همیشه اینجوری نیستش که تازه ها جذاب باشن برای ما و گاهی ترسناکن برامون ، ممکنه که اینطور هم نباشه خیلی کارآمد باشه و مفید استفاده ازش ولی خب یه نوع واکنش غریزی هستش شاید.
وقتی که گراهام بل تلفن رو برمیداره میبره شرکت وسترن یونیون که اون موقعه ها تو کار تلگراف بوده ، جوابی که میگیره در این حده :“برو بابا ، این که تو میگی خیلی چیز کوچیک و بی اهمیتیه ، وقتمونو تلف کردی که … اححححح”
خب الان هممون داریم میبینیم که تلفن کجاست و تلگراف کجا.
چجوری میتونیم که واقعا ارزشی رو که تازه امون ایجاد میکنه نسبت به مدل روتین و سنتیش رو نشون بدیم اونطور که هست و میتونه باشه ؟
این حس مقاومت از کجا میاد؟ این حس رو چطوری درمانش کنیم؟
اگه مقاومت در برابر چیزهای تازه رو مقاومت در برابر تغییر رویه گذشته بدونیم، براش حتی قانون فیزیک هم وجود داره! قانون اول نیوتن که میگه برای ایجاد هر تغییری در اندازه یا جهت سرعت حرکت جسم، نیاز به یه نیروی خارجی هست.
در حوزه ی مدیریت هم این مقاومت در برابر تغییر خیلی زیاد خودنمایی میکنه، و اتفاقا یکی از زمان هایی که ابتکار عمل مدیر خیلی مهمه، در زمان های تغییر هست. کتابی هم در همین زمینه نوشته و ترجمه شده به اسم رقص تغییر که چالش های پیش روی تغییر رو بررسی میکنه.
مقداریش به این برمیگرده که چیزهای تازه به چه صورتی معرفی و مطرح شدن. آیا وقتی گراهام بل داشت تلفن رو معرفی میکرد، تونست قدرت تخیل مدیران وسترن یونیون رو تحریک و روشن کنه؟
هوووم
جالب بودش، کاش میتونستم زمانو برگردم و بدونم که تونست یا نه
یجور دیگه میپرسم
ما چه تجربه هایی توی معرفی تازه ای برای جایگزینی سنتی داشتیم؟ تجربه امون چی میگه ؟
من خودم اغلب در برابر موارد و راه های جدید مقاومت دارم چون تغییر به سمت دیگه برام هزینه داره و مدتی باید بگذره تا به موقعیت جدید عادت کنم و شیوه جدید رو پیش بگیرم.
اما اگر سبک سنگین کردن و معرفی درست باعث بشه مزایای روش جدید رو متوجه بشم، مقاومت کمتری دارم. اما هر وقت تونستم این سد رو رد کنم خیلی خوشحال بودم از این تحمیل و قبول وضعیت جدید.
بعضی جاها هم منافع کوتاه مدت فردی-گروهی و همچنین اون چیزی که در طی زمان طرز فکر یه فرد رو تشکیل داده باعث مقاومت میشه.
اره حس میکنم این یکی از مهمترین دلایلشه
توی دنیای پلتفرمی ازین تاثیر بعنوان multi homing cost یاد میشه و یکی از معیارهای خفن بودن اون پلتفرم محسوب میشه.
حتی سبک سنگین کردن هم خیلی کم میتونه که جذب کنه افراد رو .
این بحث که شد یاد مطلبی افتادم در مورد اینکه پلتفرما چه ویژگی های باید داشته باشن تا winner take all بشن یا همون غول !
سه تا مورد داشت که یکیش رو بالا گفتم ،وقتی داشتم این سه مورد رو میخوندم خیلی جذاب بودن برام ،الان که به این مشکل برخوردم میبینم چقد نامردیهههه
یکی از تجربه های کمی موفق اخیرم معرفی ترلو به چند گروه تحقیقاتی در دانشگاهمون بود، به جای استیکی نوت روی دیوار. هزینه ی این تجربه خیلی زیاد نبود، از این لحاظ که تنها کاری که باس میکردم ساختن یه بورد ترلو برای گروه های مربوط بود که اتفاقا با هم کار تحقیقاتی میکردیم و بعد پیگیری کار از طریق بورد!
و دلیل اینکه کمی موفق صداش میکنم اینه که با اینکه اساتید گروه ها از بورد و کارایی ش خوششون اومد، خیلی دوام نیاوردن! و فقط دانشجوها که سبک-بال تر بودن به کار با ترلو روی اوردن.
در مقابل میتونیم به تجربه موفق پیازا نگاه کنیم .
با اندکی شخصی سازی تونسته رضایت استادا رو جلب کنه و بعنوان ترلوی دانشگاهی خودش رو نشون بده.
میتونیم نگاهی به تجربه پیازا بندازیم و اینکه تفاوت های عملکردیش با ترلو چی هستن .
ذات مغز اینطور هست. هر تجربه از عالم یه شیمی خاث تو بدن تولید میکنه. شیمی که شما در کوه حس میکنی با اسکی متفاوته و این تجربیات شیمیایی منجر به حس، خاطره و عواطف مختلف میشه. برای مسائل جدید و تجربیات جدید شیمی بدن هم عوض شه و چون عادات قبلی و کاراهای قبلی شیمی مختص خودشونو داشتن بدن به اون ها “عادت” کرده بوده. برا همین تغییر کار ساده ای نیست. با تغییر این شیمی بدنمقاومت میکنه. ولی به مرور و با مداومت داستان عوض میشه و من عاشق این حالات تدریجی هستم
من فکر میکنم بشه مشاهدات در این زمینه رو در سه دسته قرار داد:
افرادی مثل نوجوانها که عموما تجربه خاصی ندارن و ذهن آزادی دارن. در این مورد، مقاومتی دیده نمیشه برعکس جاذبه وجود داره.
افرادی که تجربیات مختلف باعث شده که ذهنشون پر باشه، در نتیجه برای تجربه جدید اشتیاقی ندارن (حتی اگه در مورد اون کار خاص هیچ تجربهای نداشته باشن)
افرادی که در مورد همون تجربه خاص، روش یا تجربه قدیمی و موثر دارن. در واقع تقابل بین نیروی تجربه قدیم و جدید باعث حس مقاومت میشه.
بخوام به سبک لاله به زبان فیزیکی و کمی خودمانی حرف بزنم: دو نیروی اصلی در این فرآیند نقش بازی میکنن، نیروی دافعه بین تجربیات همسان (چون باید بین اونها انتخاب بشه) و نیرویی که ناشی از محدودیت فضای ذهنی هست، که باز هم منجر به دافعه میشه چون باید بین تجربیان انتخاب کنیم حتی اگر به هم ربط خاصی نداشته باشن!
یکی از نکاتی هم که در ارزیابی تغییرات در نظر نمیگیریم همون چیزیه که @najme هم اشاره کرد: هزینه یادگیری و عادت. در واقع با در نظر گرفتن این هزینه، خیلی وقتها میشه فهمید که ذهن اونقدرها هم که به نظر میاد اشتباه نمیکنه، حداقل در کوتاهمدت و میانمدت، چون تفاوت بین چیزی که الان هست با چیزی که جدیده معمولا قابل قیاس با همین هزینه یادگیریه!!