه و تلخی جدایی
نم شرجی و بوی دریا…صبح زود شنا رفتن و کنار دریا ناشتا خوردن یا خونه پدر بزرگ یه حوض داشتیم که (اون موقع که استخر باب نبود و باکلاسی نبود )همه بچه ها مثل اردک خودمونو پرت میکردیم
بعدم که بزرگتر شدم فقط مجله هایی که خونه همسایمون میریخت بیرون من میرفتم می آوردم(با وجودی که تاریخ گذشته بودن )میخوندمشون بعد باهاش خمیر روزنامه درست میکردم
گاهی شبا هم رو پشت بوم خونه پدربزرگ میرفتیم وستاره ها رو میشماردیم.خیلی حس خوبی بود که دوستدارم تکرار بشه
منم عشق گرمام البته نه گرمای 40 درجه ، همین گرمای معمولی تابستون مناطق معتدل (خودم ساکن گیلانم) ولی تا حالا کسی رو مثل خودم ندیده بودم خوشوقتم
البته من چون اوتاکوام یاد انیمه های تابستونی سال های پیش هم میفتم مثل هایکیو ، گنگستا ، آکامه گا کیل ، کیمی نو ناوا و …