عموی پدرم یکی از الگوهای زندگی منه، کسی بود که خودش رو از نزدیکی صفر تا نزدیک بینهایت رسوند!
اون یه جمله داشت که میخوام ببینم نظر شما در مورد این جمله چیه:
“تو جوبای تهرون پول ریخته ولی مردم اکثرا عرضه جمع کردنش رو ندارن”
تهران به عنوان یک کلانشهر مثل بقیه کلانشهرهای دنیا این خاصیت رو داره: نیازهای بسیار متفاوت در این شهر بزرگ وجود داره و در نظر بگیرین که یک نیاز بسیار خاص که تنها در ۰.۱ درصد افراد باشه، در ابعاد چند ده هزار نفر خواهان داره، در حالیکه در شهرهای کوچیکتر بازاری به این وسعت و تنوع وجود نداره. البته سختیهای بسیار زیادی در کنار این فرصت هم هست ولی به نظرم دیدگاهی بسیار درست داشتن، هم از نظر آمار و ارقام و هم از نظر تئوریهای اقتصادی.
حتی وضع ایشون در آخر زندگی هم این حرف رو تصدیق میکنه😂 ولی خب گفتم احتمالا مردم مخصوصا این سالها خیلی نتونن قبول کنن این حرف رو
شاید برداشت من از بحث شما اشتباه باشد، اما اگر منظور از «بی نهایت»، پولداری در حد اعلای درجه باشد، راهی جز سوداگری و آنچه به اصطلاح دلالی نامیده می شود برای کسب اش وجود ندارد، حالا هر جای ایران باشید یا باید سرمایه تان برای شروع یک فعالیت از چنین راهی بیاید و یا باید برای حفظ اش در این مسیر گام بردارید!
به علاوه نمی دانم چطور می شود از «تئوری های اقتصادی» در شرایطی صحبت کرد که نه رسم سوسیالیستی یا سرمایه داری درست و درمانی داریم و نه اصلا هیچ ساختاری که در چارچوب نظریه پردازی قرار بگیرد! @yousef
چیزی که شما در موردش حرف میزنین، نظریات اقتصاد سیاسیه و نه اقتصاد بنیادی. اقتصاد بنیادی براساس عرضه و تقاضاست، به ریشهی تقاضا و ریشهی عرضه نگاه نمیکنه. بازار بر همین اساس رفتار میکنه و هروقت تلاش کنید با نظریات اقتصاد سیاسی روی اون اثر بزارین، فاجعهای شبیه به ایران اتفاق میوفته.
اقتصاد سیاسی، نظریه اقتصادی به معنی فهم نیست بلکه بیشتر روی مدیریت تاکید داره: چه سیاستهایی بیرون بازار باید اعمال بشه که عرضه و تقاضا به شکلی تنظیم بشن تا نتیجهای خاص اتفاق بیوفته. کاپیتالیسم بیشتر بر تولید نیاز بیشتر تاکید داره به نحوی و سوسیالیسم بر کنترل فرآیند بازار. معمولا به همین دلیل کاپیتالیسم موفقتره و سوسیالیسم با چالشهای بزرگی بخصوص در بحث بازار روبرو میشه.
حرف بر سر ارزشمند بودن به شکل خاصی نبوده، حرف بر سر پوله. البته واقعا فکر نمیکنم تنها راه پولدار شدن دلالی به معنی بد اون باشه، تولید براساس یک نیاز هم هنوز میتونه پولساز باشه. قبول دارم که سرمایه اولیه لازم هست ولی کسی که مُصر باشه راهی برای کسب سرمایه اولیه هم پیدا میکنه.
مخالفم و دلیل اش را به وضوح می توانید در وضع امروز مملکت مشاهده کنید، خلاصه اش این می شود که اگر به فرض محال سرمایه ی اولیه تان از ریشه ای درست (نیاز به تعریف دارد!) به دست آمده باشد و شروع به پول سازی کنید، ارزش پولتان اگر تبدیل به طلا یا ملک و دارایی های غیر ریالی دیگر نشود، حفظ نخواهد شد، قدرت مانور پولتان کم شده و حتی ممکن است متضرر شوید!
در چنین بازاری حتی مفاهیم پایه ای اقتصادی نیز به چالش کشیده می شوند، وقتی دستِ مردم خالی باشد اگر به کالایی نیاز هم داشته باشند از خریدش ناتوان اند پس سمت تقاضا فلج است مگر در زمینه ی نیاز های زندگی نباتی که البته تامین همین نیاز ها نیز برای عده ای چالش برانگیز است.
در ضمن اگر بپذیریم که اقتصاد از سیاست جدا نیست، در فضایی که سیاست همه چیز هست جز سیاست(!) نمی توان پول ساخت مگر روی کاغذ!
همانطور که خودتون اشاره کردین، درست معنای اجتماعی داره و اتفاقا در کلانشهر معنای «درست» تقریبا از بین میره! چرخه اقتصاد (به معنی گردش پول و نه لزوما تولید و بازار مولد) اونقدر بزرگ و وسیع هست که به دنبال نقش مهم و مولد داشتن تقریبا بیمعنی خواهد شد.
دست خالی مردم، معنی متفاوتی داره. دو تا دیدگاه میتونیم داشته باشیم:
-
درصد بسیار کمی از کلانشهر برای ساخت بازار بزرگ کافیه. هنوز در بدترین شرایط موجود، ۱-۱۰ درصد تهران دارای شرایط نسبتا خوب هستن. درسته که خرج بسیار بالا رفته ولی مصرف هم کم نیست.
-
بازار، نیاز تولید میکنه، و بازار میسازه. همون مردمی که ممکنه لب مرزی در تهران زندگی میکنن، برای نیازهایی پول پرداخت میکنن که فکر میکنن بهشون فرصت بهتری برای تلاش میده. مثلا موتورسوارهایی که در ترافیک به افراد سرویس میدن یا … . لزوما کارهای از این تیپ، کارهایی به معنی سنتی «درست» نیست ولی در باور بازار، هر کاری که سود ایجاد کنه، درست خواهد بود.
-
الزامی نداره که نیازهای بسیار پرخرج هدف گرفته بشه. اتفاقا هر زمانهای نیاز متناسب با متوسط درآمد خودش رو خواهد داشت. برای مثال وقتی که قدرت خرید لوازم خانگی نو وجود نداره، رفتن به سمت لوارم خانگی دستِ دوم و حتی ایجاد ارزش مشتریپسند، میتونه بازاری بسیار وسیع داشته باشه.
به طور کلی میگم و نه لزوما به شما، حتی خودم هم در بسیاری موارد در این جمله صدق میکنم: ما نمیخوایم بپذیریم که کجا هستیم، چه چیز داریم (در واقعیت و نه در نظریه و تبلیغاتی مثل ایران اینهمه منابع داره و …)، به کجا میتونیم برسیم و چطور میتونیم قدم به قدم به اون سمت بریم. ایدهآلی از درست و غلط در ذهن ما هست که ترکیبی رازآلود از تاریخ، سنت، آموزش و شرایط اجتماعیه و همیشه در حال انکار و در آرزوی محال به سر میبریم.
واقعیت ملموس یعنی زیستن، در شرایطی حتی به هر قیمتی، درک این مسئله کمک میکنه که با دنیا منعطفتر برخورد کنیم، کمی از مترهای ذهنی دور بشیم و ببینیم که چه دنیای در اطراف ما در حال شکل گرفتنه. تفاوتی عظیم و بنیادی بین تهران و نیویورک وجود نداره، بخصوص اگر مولفههای متفاوت رو در نظر بگیریم. چیزی که شما نقد میکنین در جایی در دنیا وجود نداره: بازار معنای یکسانی در تهران و نیویورک داره، فقر هم معنای یکسانی داره، و … . در نیویورک هم سیاست در تاروپود همه هست و اثر متقابل جامعه، سیاست و بازار خودش رو در جاهای مختلف به شکلهای خوب و بد نشون میده. حرفم درست بودن وضعیت موجود نیست، حرفم درست دیدن وضعیت موجوده: ما از کتابها به اینجا رسیدیم و با کتابها درمان نمیشیم. باید به خودمون زحمت بدیم و برای خودمون و متناسب با خودمون فکر و راه پیدا کنیم.
پ.ن. کمی حس تندی در حرفهام وجود داره ولی اینطور نیست و کنارش یک شکلک دوستانه بزارین لطفا . به باور من، شما مثل اکثر پادپرسیها ذهنهای ارزشمند این جامعه هستین، به همین خاطر وقت میزارم و بحث طولانی میکنم، چون نیاز داریم که فکرهامون و دانشمون در کنار هم صیقل بخوره شاید روزی روزگاری تحولی کوچک یا بزرگ از این فرآیند به وجود اومد (جدا از لذت مباحثه که خودش ارزش داره)
خب اینجا منظور از درآمد صرفا درآمد ریالی نیست. خیلی از افراد توی ایران الان درآمد دلاری دارن با وجود تحریمها.
تبلیغات هم درآمد بسیار زیادی رو برای افراد به خصوص در شبکههای اجتماعی داره همین الآن.
راستی یه چیزی که خیلی ربطی به موضوع بحثمون نداره ولی برام خیلی جالبه که واقعا بسیار سخته که تو بازار چاپ و نشرمون کتاب تالیفی پیدا کنیم و نزدیک به صد در صد کتابها، مخصوصا پر فروشها، ترجمه هستن.
من فکر میکنم که اکثر ما به درد «مرغ همسایه غازه» دچار هستیم. در همهجا البته شوآف و نگاه به اسمها تا حدی جریان داره ولی درصدی از قشر متفکر جامعه باید فراتر از این مسائل، هم منصفانه نقد کنن و هم به خود جامعه اجازه رشد بدن. «مرغ همسایه» واقعا غازه، ولی برای تبدیل شدن به اون، واردات غاز کافی نیست! باید به سمت پرورش غاز رفت
من خیلی پیرهن نمیپوشم ولی به قول معروف در زمانی که چندتا پیرهن بیشتر رو پاره میکردیم هر بار مسیرهای رشد باز شده هم سنتگراها (که به طور طبیعی در برابر حرکت جدید میایستن) و هم نوگراهایی که صرفا از غرب و شرق نظریات رو میدیدن (با واقعیتهای رشد و مسیر اون کاملا بیگانه بودن و این حس بود که وقتی در زمینهای به جای یک، یکدهم هستیم، یعنی اشتباه کردیم) شروع به ایستادن و تقبیح رشد کردن.
بدون در نظر گرفتن شرایط و رویدادها ، کلیت حرف میتونه درست باشه. اما با در نظر گرفتن شرایط میتونه درست نباشه. عُرضهای که در سال 1349 لازم بود با عرضه 1319 یا 1399 فرق میکنه چرا که شرایط فرق میکنه. در کلیت امر هم شروع کسبوکار با سرمایه صفر در زمانه بحران اقتصادی کاری سخت به نسبت شرایط عادی است. و اینکه در زمانی فرصتها و مشاغل خاص خودش رو خلق میکنه که میشه از این فرصتها به خوبی استفاده کرد.
ساخت این بازار بزرگ در هر شکلی، سرمایه می خواهد، آیا این سرمایه در شرایطی منصفانه به دست سرمایه گذار خواهد رسید یا با بهره کشی از روابط عمدتا فراقانونی و رانتی؟
من با «نیاز بودن» این مثال ها هیچ مخالفتی ندارم (گرچه شاید موردی نیاز به بحث جداگانه ای داشته باشند) اما آیا چنین نیازهایی می توانند زمینه ی جمع شدن سرمایه ای کلان آن هم در شرایطی ناپایدار باشند؟
تفاوت عظیم وجود دارد!
در مورد سیستم های مدیریت و ریزه کاری هایش بحث نمی کنم و البته هدفم تجلیل از یک سیستم خاص نیست، برای دریافتن این تفاوت عظیم نیز نیازی نیست در کتاب ها غرق شویم، کافی است به همین ساختار های ظاهری توجه شود، اگر تعدد آرا، پذیرش اپوزوسیون، تلاش برای بحث و بررسی موشکافانه ی مسایل و تثبیت ساختار و رویه هایی برای تحقق این امور، در گذشته ی یک مملکت دیده شود آن هم در سطح نخبگان، خواهیم دید که پروژه ی تولید فکر در کشور ما می لنگد و اینجا است که تفاوت ها عظیم می شوند، برای بررسی بیشتر این موضوع باید از خود بپرسیم که نخبه کیست و آیا لزوما این واژه در ایران با ممالک توسعه یافته هم معنا است؟ سیاست چه؟
آیا آنچه به عنوان سیاست و سیاست مداری مطرح است در ایران به معنای واقعی خود نزدیک می شود یا دور؟
و با فرض هم بستگی سیاست و اقتصاد، باید گفت که تنها آن زمان بحث از اقتصاد معنا دار خواهد بود که سیاست درک شود.
چقدر این جمله من را یاد مهندس بازرگان می اندازد!
شاید منظورتان چیز دیگری بوده است اما به نظرم آزموده را آزمودن خطا است، ما هنوز در باتلاق بحث های فلسفی و اخلاقی گرفتاریم که از اندیشه ی بومی سازی یا تطبیق همه چیز منشا گرفته اند و مدیریت کشور را هم به همین مسایل گره زده ایم، البته اگر مقصودتان همان بحث «تولید فکر» باشد که به نظرم این موضوع نیاز به پایداری شرایط دارد و البته بحث بیشتر.
سپاس.
موافقم
چند درصد؟ و با استناد به چه منبعی؟
اگر «خیلی» از افراد درآمد دلاری دارند، چرا باید 60 میلیون نفر واجد کمک معیشتی باشند؟
آیا این «تبلیغات» در «شبکه های اجتماعی» می توانند کسب و کاری پایدار و به صرفه باشند، با توجه به هزینه های استفاده از اینترنت، زیرساخت های آن و احتمال فیلتر شدن برخی از شبکه های اجتماعی؟
و از طرفی آیا تبلیغات برای صاحبان مشاغل می تواند در شرایطی که سمت تقاضا کم قدرت است، سود کافی را داشته باشد و اصلا چند درصد از کسب و کار ها قادر به پرداخت هزینه های تبلیغات، حتی بصورت حداقلی در شبکه های اجتماعی و با اتکا به اینفلوئنسر ها هستند؟
من هم منظورم همین بود. حالا اینکه کجا میلنگه بحث بعدیه. به نظرم ما به بحث مونتاژ فکری عادت کردیم. حرف با بومیسازی به معنی سنتی کاملا متفاوته: حرف اینه که تا وقتی بنیانها به درستی فهمیده نشه و به درستی برای «مسئله ایران» به کار نره، به کار بردن دستاوردهای فکری دیگران کاری بسیار خطرناکه.
درسته که سرعت تولید فکر نیاز به پایداری داره ولی واقعا فکر نمیکنم که پایداری الزام اساسی برای تولید فکر باشه. از لحاظ احتماعی همه جوامع عموما از شرایط ناپایدار عبور کردن. به نظرم اونهایی موفق بودن که اتفاقا با دیدی عملگرایانه خودِ پایداری رو تبدیل به یک مسئله کردن و از راه فکر و به شکلی مناسب حل کردن.
حرف من ملیگرایی نیست، این حرف برای هر ملتی صادقه: قبل از اینکه از دنیا انتظار کمک داشته باشیم باید خودمون به خودمون کمک کنیم. در قدمهای بعدی میشه به شکلی متقابلی با دنیا ارتباط فکری داشت، الان محفلهای فکری ایران ریشهای در واقعیتهای موجود ایران نداره یا به گذشته به شکلی توهمی وصل هستیم یا به شکلی «ایدئولوژیک» از نظریات بیرونی (نه واقعیتهای بیرون) تبعیت میکنن.
من هم از دنیا انتظاری ندارم و بحثم مدعیان داخلی است که حتی توان بحث درون گروهی نیز ندارند چه برسد به تولید فکر!
پس در گام نخست باید اراده ای برای بحث و اجماع وجود داشته باشد اما آنچه پر رنگ است تلاش برای کوبیدن هم یا انفعال و فرصت سوزی است و نه ساختن پایه ای فکری که زحمت دارد!