تا حالا پیش آمده که از موفقیت دیگران شاد نشوید؟

وقت‌هایی که از موفقیت دیگران شاد نمی‌شویم…

شاید دیده باشید که گاهی کسی از شنیدن خبر موفقیت کسی، شاد نشه. در نگاه اول به نظر می‎رسه این حس ناخودآگاهه و هیچ مشکل یا پدرکشتگی این وسط وجود نداره.

در مقیاس بزرگ‌تر، مثلا در سطح یک دانشگاه، بروز این حس منجر به رفتارهای عجیبی در سطح کلان می‌شه. طوری که گاهی این حاشیه به متن اتفاقات غلبه می‌کنه و گاهی حتی تصمیم‌گیری‌های کلان رو تحت تاثیر خودش قرار می‌ده.

تجربه

در بحثی با گروهی از هم‌دانشگاهی‌ها حول آسیب شناسی فضای دانشگاه، فردی، مثلا لوکاس، به این نکته اشاره کرد که این حس گاهی در اثر کمبود منابع اتفاق می‌افته: «ما فکر می‌کنیم امکانات، پوزیشن‌ها، فرصت‌ها، تعداد استادهای خوبی که می‌تونیم باهاشون پروژه برداریم، و … محدود هستند، برای همین هم خودمون رو وسط یک جنگ برای کسب اون‌ها احساس می‌کنیم. وقتی کسی موفقیتی کسب می‌کنه، شاید احساس می‌کنیم فرصتی از من ربوده شده و برای همین ناراحت می‌شیم.»

فرد دیگری، نانسی، هم منطق ِ جالبی ارائه داد: «شاید بدون توجه به جنبه‌ی اخلاقی، صرفا با یک نگاه منطقی بشه این مسئله رو در ذهن حل کرد. برای نمونه وقتی هم‌دانشگاهی من در سطح بین المللی موفقیتی کسب کنه، می‌تونم به این فکر کنم که دید خوبی از دانشگاه من در دنیا ایجاد می‌کنه و این موضوع روی موفقیت من تاثیر مثبت میذاره (فرضا اگر بخوام برای گرفتن پذیرش از دانشگاهی خارجی اقدام کنم، یا درخواست شرکت در یک کنفرانس داشته باشم و …، این دید مثبت شانس من رو برای پذیرش بالا می‌بره.) و مثال‌های زیاد دیگری از این دست. پس چه بسا که به لحاظ منطقی، با دو دو تا چارتا کردن و بدون وارد کردن امر و نهی اخلاقی، می‌تونیم ذهن‌ِمون رو طوری پرورش بدیم تا عموماً از موفقیت دیگران خوش‌حال شیم.»

پرسش

خواستم بپرسم که نظر شما در مورد شاد شدن/نشدن از موفقیت دیگران چیه؟
آیا با نظرات لوکاس و نانسی موافقین؟
چه عواملی ممکنه باعث شاد نشدن یا شاد شدن از موفقیت دیگران بشه؟
چه تجربه‌هایی از جنبه‌های مثبت و منفی‌ شاد نشدن از موفقیت دیگران دارید؟
به نظرتون یک جامعه‌ی سالم به کدوم یکی از این حس‌ها، شاد شدن یا شاد نشدن از موفقیت دیگران بیشتر احتیاج داره؟

6 پسندیده

خیلی سخته که برای داشته‌های دیگران خوشحال باشی. در حالی که دستاورد اون, آرزوی(دوردست) خودته.

یکی از اولین جاهایی که از دستاورد دیگران خوشحال نشدم, روزی بود که پسرخالم صاحب لوکس‌ترین گوشی دنیا یعنی آیفون5 شد.
در لایه‌های عمیق وجودم بدم نمیومد که عمر اون گوشی به حداقل برسه, خراب بشه یا گمش کنه. (البته خانواده‌ی متمولی هستند خداروشکر و می‌دونم اگر عمر اون گوشی حتی به ساعتی ختم می‌شد, ساعتی بعد یک گوشی دیگه متولد می‌شد)

هردو دیدگاهِ لوکاس و نانسی رو دوست دارم. (البته اسم‌هاشون رو بیشتر) و اگه بخوام طرز فکر اون‌ها رو با مال خودم تراز کنم, مدل ذهنی من به لوکاس نزدیک‌تره.
پسرخاله‌ی من اون روز آخرین آیفون۵ دنیا رو نخرید اما دکلمه‌ای در ذهن من با آوای صدای خودش مدام اختلاف طبقاتی و شکاف موجود رو گوش‌زد می‌کرد.

اینکه من صرفا از موفقیت دیگران شاد بشم فکر نکنم تاثیر مثبتی روی زندگی خودم بذاره (البته پرُمسلمه که خشنودی اون شخص رو در پی خواهد داشت و چه بسا عزت‌نفس بیشتری بهش تزریق میشه)
اما اگر علاوه‌بر تشویق کردن دیگران برای موفقیت‌هاشون, کمی هم حسادت سفید به خرج بدم و شرایط اون شخص موفق رو ایده‌آلی برای خودم در نظر بگیرم, ازش الگوبرداری کنم, مشورت‌خواهی کنم و نهایتا در مسیر اون قدم بردارم, این شاید کمک‌کننده باشه.
اینطوری تمام جامعه جهت‌گیری درستی خواهند داشت.

4 پسندیده