تازگیا به یک موضوعی به اسم طرحواره های ذهنی برخورد کردم. این که ما همیشه الگوهایی را در زندگیمون تکرار میکنیم و این الگوها رو به اصطلاح بازی می کنیم. این بیشتر شامل اتفاقات بد میشه. این که همیشه بریم سمت کسی که بهمون خیانت کنه. یا همیشه بریم سمت کسی که بهمون امر و نهی کنه. کسی به این چیزا تو زندگیش خورده؟
به عنوان تجربه بله. نه فقط در مورد خودم، انگار نسل به نسل تکرار شده. برای مثال اعتماد غلط در کار جدی.
به عنوان ایدهای برای اینکه چرا این اتفاقها میوفته، من فکر میکنم وقتی در حد بالائی تکرار میشه، یعنی دلیلی خیلی اساسی داره. مثلا برای مواردی که گفتید، دلیل به احتمال زیاد تیپ شخصیتی هست.
یکی از دلایل این میتونه باشه که شخص به بیتوجهی علاقه بیشتری داره تا توجه.
این میتونه به نوع آلفا (پیشرو) یا بتا (تابع) شخصیت برگرده.
البته این دلایل یکی از احتمالات هست. ولی نگاه کردن به این مسائل از دیدگاه شخصیتی، میتونه کمک کنه که کنترل بشن و عواقب وخیمی برای آدم به دنبال نداشته باشن.
عه! کجا به این موضوع برخوردی؟؟؟
علاوه بر این که بهش برخوردم، فهمیدم یه عمره دارم زندگیش می کنم.
تا یه حد و حدود خوبی در موردش اطلاعات دارم. چی می خوای بدونی دقیقن؟
بعلهههه! اصا کلا فک کنم یکی از مهمترین نقاط عطف تو هر زندگی اونجاهاس که تصمیم میگیری الگوی همیشگی و بریزی بهم. تازه از اونجاس که زندگی روتینتو میترکونی و چقدرم خوبه!! فک کنم تقریبا هرکی بگه این اتفاق براش نیفتاده دروغه! من خیلی مشتاقم بتونیم با هم به این سوال جواب بدیم که راهکارای ذهنی و عملی برای اینکه اول متوجه بشی گرفتار این تکرار شدی و دوم اینکه بتونی تغییرش بدی چیه؟؟؟؟
این که این الگوها چیه؟
چجوری به دست میاد؟
و این که اگر بخوای از دستشون رها شی باید چی کار کنی
دقیقااااا
اصلا من میخوام بدونم این دور باطل لعنتی چجوری میشه شکوند؟
میشه تجربه های خودتونم بگید ازش؟
خب اول اینو بگم که دارم به عنوان یه بیمار جوابت رو می دم نه یه متخصص.
قبل از اینکه نظر خودم رو بگم هم، این رو بگم که طرحواره موضوع به نسبت شناخته شده ای در روانشناسیه و یه روشی به اسم طرحواره درمانی هم داریم.
چهره ی معروف خارجیش یه باباییه به اسم جفری یانگ. و چهره ی معروف داخلیش یه آقاییه به اسم دکتر حمیدپور. یه کتاب هم اولی داره که دومی ترجمه ش کرده به اسم « زندگی خود را دوباره بیافرینیم»/ بخوای بخریش باید بری تقاطع کشاورز با کارگر.
منم یه دو سالی پیش یکی از شاگردهای این دکی می رفتم برای درست شدنم.
ربطی هم به شخصیت نداره.
به زبون من، طرحواره عکس العمل ما در مقابل آسیب ها و ارضا نشدن های کودک درونمونه.
وقتی در دوران آسیب پذیریِ بچگیمون، اکثرن مادر و بعدش پدر و بعد از اونها اطرافیانمون بهمون آسیب می زنن، ما توی ناخودآگاهمون یاد می گیریم که یه سری کارها رو انجام بدیم، یه سری کارها رو انجام ندیم. بسته به اینکه آدم منفعلی هستیم یا فعال، عکس العمل هامون با هم تفاوت داره.
خیلی قضیه مبسوطه. منم علاوه بر اینکه فردا صب باید پاشم برم سر کار، تنبلم
فلذا به صورت کلی فلن جوابام رو می دم.
این الگوها روش هر آدم برای حفاظت از خودشه. اکثرشون توی مسیر زندگی به دست میان. یه ترکیبی از انتخاب های شخصی، با بلاهایی که سرمون میاد با شانس. بخوای از دستشون رها بشی اولین قدمش اینه که بشناسیشون. عکس العمل های خودت رو بشناسی.
مثال: یه طرحواره داریم به اسم طرحواره اطاعت/ ایثار.
- طرحواره اطاعت توی افرادی فعاله که زیر دست پدرمادر سرکوبگر/کنترل گر/ دیکتاتور بزرگ شدن. می ترسند از تنبیه شدن. می ترسن از طرد شدن. می ترسن از دوست نداشته شدن و بهشون اجازه داده نشده با خودشون و خواسته هاشون روبرو بشن.
- طرحواره ایثار توی افرادی فعاله که پدر مادر یا یکی از نزدیکانشون توانایی مراقبت از خودش رو نداشته و توی بچگی مراقبت رو به اونها سپرده ن. به جای اینکه توی یه سیر سالم و تکاملی در حین رشد کردن، بچه با شخصیت خودش و نیازهای خودش آشنا بشه، با نیازهای فردی که ازش مراقبت می کنه آشنا می شه.
هر دوتای این طرحواره ها منجر می شن به یه آدمی که وقتی بزرگ شد مدام منتظره دیگران نیاز و خواسته ای داشته باشن تا این انجامش بده. «نه» گفتن رو بلد نیست. دوست نزدیک نمی تونه داشته باشه چون فقط گیرنده/ دهنده ست.
من این طوری بودم. حس رضایتم از زندگی مال وقتی بود که یکی پیدا شه ازم یه چیزی بخواد. ولی یه بار نبود که من از دوستام چیزی بخوام. تازه فکر می کردم شخصیتم اینطوریه. آدمی هستم که به فکر اطرافیانمم!
دور باطل اونجایی شروع می شد که اونقدر پایه بودم که همیشه یه عده بودن ازم استفاده کنن و من خسته می شدم بالاخره. چون هر چند نیازهات رو نمی شناسی، ولی بالاخره داریشون.
حس می کردم ازم سواستفاده می کنن. رابطه رو به هم می زدم. بعد دوباره می رفتم دنبال یه نفر که ازم چیزی بخواد.
قضیه اینه که تا وقتی نفهمیدی این رفتارت شخصیتت نیست بلکه یه جور بیماریه، نمی تونی از توش بیرون بیای. تا وقتی نفهمیدی نقطه ضعفت اینه، می گردی دنبال دختر/ پسری که ازت خواسته داشته باشه. اول رابطه بهت حس خوبی می ده چون داری حس مفید بودن می کنی. بعدش که کودک درونت کارد به استخونش رسید و نیازهات مدام نادیده گرفته شد شروع می کنی لگد انداختن.
طرحواره ها زیادن. 17-18تایی هستن. شناختنشون زمان بره. درست شدنشون انرژی زیادی می خواد و شکنجه ت می ده. مدام باید برگردی به گذشته هات. چیزهایی که آزارت داده رو دوباره به یاد بیاری. کامل هم خوب نمی شی هیچ وقت. ولی یاد می گیری کنترلش کنی و آدم بهتر/کامل تری باشی.
اگه از توشون سربلند بیرون بیای حسش خوبه. کمتر اذیت می شی توی زندگی.
پیشنهاد من اینه که اینجا سفره ی دلت رو باز نکنی که مشکلت چیه. پیش همون مشاورش آدم سفره رو باز می کنه آسیب می بینه، چه برسه به فضای مجازی که پر خل و چله.
نمی دونم سیاست این سایت چیه فلذا اسم کسی رو نمیارم.
ولی اگر دلت خواست پی ام بده مشاورش توی تهران رو بهت معرفی کنم.
اتفاقن همین روزا می خواد یه کارگاه برگزار کنه. فکر کنم آخر اردیبهشت. قوین پیشنهاد می کنم امتحانش کنید.
همینا دیگه خیلی حرف زدم. خدا رحم کنه فردا رو
واقعا ممنون بابت جواب کاملت
عالی بود. مساله این که خب من به نوعی این طرحواره ها رو شناختم و الان دنبال رفعشون هستم. این که بحث از شکنجه میاری کمی برام عجیب، از طرفی راست میگی و از طرفی هم فکر کنم بشه با روش ساده تری این کار رو انجام داد.
جالبه، خوب که فکر کردم منم یکی از این ۱۷،۱۸ طرحواره هستم. ولی من سعی دارم مشکلات رفتاریمو با جملات تاکیدی درمان کنم.در بیشتر حالات جواب داده، همین که فهمیدم خودش کلی ارزش داره، ممنون.