آیا ما ایرانیها در برابر خارجیها (به خصوص غرب) دچار حس خودکمبینی هستیم؟
این موضوع همیشه من را آزار میداده است که در جمعی که به ویژه خارجیها حضور دارند، افرادی شروع به بدگویی از ملیت یا فرهنگ ایرانیشان میکنند. مشابه این رفتار را در شبکههای اجتماعی هم میتوان دید. مثلا اخیرا متنی دیدم به این صورت:
قرار شده تیلور سوییفت بخشی از درآمدش را به کسانی که از کرونا ضرر کردهاند بدهد. سلبریتیهای ما (ایران) باید یاد بگیرند.
یا یک ویدیو دیدم که صف درازی را جلوی یک دانشگاه در آلمان نشان میداد و مردم آلمان را به دلیل سرانه مطالعه بالا ستایش میکرد و مردم ایران را سرزنش میکرد. در حالی که واقعیت ماجرای صف جلوی کتابخانهها اصلا ربطی به سرانه مطالعه ندارد.
این حس مغلوب شدن گاهی به قدری در روح و روان بعضیها ریشه میدواند که هر چیز (فرهنگ، محصول و…) ایرانی را بد و هر چیز خارجی را عالی میدانند. حتی فراتر از این، بعضی از افراد حتی هیچ شانسی تا آخر تاریخ برای پیشرفت ایران (و به طور کلی آسیا و خاورمیانه) نمیبینند.
آیا در علم جامعهشناسی اسم مشخصی برای این رفتارها وجود دارد؟
آیا شما هم نمونههایی از این خودکمبینیها سراغ دارید؟
آیا دلایلی تاریخی پشت خودکمبینی ما ایرانیها وجود دارد؟
خوب این مسئله رو خیلی عجیب نمیبینم در واقع بزارین اینجور بگم: افتخار به ملیت، معمولا نیاز به دلیلی مثبت داره وگرنه کمابیش بخشی از جامعه از ملیت گریزان هستن. در واقع دلیل اینکه ما چیزی به نام ناسیونالیسم داریم اینه که این تفکر ملیگرایی ایجاد میشه و نه اینکه ذاتا وجود داره.
اما ریشههای عمومی برای همه و مختص ایرانیها چیه؟ میشه در چند دسته به این اشاره کرد: روانشناسی فردی، جامعهشناسی و تاریخچه فرهنگی.
از لحاظ روانشناسی، میتونم با یک مثال فردی دلیل رو بیان کنم:
فرض کنین که به عنوان یک فرد، در کنار یک آدم موفق قرار گرفتین یا در مورد اون شنیدین. چه تصوری از اون دارین؟ چه حسی به شما دست میده؟ به طور عمومی، تصور اکثر مردم از آدمهای موفق، چیزی شبیه به پرستش هست یعنی فکر میکنن از همه نظر بینقص هستن، رفتاری که انجام میدن دلیل موفقیت هست (علیت کاذب) و نمیتونن بپذیرن که عموما موفقیت در یک جنبه میتونه همراه با ضعفهایی در جنبههای دیگه باشه. نگاه ما به غرب به همین صورته، پرستش! در زمینههای تاریخی، به این نگاه میکنم که چرا این حس در دورهای از تاریخ در شرق بخصوص در ایران بوجود اومد.
وقتی هم که در کنار آدم موفق قرار میگیریم، حس ضعف و تحقیر به نظر طبیعی میاد. البته یادمون باشه که در کنار همین حس ضعف و تحقیر، به شکل موازی حس تنفر هم رشد میکنه (تنفر و گریز از غرب رو هم میشه به همین تا حدی ربط داد.)
از لحاظ جامعه شناسی، جامعه ترکیبی از افراد در کنار هم هست که تحت لوای یک ایدئولوژی زندگی میکنن. در واقع نقش پنهان ایدئولوژی برای اتحاد و همزیستی یک جامعهی بزرگمقیاس بسیار بیشتر از بقیه موارده. این ایدئولوژی میتونه دین واحد باشه یا ایدئولوژی مثل ملیت. در واقع ملیت نقش چسب بین جوامع محلی و کوچکتر رو برای همزیستی مسالمت آمیز بازی میکنه. این نقش برجسته، در جایی تبدیل به نقش منفی قوی میشه: وقتی ایدئولوژی توان حل مشکلات فردی و اجتماعی رو نداشته باشه و تبدیل به اهرمی برای اقناع بشه، نفرت از اون بسیار بالا میره. معمولا در این مرحله، جامعه به دو دسته بسیار معتقد و منزجر از ایدئولوژی تقسیم میشه. این اتفاق نه در مورد ملیت که در مورد بسیاری ایدئولوژیهای در سطح ملی، چه در ایران و چه در جای دیگه، دیده میشه.
از لحاظ تاریخی و جغرافیایی، سلسله عواملی وجود داره که به ملتگریزی ایرانیها و حس تحقیر نسبت به غرب دامن میزنه. نمیشه اینها رو عوامل قطعی دونست به نظرم، ولی میشه پذیرفت که حداقل نقشی در تقویت این احساس داشتن:
جبر جغرافیایی: ایران در جغرافیایی خشک و نیمه خشک قرار داره. در این جغرافیای سخت، منابع طبیعی به میزانی بسیار محدود بوده که دیگرگریزی و محدود بودن جوامع رو تشویق میکنه و به سختی پذیرای تقسیم سهم با دیگران بوده. حاصل این فرآیند، تنازع وسیع برای بقا و به دست آوردن منابع محدود بوده که در تاریخ ایران کم نبوده. اگر دقت کنین، هنوز در رفتارهای عمیق اجتماعی و فرهنگی ایرانیها، اثرات قوی این اقلیم رو میشه دید: ما بیشتر از اونکه در حال زندگی کنیم، در هراس از آینده زندگی میکنیم و بیشتر از اونکه خرج کنیم، پسانداز میکنیم. به همین خاطر اکثر ما، بقیه ایرانیها رو مزاحمانی برای زیستن میدونیم! پس انتقاد از رفتار دیگران هم به همین برمیگرده که حس منفی رو به شکلی بیان کنیم نه لزوما واقعیت موجود رو.
تحقیر آخرین امپراتوری بزرگ ایران صفویان، به دست اروپاییها هرچند اروپاییها برخلاف چین و عثمانی کمتر به صفویان ضربه زدن ولی تحقیرها نظامی این امپراتوری هم کم نبوده. این عقبماندگی و شکستهای سخت که در دوران قاجار هم ادامه داشت، حس عقبماندگی شدید در ایرانیها ایجاد کرد، پرستش غرب رو به وجود آورد و در نهایت این تفکر که تنها راه بازگشت به دوران شکوه تقلید کامل از غرب و نفی هر اون چیزی هست که داریم.
تشدید ناسیونالیسم ایرانی با تاکید بر تقلید از غرب: این برهه از تاریخ ایران که از دوران رضاشاه و با تجربه قاجار و البته به تبیعت از کار آتاتورک در ترکیه، شروع شد تقریبا اون چیزی هست که امروز بنیان فکری ایرانیها، چه مردم و چه سردرمداران رو شکل میده. برای یکپارچهسازی ایران که از قحطی و جنگهای داخلی ویران شده بود، ناسیونالیسم ایرانی به شدت تبلیغ شد و در خلاف جهت اون، با تقبیح هر اون چیزی که در مملکت بود، مدلهای اروپایی و بعدها آمریکایی به شدت مورد توجه قرار گرفت.
من فکر میکنم این اثرات به شکل ترکیبی، حسی از تحقیر ایرانیها، پرستش غرب و دلیل روانی برای شکست ملیت در رفاه فردی، باعث میشه که ایرانیها به ایرانی حساسیت داشته باشن.
یک مفهوم در جامعهشناسی خُرد از اروین گافمن وجود داره به نام «داغ». میگه فردی که بین مطلوبیت اجتماعی خویش و وضع و جایگاهی که اکنون دارد ، اختلاف باشه داغ خورده و دچار داغ خوردگی شده. که بر اساس دو وضعیتِ 1- دیگران این را میدانند و 2- دیگران این را نمیدانند کنشی مخصوصی دنبال میکنه. مثلا فردی که دچار آسیبدیدگی جسمی شده باشه (حالت اول) و شخصی که یک رابطه نامشروع در گذشته داشته (حالت دوم). در کل همه انسانها میزان و حدی از این داغ خوردن روی پیشانی رو دارن! یه جورایی مثل بحث عقده و ارضای امیال از نگاه فروید میشه.
به نظرم میشه این مطلب رو به سطح کلان اجتماعی هم منتقل کرد. ملتی که بین آنچه که باور دارد میبایست باشد و آنچه که اکنون هست اختلافی ببینه داغ میخوره ، از نوع آشکار. حالا هرچه این داغ شدید باشه رفتار ملت متمایز میشه. (مثلا به نظرم میشه بر همین اساس چرایی اقبال آلمانیها به هیتلر و حزب نازیسم در دهه 1920 رو درک کرد.)
یک ایرانی معتقده تمدن شکوهمندی داشته ولی الان تقریبا جلوهای از شکوه رو نمیبینه پس یک فرد داغ خورده است خصوصا وقتی در مقابل یک آلمانی یا کانادایی قرار بگیره که ملتهایی با شدت اندک داغ خوردگی هستند. در نتیجه مجبوره در مقابل این واقعیت اجتماعی آشکار یک نوع کنش خاصی داشته باشه. گاهی با غرور از گذشته ایران میگه ؛ گاهی در عین یادآوری گذشته از آینده روشن میگه ؛ و گاهی سراسر اجتماع ایران رو به باد نقد میگیره و نکوهش میکنه. همه اینها در توجیح داغی است که گمان میکنه بر پیشانی داره. این نوع بدگویی از ایران و ایرانی میتونه به این علت توجیه بشه. مثل فردی که مثلا دزدی کرده و حالا از زندان آزاد شده (داغی آشکار) و شروع میکنه به بازی کردن برای توجیح این رویداد. جامعه بد بود ، رفیق بد بود ، خانواده بد بود و غیره. پس ایرانی در مقابل یک آلمانی میتونه هم این رفتار رو داشته باشه. از فرهنگ معیوب ، اجتماع معیوب ، خرفتی و کودنی ایرانیان و غیره بگه برای توجیح داغی که احساس میکند به عنوان یک ایرانی بر پیشانی دارد.
در طول تاریخ مواجه ما با غربیها نیز دو واکنش به همراه داشت:
تحقیر و حسادت به غرب. غرب ملحد و کافر. مثل رفتاری که شاه عباس با دو برادر سیاح انگلیسی داشت و پس از پایان ملاقات دستور داد محل رو با خاک تمیز کنند تا نجاست حاصل از حضور آنان برطرف بشه.
تجمید و ذوب شدن در غرب. مثل عهد قاجاریه و پهلوی که راه پیشرفت توسط بسیاری از متفکران این دوران تقلید تمام از غرب و دور انداختن تمامی سنن و باورهای ایرانی بود (در سطح افراط). ملت غرب را به عنوان ملتی متمدن خطاب قرار میدادند و ملت ایران را به عنوان ملتی بربر و بیتمدن که باید از غرب تقلید کند تا متمدن شود.
امروزه هر دو باور در جامعه هستند و یک ایرانی در مواجه با پیشرفت غرب به یکی از این دو رفتار متوسل میشه. یا تحقیر غرب نجس ، یا تحقیر ایرانی وحشی و بربر.
از یک جنبه بحث فکر کنم موافقیم که اثرات تاریخی و گذشته، در رفتار بسیار تاثیر داره ولی کمی شک دارم که ایرانیها ایدهآلی در ذهن داشته باشن. این تفاوت عمیقی با آلمانیهای متمایل به نازیسم داره که خودش رو توی عملگرایی آلمانیها برای رسیدن به ایدهآلی که در ذهن دارن، در مقابل انفعال و سردرگمی ایرانیها، میشه دید. ما میدونیم حسرت چه چیزی رو میخوریم (به نظرم به غلط گذشته بیش از حد شکوهمند نشون داده شده، یکی از کارهایی که در دوره تبلیغ ناسیونالیسم در دوره پهلوی انجام شد) و میدونیم که از وضعیت موجود ناشادیم ولی نمیدونیم که ایدهآل ما چی هست.
این تفاوت خودش رو در رفتار اجتماعی ایران هم نشون داده. در اوج رشد اقتصادی، انقلابی انجام میشه که کمتر گروهی هدف اون رو به شکلی دقیق میدونه. الان هم در حضیض اقتصاد به دنبال راهی برای بازگشت به گذشته هستن. این خاصیت افراد سردرگم هست، در شروع مسیر میدونن که از چی میخوان عبور کنن ولی در طول مسیر هیچ دیدگاهی ندارن که میخوان به کجا برسن و در نهایت، با حسرت تلاش میکنن به شروع برگردن!
حتی در رفتار ایرانیها در مهاجرت هم میشه این رو دید: به راحتی با محیط هدف منطبق میشیم، جز کم دردسرترین مهاجرین دنیا هستیم و جامعه هدف رو کاملا میپذیریم چون از ایران متفاوته و البته با بدون ایدهآل بودن ما هم میخونه (برعکس میتونیم در هر شرایط متفاوتی یک جنبهای از کمال رو ببینیم! )
با سلام
بعد از مدتی خوشحالم در این جمع فرهیخته حضور دارم از نظر تجربی چند دلبل وجود داره
1 - نداشتن شناخت کافی از گذشته و تمدن خود
2 - نداشتن شناخت کافی از سیر تکامل و پیشرفت جوامع پیشرفته
این دو باعث کاهش اعتماد به نفس جامعه ما شده که با گذشت زمان قابل حل می باشد.
در زمانی که مردم ژاپن از کار زیاد میمردند کسی به قوانین حقوق بشر فکر نمی کرد فقط فکر و ذکرشان پیشرفت کشورشان بود. البته مدیرانشان هم سهمی بیشتر از مردم عادی طلب نمی کردند
زمانی که جوامع غربی با برده داری از نیروی کار رایگان سواستفاده و با استعمار پیشرفت میکردند سازمانها و نهادهای بین المللی در کار نبود که مانع پیشرفتشان شود.
البته بعدها هم که این سازمانها بوجود آمدند هیچ حرکتی در جهت بازگرداندن حق و حقوق از دست رفته کشورهای مستعمره نکردند و نخواهند کرد چون میدانند وظیفه شان چیست!!!
منم تصویر این صفهای طولانی را در شبکه های اجتماعی دیدم که برای تحقیر صفهای غذای نذری به اشتراک میگذارند و زیرش مینویسند صف کتابخانه ژاپن هست
سلبریتی شدن در ایران با سایر جاها فرق داره .در کشورهای دیگر سلبریتی ها فقط در خدمت فرهنگ و آیین رسمی خودشانند و بشدت مدیریت میشوند ولی در ایران با شانس و اقبال و یا با هزینه های پنهان و آشکار داخل بازی شده و بعدهابا ترفند ساز مخالف با هنجارها و …معروف میشوند!!!
هیچ کشوری بدون زحمت و سختی اولیه به پیشرفت نمی رسد حتی کشورهای غربی هم که استعمار گر بوده اند هم مردمشان تلاش کرده اند ولی در شرایط حساس با تغییر قوانین یا باسواستفاده از دیگران بفکر پیشرفت خود بوده اند.
ما هم اگر بخواهیم پیشرفت کنیم باید اولویت بندی خواسته هایمان را در نظر داشته باشیم.
اولین شرط پیشرفت استقلال است و اولین شرط استقلال اقتدار نظامی و بعد از آن اقتدار اقتصادی
درسته اکثریت جامعه ویژگیهای ایدهآل جامعه رو نمیدونند ولی بر اینکه وضعیت فعلی رو مناسب خودشون نمیبینند توافقی وجود داره. یک علت این باور رو مطرح کردید و درسته و اونم تصویرنمایی ایدهآل و فوقالعاده از ایران باستان توسط حکومت پهلوی است که بسیاری از اونها غلط یا افسانهسرایی بود. در نتیجه یک حسی ایجاد شده که ما خیلی فوق العاده بودیم و ناگهان به وضع فعلی افتادیم. مثل تاجری ثروتمند که شبانه اونو بدزدند و در بازار داغ بردگی به دستش بزنند و فردا به عنوان برده بفروش برسه و زندگی بردهوار رو تجربه کنه! باوری اینچنینی وجود داره.
یک مورد دیگه اینکه در همان ایام اوجگیری اولیه احساس ناسونالیستی در ایران ، ضدیت با اعراب برجسته شد بدین علت که حمله اعراب پایان آن رویای افسانهوار ایرانی خوشبخت و ثروتمند و بیدرد بود. در نتیجه دیده تحقیر به اعراب شکل گرفته بود اما امروزه همان افراد صحرانشین اماراتی یا قطری سوار بهترین ماشینها میشن و شهرهای پرزرق و برقی دارند و افسانههایی مانند حقوقهای بسیار بالا بدون کار (یارانه) دریافت میکنند و غیره. دوباره اون احساس سرخوردگی شکل میگیره که ما خیلی عالی بودیم و همسایگان ما هیچی نبودند و الان برعکس شده و این باعث انزجار از جامعه میشه چرا که افراد خودشون رو معمولا مقصر نمیدانند و خیلی کم پیش میاد فردی مشکل رو از درون به بیرون پیگیری کنه.
اینها باعث میشه ایرانی تصور کنه یک ایدهآل فوقالعاده در گذشته بود ولی الان نیست و حق خودش میدونه که به شکل همون ایدهآل زندگی کنه و وقتی با همسایگان خودش رو مقایسه میکنه این سرخوردگی بیشتر میشه. تصوراتی که ساخته شده چنین تاثیری ایجاد میکنه.
در آلمان دهه 1920 با شباهت به ایرانی امروز چنین باوری شکل گرفته بود که آلمان در گذشته و تاریخ ، مهد علم ، فلسفه ، خرد و تیزهوشی بوده. اما الان شکست خورده در جنگ جهانی و تحقیر شده توسط معاهده ورسای است. شخص هیتلر نیز چنین تصوری داشت. مثل یک ایرانی که میتونه تصور کنه زمان کوروش ایرانی ثروتمند ، تیزهوش ، مهد علم و فلسفه و ابرقدرت عالم بوده. پمپاژ این تبلیغات باعث جذب مردم برای احیای قدرت آلمان شد مثل شعارهای «دوباره میسازمت وطن» ، «make america great again» و …
همیشه در این مواقع یک بهشتی در گذشته هست که از دستش دادیم و این باعث سرخوردگی میشه که میتونه به دو حالت تقویت شدید ملیگرایی یا تحقیر و خودکمبینی اجتماعی همراه بشه.
ضمن اینکه با بخش زیادی از نظرات دوستان در بالا موافقم، اما به دلیل عدم دارابودن مهمترین عنصر مورد نیاز در این رابطه (یعنی سواد) فقط نقل قولی میکنم از دکتر محمدرضا ابراهیمی (روانکاو و استاد دانشگاه) که سالها قبل این مطلب رو از یکی ازنوشتههاشون برداشتم:
« ایرانیان ملتی تحقیر شدهاند. در ناخودآگاهِ جمعیِ ایرانیان، احساس حقارت تا اعماق ذهن و فکر و روان آنها رسوخ نموده است. زخمهای بیشماری بر عزّتنفس و غرور این مردم توسط مهاجمان وارد شده که هنوز و پس از گذشت قرون متمادی، خونچکان و دردآور است. ایرانیان ملتی بودند که حتی یکدم طعم آسایش و آرامش را نچشیدهاند. از صدها سال سلطۀ بیگانگان سلوکی تا تسلّط هفتصدسالۀ اعراب و ذلّت خُردکنندۀ بنی امیه و بنیعباس و هجوم ایلخانان و بلایای بیشمار دیگر… »