متوجه می شم که در پی گرفتن توجه است و طبق تجربه فهمیده که اگر نتونه توجه مثبت بگیره، با این مانورها می تونه توجه منفی بگیره. بنابراین این کار رو می کنه تا توجه منفی بگیره (خشونت، انواع تنبیه های ملایم و شدید، تذکر، امر و نهی و غیره).
پس استراتژی من می شه این: به خودش، توجه مثبت می کنم و به رفتار بدش، بی اعتنایی.
یعنی اینکه اون لحظه وانمود می کنم که کاری که می کنه برام مهم نیست و اذیتم نمی کنه، ولی نیم ساعت بعدش مثلاً یه مسئولیتی بهش می دم و ازش تعریف می کنم.
خوب این جزء رفتارهای قابل چشم پوشی نیست چون عملاً کلاس رو بهم میزنه، خود رفتار مهم و اذیت کنندست و باید سریع متوقف بشه ولی باید از حالت عمدی بودن به کم اهمیت بودن جلوه داده بشه، مثلاً اگه به اعصابمون مسلط باشیم شاید بشه ایده اذیت نشدن شما رو به این شکل عملی کرد که به جای برخورد جدی با قضیه طوری این رفتار رو به شوخی برگردونیم که عصبانیت یا لجبازی در دانش آموز ایجاد نکنه.
یا اینکه حرف زدن رو متوقف کنیم و نگاه کنیم و کمی صبر کنیم و سکوت و بعد توضیح بخوایم.
یه مشکل تو کلاسای پر جمعیت اینه که تعداد بچه هایی که نیاز به توجه دارن زیاده و تقسیم این توجه و مسوولیت واقعا یه معضله. ازون طرف کنترل رفتارهای ناهنجار تو درسای سخت مشکل تر هم میشه. بنابراین معلم بیشتر به واکنش سریع برای کنترل رفتاری که کلاس رو بهم زده وادار میشه، بعد ازون هم عملاً فرصت کمی هست برای رسیدگی به دانش آموزان با شرایط خاص.
مثلاً تو سال های دبستان معلم ساعات بیشتری با بچه هاست و بالاخره در فرصت های بعدی رسیدگی میکنه، ولی در مقاطع بالاتر، بیشتر ازینکه معلم دانش آموز رو بشناسه، دانش آموز در حال سنجش رفتارهای گاهاً متناقض معلماست، درسته معلمای مختلف به نتیجه نسبتاً یکسانی در مورد مشکل دار بودن دانش آموز میرسن اما کمتر پیش میاد که تصمیم و رفتار متحدی انتخاب یا تصویب بشه(این از مشکلات عدم کار تیمی در بین معلمان است) و بعد بهش عمل بشه. به همین دلیل معمولاً اصلاح رفتار به ندرت یا به سختی اتفاق میفته.
اگه مخاطبم رده سنی زیر ۱۰ سال هست، استراتژی @Ghazaleh رو پیش میگیرم: دعوتش میکردم پای تخته با این دیالوگ: «خب مثل اینکه لاله داوطلب شده بیاد پای تخته تا یه سوال سخت رو جواب بده. آفرین به این جسارت » بعد بهش سوالی که در حد مناسبی چالش داشته باشه، طوری که هم بتونه جواب بده و هم به راحتی نتونه؛ میدادم.
اگه مخاطبم رده سنی بالای ۱۰ سال هست، بالغانه تر برخورد میکنم و ازش محترمانه دلیل کارش رو میپرسیدم.
ولی خب من معلم نیستم و اینا صرفا نظر از راه دوره! شما چه میکردین؟
خب البته چیزی که من گفتم تئوریه و قطعا تجربه شما رو بعنوان یه معلم بطور جدی ندارم. حق با شماست، در عمل پیچیده تر می شه.
همونطور که @lolmol اشاره کرد، مهمترین فاکتور سن بچه است (البته من توی موسسه خصوصی زبان، روی پسرهای ده-دوازده سال هم اجرا کردم و جواب داده). قطعا برای کلاس های بچه های دبستانی وقت و قابلیت انعطاف بیشتری هست برای این موضوع.
چیزی که من داشتم بهش فکر می کردم این بود که ما در جنگ (یا بازی) با بچه ها معمولاً در حالت عادی (بدون خشونت) نمی تونیم پیروز بشیم، برای همین بهتره وارد جنگشون نشیم!! و اگر بدونیم این به مبارزه طلبیدن ها ریشه اش از کجاست، درک و تحملش برامون ساده تر می شه.
خب این اتفاق در کلاس من افتاد. حامد، دانش آموزی 10ساله، با جثه ای نسبتا درشت، کسی بود که این رفتار را بروز داد. البته به جای اینکه با مشت بکوبه، پاشو محکم به میز می کوبید و صدای آزاردهنده ای رو ایجاد میکرد.
ابتدا با واکنش بچه ها مواجه شد؛ خانم حامد نمیزاره گوش کنیم. حامد جواب داد: خانم خودش صدا میده، من کاری نمی کنم.
و همچنان به رفتارش ادامه داد؛ من از بقیه خواستم به درس توجه کنند و حواسشون به من باشه. البته در این شرایط نمیشد درس را ارائه داد، پس رفتم سراغ مطالب درجه 2. حامد همچنان به رفتارش ادامه داد و من هم بی هیچ واکنشی، حتی به او نگاه هم نکردم. تا اینکه خودش تصمیم به ترک رفتارش گرفت.
زنگ تفریح خورد. حامد در حالیکه بیرون میرفت کاغذی رو به من داد که در آن نوشته بود: خانم من رو به خاطر رفتارم ببخشید. شما به کسی که بی نظمی می کند کم محلی می کنید و او را نمیزنید. من خیلی خیلی معذرت میخوام
گاهی اوقات کودکان باورهای ما رو مورد آزمون قرار می دهند. دیروز با دانش آموزانم به اردو رفتیم. روستاگردی و بازدید از بناهای تاریخی و…
آنها مثل تمام کودکان انواع خوراکی ها را آورده بودند و مدام به معلمان هم از هر چه می خوردند تعارف می کردند. من در مورد خوراکی های مثل پفک، چیپس و … واکنش نشون میدادم و میگفتم: مگر قرار نبود این خوراکی ها را نخوریم؟ و آنها جواب میدادند: خانم یک روز اردو دیگ. و در تمام طول اردو از هیچ کدام استفاده نکردم. اما از خوراکی های سالم استقبال میکردم
کنار یکی از آنها نشسته بودم که مهدی گفت: خانم آقای اون کلاس خودش میگ چیپس و پفک نخورین ولی وقتی بهش تعارف می کنن برمیداره! ما زیر ذره بین کودکان هستیم و آنها به راحتی حرف های ما را باور نمی کنند، بلکه موقعیت های را برای سنجش باورهایمان ایجاد می کنند تا میزان تحمل ما را ارزیابی کنند.
شاید این باور یکی از دلایلی باشه که بعضی افراد از تنبیه فیزیکی استفاده می کنند. منظورتون از این جنگ یا بازی چه شرایطیه؟
شاید این موضوع کمی برای ما واضح نیست و همین باعث میشه که برخی از معلمان در مقابل برخی رفتارها، سخت گیری بیشتری داشته باشند و بعضی نه! مثلا یک دانش آموزی در کلاس دیگر ممکن است نابهنجار به نظر برسد، اما همان دانش اموز در کلاس من دانش اموز نرمال و خوبی باشد. چه رفتارهایی قابل چشم پوشی اند و در مقابل چه رفتارهایی باید با قاطعیت برخورد کرد؟
من لیستی از رفتارهایی که معمولا در هر کلاسی وجود دارد را بیان می کنم، و فکر می کنم خوب باشد که هر کس واکنش خود را در مقابل این ها بیان کند؛
1.تاخیر
2. تکلیف نداشتن
3.کتاب نیاوردن
4.ناتوانی در پاسخ دادن به سوالات (در شرایطی که دانش آموز استعداد و توانایی لازم را دارد و این ناتوانی به علت بی توجهی است)
5.صحبت کردن در میان تدریس
6.راه رفتن وسط کلاس
7.دعوا راه انداختن
چنتا مسأله هست که باید قبل از واکنش بررسی بشه؛ اول اینکه آیا قوانین کلاس به طور منطقی و شفاف مشخص و بیان شده اند؟
دوم، معلم با نظم و عدالت (حتی در مورد خودش) اجرای قوانین را نظارت می کند؟
سوم، همونطور که @lolmol گفت، معلم ریشه و علت رفتار را جویا شده است؟
بعد ازین به طور موردی و خاص در تمام رفتارهای لیستی که آوردید و یا موارد دیگه میشه از قانون چشم پوشی استفاده کرد، حالا خود این چشم پوشی هم میتونه گاهی به صورت قانون مطرح بشه.
حالا هر کدوم از مواردی که تو لیست آوردین، خودش یه داستان داره. مثلاً تأخیر اول صبح داریم که یکی از دلایل اصلیش خواب موندنه. خوب معمولاً بچه ها با اولیا میان میرن دفتر و با برگه میان چون قانون مدرسه اینه. پس منم اگه دیر بیان میفرستم دفتر، چون اونا شناخت بیشتری دارن از وضعیت بچه ها و خانوادها. البته با برگه دفتر هم تأکید میکنم که دیگه دیر بیای نمیپذیرمت، این به نظرم لازمه چون گاهی دفتر هم به دلیلی مثلاً سرشلوغی ممکنه با بچه ها یا اولیا راه بیاد. دیر اومدن مکرر اول صبح معمولاً از بینظمی شخص یا خانوادست، پس جدیت خیلی مهمه، البته بعضی قرارهای دوستانه اول صبح تو پارک یا کوچه پس کوچه های اطراف و مسیر مدرسه هم میتونه علتش باشه.
دیگه از انواع تأخیر، تأخیر بعد از زنگ تفریحه. چند حالت داره، مثلاً شلوغی بوفه یا دستشویی مدرسه یا مراجعه به معلما یا معاونا یا مشاورا برای کارهای متفرقه، خوب بعضیاشو با برگه بعضیاشو با اعتماد و درک متقابل میشه حل کرد، بازم باید موردی باشه یعنی با اینکه دلایل منطقیه ولی درک بالا هم دردسر میشه.
نظرم اینه که حالا همین تأخیر رو ادامه بدیم. بعد بریم سراغ بقیه. مثلاً تأخیر شامل خود معلمم میشه، نظر شخصیم اینه که اگه من به بچه ها بابت تأخیر سخت میگیرم باید خودمم سروقت در کلاس حاضر باشم، و حتی برای تأخیر عذرخواهی کنم، یا گاهی توضیح بدم.
تجربه شخصیم رو در این زمینه هایی که مطرح کردین میگم، با در نظر گرفتن این نکته که مخاطبم دانشجو و بین ۲۳-۳۰ سال بوده.
این مورد رو همیشه میذاشتم خط قرمز کلاسام. اگه کسی دیرتر از من اومد، نیاد سر کلاس؛ چون راه پیدا نمیکنه. البته مخاطب من فرد بالغی بود که خودش مسئول بیدار شدن و اومدنش سر کلاس بود. یعنی این وسط جایی برای خطای مادر-پدر، راننده سرویس، … نبود. چون تنها خط قرمز کلاس بود، هیچ وقت براش به مشکل برنخوردم.
این یکی به من و کلاس ضرر مستقیم نمیزد، به خود فرد ضرر میزد! مخصوصا که اکثرا نمره تمرین وزنش بیشتر از نمره پایان ترم بود.
خودم هم هیچ وقت کتاب نمیاوردم! کتابا بار اضافی هستن برای کلاس و به شدت برای کمر و کتف آدم مضر هستن، تمرکز آدم رو به هم میزنن، و فکر رو از کار کردن در لحظه میندازن! خوبه تو کتابخونه باشن و یا روی میز کار. جایی که به قصد مطالعه میری و نه جایی که میخوای در تعامل چیز یاد بگیری.
پیش میومد. خیلی به شرایط محیطی بستگی داره. تلاشم رو میکردم تا شرایط رو در لحظه بهبود بدم تا فرد به شرایط مطلوبش برای پاسخ دادن برسه. چنین ناتوانیهایی رو حس توانمندی فرد تاثیر مستقیم داره (حس «من نتونستم» پشتش هست و نه «من نخواستم»). معمولا اگه سوالی نباشه که پاسخش در لحظه لازمه به فرد فرصت میدادم تا حتی جلسه بعد پاسخ رو بیاره. برام مهم بود خود جواب دهنده به جواب برسه!
مستقیم به افراد صحبت کننده نگاه میکردم، و در صورت نیاز ازشون میخواستم که اگه صحبت مهمی دارن با کل کلاس مطرح کنن، ما که غریبه نیستیم.
اگه تعداد محدود باشه خیلی اتفاق عجیبی نیست، آدما از نشستن خسته میشن و نیاز دارن کمی کش و قوس بدن به خودشون و یا نیاز دارن لحظه ای برن بیرون کلاس.
برام پیش نیومده بود. حدسم اینه که در این حالت دانشجو رو بیرون میکردم از کلاس. و حتی در صورت نیاز ازش میخواستم حذف درس کنه.
من هم تقریبا همین روند رو داشتم. به جز تاخیر که دقیقا حس برعکسی داشتم. البته چون حضور در کلاسهام اختیاری بوده، همیشه حس میکردم دانشجوئی که با تاخیر خودش رو میرسونه به کلاس، یعنی در اکثر مواقع مشکلی براش پیش اومده ولی انگیزه حضور در کلاس باعث شده تلاش کنه تا به کلاسی بیاد که حضورش اجباری نبوده! نسبت به این دانشجوها معمولا حس مثبتی داشتم.
منظورم جنگی بود که معمولاً ما بزرگترها آغاز می کنیم. چون در ذهن بچه ها، این یک بازیه.
البته این نظرم بیشتر در مورد بچه های زیر ۸ سال است.
یکی از بازی های لذت بخش برای بچه ها، امتحان کردن مرزهای ما به عنوان معلم، پدر و مادر یا هر بزرگتری است. وقتی مرزی تعیین می کنیم، دوست دارن اون مرز رو بشکنن تا ببینن بعدش چی می شه! یکی از این مرزها، می تونه میزان تحمل ما در کنترل عصبانیت باشه (مرزهای شخصی). در یه همچین موردی، من شخصاً انتخابم اینه که مرزهای تحملم رو به بچه ها نشون ندم تا اون ها رو آزمایش نکنند :–)
بنابراین، فکر می کنم که، با وجود اینکه مرز گذاشتن در بسیاری از موارد (بخصوص برای آموزش نظم و ترتیب)، حتماً لازم و ضروری است، ولی باید در مورد انتخاب این مرزها و نحوه اجرای اونها، خیلی دقت کرد! چون از طرفی عمل نکردن به حدودی که تعیین کردیم، در آموزش و تربیت معمولاً نکته مثبتی نیست، و از طرف دیگه خیلی باید دقت کرد که روش هایی که انتخاب می کنیم آسیب های روحی و روانی برای بچه ها نداشته باشه.
با بچههای زیر ۸ سال این تجربهها رو داشتم، مثلاً بچههای دوستان (نه بعنوان معلم و در محیط آموزشی)، مطمئن نیستم مثالها برای موضوع دانشآموز مدرسه مفید باشه یا نه. منظور صحبتم درباره ویژگیهای روان کودک بود.