تجربه سفر به روستای گاومیشان (دوشاخ) فارس

امروز از شیراز سری به روستای گاومیشان (روی نقشه) زدیم تا ببینیم کجاست و این که شیر گاو میش از اونجا میاد، ما رو با چجور روستایی روبرو می‌کنه. متاسفانه گوگل ما رو به اونجا هدایت نکرد و روستای گاومیشان رو نتونستیم اونجا پیدا کنیم. این شد که ابتدا به شهر خرامه رفتیم و از اونجا مسیر رو پرسیدیم.
در ابتدای جاده، مجدد از کسی پرسیدیم و ایشون مسیر رو بهمون نشون داد و یک نفر دیگه رو هم که اونجا بود به ما معرفی کرد که داره به سمت روستایی همون نزدیکی (مظفری) می‌ره و می‌تونه راه رو هم بهمون نشون بده. ایشون که سوار شد، دو نفر دیگه رو هم بهمون معرفی کردن که اون طرف‌تر ایستاده بودن. یک مادر و پسر (پسر بزرگ) بودن. ولی مادر گفتن که منتظر برادرشون هستن.
راستش همین چهار نفر برخورد بسیار مهربونی داشتن. آقایی که سوار شد بسیار تشکر کرد، عید نوروز رو تبریک گفت و کلی انرژی مثبت بهمون داد. همین طور اون مادر کلی خوشحال بود که کسی داره به روستاشون میاد و با یه لبخند رضایتی می‌گفت که منم اونجا گاو میش دارم.
خلاصه وقتی که به روستا رسیدیم، برامون خیلی عجیب بود. روستایی بسیار کوچک که فقط از گاوداری‌های خیلی کوچیک و فقیر تشکیل شده‌بود. طبیعت این روستا هم خاص بود و گیاهان کویری رو اونجا می‌دیدم.
به یکی از گاوداری‌ها رفتیم که کمی شیر بخریم. همون موقع هم متوجه شدیم که ظرفی برای شیر نیاوردیم و اون‌ها هم ظرفی نداشتن. بلاخره یک بطری ۱/۵ لیتری ما جور کردیم و یه بطری هم خودشون داشتن و آماده کردیم برای ۳ کیلو شیر.
در همین حین من به سراغ گاو میش‌ها رفتم. چقدر قشنگ بودن و چه رفتار دوستانه‌ای داشتن. یکیشون جلو اومد و شاید اولش که بهش دست زدم ترسید ولی بعد فهمید که کاریش ندارم. وقتی داشتم نوازشش می‌کردم دماغش رو آورد جلو و منو بو کشید که لباسم از بینی بزرگش خیس شد.
صاحب گاوداری که رفته‌بود دنبال مسئول بیمه که بیاد یکی از گاوهاییشون که مرده‌بود رو بررسی کنه، من هم از این فرصت استفاده کردم و کمی اطراف رو پرسه زدم. از دور دیدم که یک گله گوسفند دارن از توی رودخونه خشک میان. یه خانومی جلو بود. سلام کردم و خانوم چوپان به گرمی جوابم رو داد و ازش اجازه گرفتم که عکس بگیرم و بلند گفت «بگیر کاکا». مشغول عکس گرفتن بودم که دو آقای چوپان هم پشت گوسفندها دیدم و به اون‌ها هم سلام کردم و اون‌ها هم به گرمی جواب دادن و وقتی به اونجا رسیدن باهام دست دادن.

دوباره به گاوداری برگشتم. پسر صاحب گاوداری، که چشمش کمی مشکل پیدا کرده‌بود، از کوه با خودش دمبل آورده‌بود و به ما پیشنهاد کرد که ازش دمبل بخریم. اون هم رفتار خاصی داشت. سعی می‌کرد خیلی سریع صمیمی بشه و ما رو توی همون چند دقیقه به اسم کوچیک صدا می‌کرد.
خلاصه برامون کمی دمبل روی ترازو کشید و صاحب گاوداری هم برگشت و بعد از بازدید از گاو فوت کرده پیش ما برگشت و برامون شیر ریخت. بهمون تخفیف هم داد. از شانس خوبمون، شیرها مال همون موقع بودن و گرمی شیر دوشیده شده از گاو میش حتی بعد از چند ساعت که به خونه برگشتیم حس می‌شد.

باید بگم که صاحب گاوداری دلش خیلی پر بود از وضعیت آب. ظاهرا روزگاری دور این روستا پر از آب بوده و از حدود ۱۰ سال قبل با احداث سدهای خاکی روی رودخانه‌ها آب تالاب‌ها خشک شده بود و می‌گفت که آب اونجا حتی آبی که به گاوها می‌دن شور هست و باعث آسیب به گاوها می‌شه و خشک شدن تالاب باعث گرمای شدید این روستا در تابستان شده که باعث مردن گاوها می‌شه.

تجربه قشنگی بود برام از رفتار گرم مردم این روستا و اون آقا که به روستای مظفری می‌رفت. شاید رفتار گرم رو امروز بتونم معنا کنم. از لبخند قشنگ اون مادر و پسر گلش.

وقتی که به خونه اومدیم، شیر گاومیش رو گرم کردیم و با این که شام خورده‌بودیم، گفتیم شیر گرم شده رو بچشیم ببینیم شیر گاومیش چه طعمی داره. و متوجه شدم که تا به حال چه کلاه گشادی بر سرم رفته‌بود و طعم آرامش‌بخش و لذت‌بخش و شیرین و لطیف این شیر که خامه‌اش هم گرفته نشده‌بود رو برای اولین بار در عمرم چشیدم. هرچند سر راه چند تخم‌مرغ محلی هم از خرامه خریدم که هنوز امتحان نکردم، اما افسوس خوردم که چرا فراموش کردم از همون روستا و همون گاوداری تخم‌مرغ نخریدم.

اونجا سعی کردم چندتا عکس از روستا بگیرم. هرچند عکس‌ها خیلی خوب نشد چون نور خورشید دقیقا از پشت سرم به صفحه موبایل می‌خورد و نمی‌دیدم که دارم از چی عکس می‌گیرم. ولی وقتی خواستم عکس‌ها رو به گوگل مپ اضافه کنم یادم اومد که این روستا توی گوگل مپ نیست. و وقتی خواستم این روستا رو اضافه کنم، با جستجو در گوگل متوجه شدم که گوگل این امکان رو بسته.

گفتم شاید با نوشتن این خاطره‌ام از روستای ارزشمند و آسیب‌دیده گاومیشان دست کم یادی کنم از این جامعه ارزشمند ولی دور افتاده. مشاهده مردم ارزشمند و آسیب شدید این روستا به من نشون می‌داد روستاها چطور از تصمیمات سیستم معیوب، آسیب جدی می‌بینند.

2 پسندیده

تقریبا حدود بیست و خرده ای سال پیش هم یه گاوداری در دو کوچه پایین تر از ما هم بود (با این که ما در یک شهرک نوپا بودیم ) که یادمه مادرم از اونجا خامه میخرید و خیلی هم مزه تازگی و خوشمزگی میداد. تخم مرغ هم گاه گداری میشد که چند تا از همسایه ها بصورت رسمی از روستاشون برای فروش می آوردن اونا هم خوب بود.
حتی همین الان هم یک همسایه داریم که از باغ خودشون عسل میارن و قیمتش هم خیلی به صرفه میگن (تا دو ماه پیش که یک کیلوش 150 هزار تومن بود ).
مردم روستایی که گفتی معلومه مهمان نواز هستند و هر چی هستن رو در ظاهر اجرا میکنن و به قول معروف پوکر فیس نیستند. واقعا از کارت لذت بردم
میتونی با خودت همراه هم ببری و از دقایق مهم هم فیلم بگیری بعدا این خاطرات حال آدم رو خوب میکنن.
غیر از چوپان و گاودار احیانا گروهی از مردم یا بچه های در حال بازی هم به چشمت نخوردن🤔 . میتونی سری های بعدی گزارش کوتاهی هم از نحوه زندگی و سرگرمی هاشون تهیه کنی .
راستی در سفرهات همونطور که ما به محصولات طبیعی روستا علاقه داریم اونها هم به یکسری محصولات شهری ابراز علاقه یا نیاز نکردن؟

1 پسندیده

مرسی،
یه توضیح کوتاه با موبایل بدم، به نکته جالبی دقت کردی.
توی ویکی‌پدیا، جمعیت خیلی بیشتری رو نشون می‌داد. حدود ۱۷۴ نفر.
ولی این روستا امروز همون طوری که دامدار هم می‌گفت، کسی توش 《زندگی》 نمی‌کنه. هرچند اون مادر و پسر مهربون به نظر میومد اونجا زندگی می‌کردن.

1 پسندیده