خوب تجربه بسیار جالبیه داشتید. کاش توی همون یادداشتهای کلاسی به صورت مستقل، این تجربیات ریز رو بیارید تا قابلیت دسترسی بیشتری داشته باشه.
نکته اول اینکه، به نظرم قدم بعدی برای این روش بسیار سخت و حساس هست. یعنی اگر که فرد واقعا عمل کرد به پیشنهاد شما، یا باید با شدت بیشتری برخورد میکردید یا اینکه کلاس عملا از کنترل خارج میشد. شما دقیقا چه برنامهای برای مرحله بعدی داشتید؟
برای بچههای دبستانی، شاید به عنوان آموزش با صبر و حوصله بشه دلیل اعمال کنترل رو توضیح داد. در این مسیر، روش آزادی عمل میتونه موثر باشه. یعنی با یکبار آزادی عمل و دیدن نتیجهی اون، بتونید به طور عملی دلیل اصرار بر نظم رو توضیح بدید.
خب من به پشتوانه ی رابطه ی صمیمانه ای که باهاش داشتم، این کارو انجام دادم. بچه ها از اینکه مورد بی توجهی من قرار بگیرند، سخت ناراحت می شوند.
قابل پیش بینی بود که چنین کاری رو انجام میده، اما حتی اگر از آزادی که بهش داده بودم استفاده میکرد، اون موقع میشد از یک واسطه استفاده کرد. یعنی به جای اینکه من خودم بهش تذکر بدم، دانش آموزان دیگر کلاس توبیخ اش می کردند.
درسته که اونها بهش گفتند از آزادی ات استفاده کن اما اگر اینکارو میکرد، قطعا دیگران اعتراض میکردند و شاید از من می خواستند که به دفتر بفرستمش تا مدیر مساله رو پیگیری کنه!
چون کلاس من پنجره اش رو به حیاط باز میشه، معمولا وقتی کلاس های دیگ ورزش دارند، من با مشکلاتی مواجه میشم. چون اونها خیلی به فوتبال علاقه دارند، گاها وسط درس حواسشون به بیرون پرت میشه!
من بهشون میگم مثلا سجاد می تونی بری از بیرون بازی رو تماشا کنی! و اختیار هم با خودشه که بره یا نه!؟
بعضی ها در این مواقع میگن خانم اگر فلانی معلممون بود میرفت اما چون شمایین نمیره!
گاهی که همکاران هم از تجربیاتشون در چنین شرایطی که آزادی رو به فرد میدن تعریف می کنند، ممکنه کسانی باشند که واقعا عمل کنند و معمولا اونها کسانی اند که با معلم ارتباط خوبی ندارند و یا به قول بچه ها باهاش لج می کنند.
من هم همین حس رو در کلاسهای درس در سطوح دانشگاهی تجربه کردم. بیشتر احساس میکنم انگار دانشجوها توی قفس هستن و دوس دارن به محیط آزاد برن.
اگر که انگیزه فرد رو میدونید، که در این مورد انگیزه بسیار طبیعی کودکانه به فعالیت و بازی هست، میشه تکنیک بهتری برای کنترل استفاده کرد. مثلا اینکه توضیح بدید که حسش رو درک میکنید ولی در کنار بازی کمی هم درس خوندن خوبه (من معمولا با شوخی در این مورد سعی میکردم توجه دانشجو رو به اینکه حسش رو درک میکنم جلب کنم) یا حتی تلاش برای استفاده از این انگیزه برای یادگیری که البته تکنیک سختی هست و نیاز به فکر کردن داره.
در این مورد من از روش دیگری استفاده کردم؛ مثلا بعضی روزها که احساس می کنم بچه ها انرژی شون کمتره، میگم بچه ها بیایید بازی کنیم!
همه شروع می کنند به دست و هورا … اما در واقع زمانی برای بازی ندارم و تمرین کتاب و انجام میدم! اما خب به یه بازی شبیه سازی اش می کنم. استفاده از همین جمله برای کودکان خیلی هیجان انگیزه.
مثلا برای آموزش شکل متوازی الاضلاع و ذوزنقه از بازی نقطه بازی استفاده کردم. این بازی بین بچه ها رایجه و اینطوریه که روی صفحه نقاط منظم و با فاصله ی یکسان رسم می کنیم. هر کس با ی خط دو نقطه رو به هم وصل میکنه و فردی که بتونه بیشترین مربع رو رسم کنه و به عبارتی ی خونه بسازه، برنده است.
گاهی اوقات بعضی ها ک شیطون ترن میرن سراغ کتاب و میگن بچه ها این تمرین کتابه!
بیشتر اوقات یا همیشه تنبیه بدنی یا لفظی (مثلاً فحاشی یا فریاد زدن) یا پرتاب کردن اشیاء و آسیب زدن به طرف مقابل از عدم کنترل روانی میاد، در واقع یه شیوه تخلیه فشار روانی است تا شیوه تربیتی. واقعاً هم کنترل روی روان و گفتار و رفتار در برخورد با بعضی بچه ها و حتی آدم های بزرگ سخته. یعنی بهتره اکثر ما تو شرایطش قرار نگیریم، یا قبلش آماده باشیم. مثلاً خیلیا به پدر و مادرایی که بچه هاشون رو تنبیه بدنی می کنن، به دیده عاقل اندر سفیه نگاه می کنند، ولی با قرار گرفتن در شرایطی مشابه اون فرد و نه دقیقاً به جای اون، همون رفتار ازشون سر میزنه. مگر اینکه واقعاً فرد خودش مریض باشه یا دیدگاهش غلط باشه.
من به @moalem و بقیه دوستان پیشنهاد میکنم یه موضوع جدید باز کنن و اونجا از تجربیات جالب رفتاری که باعث اصلاح میشه حرف بزنیم. اینجا اگه بخوایم رو بحث نظر بدیم شاید از موضوع سوال دور بشیم.
اینجا فقط بحث تنبیه بدنی رو بازتر کنیم، مثال بیاریم، میدونم نقدشم با آوردن مثال تنبیه غیر بدنی همراهه ولی مواظب باشیم بحث منحرف نشه.