تا حالا شده در لحظه و زمانی ، هیچ هدفی نداشته باشید؟ و نتوانید هیچ هدفی برای خودتون انتخاب کنید؟ به دلایل مختلفی هیچ هدف قابل دسترسی متصور نشوید؟
در این لحظه یه نگرانی وجود داره. آینده چی میشه؟ من به کدوم سمت میرم؟
آینده زندگی منو میسازه یا من آینده رو؟ در بیهدفی چجوری میشه آینده رو ساخت؟
و در آخر اینکه به نظرتون وقتی هیچ هدفی رو نشه انتخاب کرد ، چطوره که یک هدف بسازیم؟ یه راه جدید و تجربه نشده؟
خیلی این مورد برای من اتفاق افتاده
در نهایت با خودشناسی تونستم هدفی برای خودم پیدا کنم که در غایت به خودسازی خودم رسیدم.
فرصت زیادی نیست برای زندگی …
بله، پیش اومده. هم در مقیاس بزرگ (چشم انداز زندگی) و مواقعی که در اهداف گذشته، شکست خوردم و به این نتیجه رسیدم من اصلا برای فلان هدف-آرزو-رویا ساخته نشدم، و هم در مقیاس کوچک (لحظات ساده ای در طی ماه یا سال) که دیدم حوصله ندارم ذهنم و بدنم رو مجبور کنم از برنامه ای پیروی کنن و به خودم اجازه یه زنگ تفریح رو دادم.
تو مقیاس بزرگ که پیش اومده (که تا حالا دوبار تجربه ش رو داشتم) هم درد زیادی داشته و هم زمان ریکاوریش طولانی بوده، مثلا یه زنگ تفریح ۱-۲ ساله!
شما هر لحظه که زندگی میکنید در حال ساخت آینده هستین! بی هدفی مانع ساخت اینده نمیشه، صرفا زمان رسیدن به یه آینده ی متصور رو طولانی تر میکنه. به نظرم روزهای بیهدف زندگی، بهتره نگران آینده نباشیم. به جاش از لحظه لذت ببریم، همون طور که گفتم مثل یه زنگ تفریح!
با دروننگری و مرور خودمون. مثلا لحظاتی که به کسی حسودیمون شد رو پیدا کنیم و ببینیم چرا حسودیمون شد؟ این لحظات معمولا اطلاعات خوبی از خواستههای نهانمون بهمون میدن. لزوما همه لحظات حسودی به اهداف و آرزوها وصل نیستن و گاهی از مقایسه نادرست میان. ولی گاهی هم به آرزوهایی وصل هستن که برای ما مهم هستن، و ما جرات دنبال کردنش رو نداریم.
پ.ن. اصلا یه هدف خوشگل در چنین زمانهایی میتونه این باشه که «تا فلان موقع بدون از زندگی چی میخوای و میخوای چه کسی بشی؟»
من خیلی بی هدف نامید و دلسرد در زندگی ام میشم
از چند سال پیش شروع به نوشتن خاطرات و اهدافم کردم. این راه رو امتحان کنید.