تا به حال براتون پیش اومده که در موردی خاص همه چیز باب میل شما پیش بره و شما به شرایط یا شخص اعتماد داشته باشید اما یه حسی ته دلتون اذیتتون کنه؟
انگار که دارید گول میخورید و ذهنتون این همه خوبی رو طبیعی نمیدونه انگار که خیلی ساده لوحانه همه چیز رو خوب و طبیعی میبینید.
آیا تا به حال براتون پیش اومده؟ چطور باهاش کنار میاید و چطور میفهمید کدوم حستون درست تره؟
اگه یه روزی بفهمید که حس درونیتون درست بوده و داشتید گول میخوردید چیکار میکنید و چه حسی خواهید داشت؟
تجربه شخصی خودم ، این حس یه جورایی هم مفیده و هم مضر:
مفیده از اون جهت که بهت هشدار میده که آماده باش ممکنه فریب خورده باشی و تو رو برای شرایط غیر منتظره ای که ممکنه برات پیش بیاد آماده کنه و قبل از اینکه اتفاقی بیفته راه کار پیدا کنی و ازین جهت مضره که اگه این حس رو سریعا تعیین تکلیف نکنی مثل سمی که تو وجودت هست باعث نابودی خودت میشه.
فکرشو بکن، در اوج اعتمادی که داری، حس گول خوردن و بازی خودن داشته باشی، فکر میکنی دروغهایی این وسط وجود داره که تو بی خبری، یا واقعیاتی که مخفی شده، نه میتونی مستقیم بگی و نه دلیل قطعی برای این حس داری اما به صورت غیر عادی همه چی خوبه!
سعی میکنی طرفت رو امتحان کنی، اما امتحانا هم خیلی جواب درستی بهت نمیده … تصمیم میگیری با احتیاط برخورد کنی و سنجیده و با آمادگی حرکت کنی که اگه احیانا اون حس درونیت درست گفته بود خیلی ضرر نکنی یا لااقل قابل جبران باشه.
این حس و این افکار و بالطبع کارها و ملاحظاتی که به واسطه این حس انجام میدی به مرور زمان انرژیتو میگیره و درگیری بیش از حد ذهنی برات ایجاد میکنه چون مدام به دنبال حل معما و پازل اون ارتباط و اون شخص هستی اما نتیجه ای که میگیری خیلی شفاف نیست.
در نهایت تصمیم میگیری که این ارتباط با اون فرد رو به روش خیلی ملایم، کم و یا کلا قطع کنی تا حداقل آرامشت رو فدای اون شخص نکرده باشی.