تا به حال از کاری اخراج شدی؟

به نظرم خیلی‌ها جرأت نمی‌کنن در این مورد حرف بزنن. چون معمولاً به ضعیف بودن متهم می‌شن و این زندگی مادی و روانی اونها رو بدتر تحدید می‌کنه. خصوصاً در فضاهای تخصصی مثل لینکدین.

برای خودم توی شغلی که داشتم با وجودی که سعی کردم مناقشات رو حل کنم و محترمانه و مسئولانه جدا شم، رئیسم به شدت ترجیح می‌داد من رو اخراج کنه تا اینکه محترمانه ارتباط رو قطع کنه. و روزی که اخراج شدم بعد از تشکر بابت کارهایی که کردم به من گفت: کار با تو برای ما تجربه شد. یادم میاد در اون زمان این بدترین و گستاخانه‌ترین حرفی بود که در تمام عمرم شنیده‌بودم. اخراج شدن از کار باعث شد به یک باره احساس خلأ شدیدی پیدا کنم، چون در مدت کار، اهداف روزانه توسط تسک‌ها تعریف می‌شد و احساس بی‌هدفی شدیدی بهم دست داد. حس می‌کردم قطاری هستم که از ریل خارج شده و داره همچنان به مسیرش توی سنگلاخ ادامه می‌ده.

بعد از ماه‌ها تصمیم گرفتم رئیسم رو ببخشم و این رو در نظربگیرم که هر انسانی در شرایط فشار ممکنه دست به کارهای این چنینی بزنه‌. و ترجیح دادم ببخشمش رهاش کنم. و این به من کمک کرد که احساس راحتی بیشتری کنم.

بعد از اون سعی کردم خودم رو پیدا کنم. به سراغ موسیقی رفتم، ورزش رو از سر گرفتم، بیماری که دچار شده بودم و در مدت کار ازش غافل شده بودم رو رفع کردم. شروع به یادگیری نقاشی کردم و مجدد به دنبال کار جدید می‌گردم.

آیا شما هم تجربه اخراج شدن داشتید؟

1 پسندیده

من دو بار تجربه قطع همکاری رو داشتم و بعد از هر بار حداقل دو سال طول کشیده تا وارد فاز کاری جدی بشم (آخری دو سال پیش بود و تازه الان فرصتهایی داره برام ایجاد میشه). البته به دلیل موقعیت اون نوع برخورد رو باهام نداشتن و معمولا با پنبه سر بریدن (بويژه در مورد دانشگاه که یه فرآیند مبهم ایجاد کردن و یه عده‌ای رو بیکار کردن). ولی چون در خالت عادی به خودم و بقیه زیاد توجه نمیکنم (درونگرایی بیش از حدی دارم)، این اتفاق اثرات ویرانگری داشته که تقریبا تمام جنبه‌های زندگی فردی، مشترک، خانوادگی و اجتماعی که داشتم رو تحت تاثیر قرار داده و در بعضی موارد جبران ناپذیر بوده.
دو تا نکته‌ای که میتونم بگم با مقایسه تجربه‌ای که داشتی با خودم:

  • بسیار خوب خودت رو جمع و جور کردی و در واقع به «زندگی» برگشتی و صرفا باید دنبال جریان مالی برای این زندگی باشی. این نکته‌ایه که خیلی از ما خیلی دیر می‌فهمیم.
  • احساس پوچی رو من هم داشتم، ولی وقتی فکر کنی که بیگاری برای یه موجودات زالوصفتی که ارزشی برای کار تو و دیگران قایل نیستن، هدفمندی نبوده، این احساس پوچی اتفاقا پیشرفته نه پسرفت. یعنی واقعیتی که در یک فرآیند سیستمی کثیف در ایران (جاهای دیگه هم هیمنطوره ولی نه در این حد)، پنهان شده بود (نداشتن هدف ارضا کننده در زندگی)، الان به شکل ملموس روی میز قرار گرفته و به تدریج میشه یا باهاش کنار اومد یا آروم آروم رفعش کرد.

قطعا دنبال کار جدیدی بگردی بهتره ولی بهتره حواست باشه که حداقل در شروع کار و با اطلاعات اولیه، چقدر از زندگی رو داری صرف پول درآوردن میکنی و بیش از حد وارد این گود نشی. گاهی چاره‌ای نیست ولی اگه انتخاب داشتی به نظرم این تجربه رو استفاده کن وگرنه همین روند رو تکرار خواهی کرد.
نتیجه گیری برای خود من اینطور بوده که چاره‌ای ندارم جز اینکه به شکل مستقل یا با همکاری با نزدیکان، یک کار کوچیک برای خودم را بندازم چون با سیستم کاری ایران نه میتونم بسازم و نه امید خاصی به آینده ایجاد میشه. کار بسیار سخت و پیچیده‌ایه البته منتها داستان اینه که امروز بهتر از چند سال دیگه‌س!

1 پسندیده