به نظر من هر آ دمی برای انجام یه کارهایی تلاش خوبی میکنه و برای بعضی کارها نه!
برچسب تنبلی رو چه وقت میتونیم بچسبونیم روی رفتار آدما؟
مثلا ما به بچه هایی که درسشون رو نمیخونن یا تکالیفشون رو انجام نمیدن میگیم تنبل!
این تا چه حد درسته؟
کی میتونیم واقعا به کسی بگیم تنبل؟
اگه آدما رو داخل سیستم ها و به عنوان اجزایی از اون سیستم در نظر بگیریم، دیگه نسبت دادن صفت یا برچسب تنبلی یا زرنگی معناش رو از دست میده؛ و به جاش بهتره از کلمه ی «فعالیت» استفاده کنیم و به این نگاه کنیم که ایا اون سیستم یه حلقه ی فیدبک مناسبی برای پیش بردن فعالیت مناسب (فعالیتی که منجر به تولید خروجی در اون سیستم میشه) داره یا نه.
در مورد مثال مشخص «بچه هایی که درسشون رو نمیخونن»، چنین حلقه ی فیدبکی میتونه همون نمره یا امتیازی باشه که به فعالیت بچه ها نسبت داده میشه.
صفت ها و برچسب ها توصیف های کیفی هستن و راهنمایی موثری به فرد ارائه نمیدن تا بتونه بهبودشون بده؛ ولی بازخورد سیستمی قابل سنجش هست و در نتیجه میشه ازش یادگیری داشت.
با وجودی که شاید تعریف های آدم ها از تنبلی متفاوت باشه، اما من فکر می کنم یه پدیده ای وجود داره که به شکل اکراه از انجام کار و فعالیتی مثبت بروز می کنه، و من اسمش رو می ذارم تنبلی.
یعنی من موافق اینم که بپذیریم که چیزی به اسم تنبلی وجود داره و بعدش سعی کنیم دنبال این بریم که ریشه ی اون چیه.
در مورد مثال خاصی که گفتین، بچه ای که درسش رو نمی خونه لزوما تنبل نیست. با تعریفی که گفتم اگه این بچه علاقه مند به اون درس باشه و اون رو یک فعالیت مثبت بدونه اما با این وجود این کار رو انجام نده، بله تنبله!
اما بچه ای که اون درس رو فعالیت مثبتی نمی دونه، (مثلا باید ده صفحه مشق بنویسه و فکر می کنه همشو بلده و فقط داره کاغذ سیاه می کنه) این بچه دیگه تنبل نیست، فقط از چهارچوب هایی که به نظرش غیرمنطقیه تبعیت نمی کنه.
راستش خیلی وقتا بچه ها و اکثر آدما وقتی تنها هستند تنبلی میکنند یعنی انرژي شون رو جمع نمیکنن و هدر میدن خوب حالا باید چکار کرد که بچه تو تنهاییش انجام فعالیت های مربوط به اون درس رو به چت کردن، بازی کردن و وقت گذرونی های دیگه ترجیح بده ؟ یعنی از انجام کاری که اگه وقت و انرژي براش بذاره ازش لذت میبره( البته با کمی سختی بیشتر) فرار نکنه و تنبلی نکنه؟
خیلی وقت ها با سیستم هم سر و کار نداریم. مثلا خود شخص داخل زندگی شخصیش میدونه اگر برای فلان مطلب، وقت بذاره در انتها به نتیجه بهتری در حوزه ای از زندگیش میرسه اما حاضر نیست اون و قت رو بذاره و غر می زنه سرش و عذاب وجدان می گیره. اینم به نظرم نوعی از تنبلیه.
یا اینکه خیلی وقتا انقدر کاری رو حس انجامش رو نداریم و به تعویق می اندازیم که نمی تونیم تمام و کمال انجامش بدیم.
جواب سوالتون رو نمی دونم ولی فکر می کنم برای بچه هایی با تیپ های شخصیتی مختلف، راه حل های متفاوتی رو بشه پیشنهاد کرد، بسته به اینکه چه چیزایی اون بچه رو به شوق میاره.
اما به طور کلی فکر می کنم استفاده از نرم افزار ها یا ویدئو های کمک آموزشی که الان هم به فراوانی وجود داره و درس ها رو به شکل بازی به بچه ها یاد میده مفید باشه. همین طور توی درس های تجربی، اینکه بچه بیاد به صورت عملی آزمایش ها یا پدیده هایی که در کتاب درسی بهش اشاره شده رو انجام بده، وسیله های ساده بسازه، هیجان و انرژی ایجاد می کنه. (مثلا برای اینکه بچه متوجه بشه که ریشه ی گیاهان سوزنی برگ یا پهن برگ چه تفاوتی دارن، بره توی یک باغ و گیاهانی با این مدل برگ ها پیدا کنه و ریشه شون رو بکنه ببینه چه شکلی ان. و خیلی مثال هایی از این دست.) قطعا لذت این کارها از بازی های تکراری کامپیوتری خیلی بیشتره. (لااقل برای من که اینجوره!)
من خودم رو در مقایسه با اطرافیانم یک آدم تنبل میدونم. همیشه خسته هستم و به لحاظ بدنی کم انرژی. راحت میتونم یک روز کامل بخوابم بدون این که از خوابیدن زده بشم. خلاصه این که بیشتر موقعها تو حالت پایه به سر میبرم.
چند سال پیش تصمیم گرفتم و رفتم دکتر. یک آزمایش کامل دادم و فهمیدم که خونم یه کم غیر عادیه. خلاصهاش این که اکسیژن رسانی به سلولهای بدنم به درستی انجام نمیشه. دلیل این که همیشه خسته هستم هم همینه. البته بعد از این که از تهران به زنجان کوچ کردم کمتر احساس خستگی داشتم و پر انرژیتر بودم.
فکر میکنم خیلی از آدمهایی که تنبل هستند دست خودشان نیست. آنهایی هم که کله سحر از خواب بیدار میشن و شروع میکنن به فعالیت دست خودشون نیست. خیلی از این مسایل برمیگرده به این که بازدهی بدن ما چقدره. بنابراین فکر میکنم که اشتباه است اگر یک آدم کمانرژی مثل من خودش را با یک آدم سحرخیز مقایسه کنه.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن. من با مطرح کردن این موضوع میخواستم بگم که بعضی وقتها توقع زیادی از خودمون داریم و چون به اهدافی که در ذهن داریم نمیرسیم فکر میکنیم که تنبل هستیم. من هیچ وقت آدمهایی که روزی هشت ساعت پشت سر هم کار میکنند یا هر روز ساعت شش صبح بیدار میشن را درک نکردهام. فکر میکنم دلیلاش این بوده که بدن و ذهن من هرگز توانایی رقابت با چنین افرادی را نداشته است. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که دست از رقابت بردارم.