مدتیه که هرکاری میخوام شروع کنم و انجام بدم تهش میرسم به جمله ی خب که چی ؟
مثلا فلان کتاب رو بخونم که چی ؟
حالا من فوق بگیرم که چی؟
اصن این همه خودمو اذیت کنم که چی؟
ایلتس بگیرم خب که چی؟
بی انگیزگی ، افسردگی یا نمیدونم هرچیزی که هست من رو داره توی یه دور باطل میندازه
تلاشم برای این که یه توجیه سطحی برای مغزم بیارم و از این مسعله بگذرم بی نتیجه ست و عملا کار مفیدی توی این مدت انجام ندادم
انگار بی معنیه همه چیز
معنی زندگی برای شما چیه؟
میتونید برای خارج شدن از این دور باطل راهنماییم کنید؟
به نظرم زندگی معنی خاصی نداره یعنی مقصدی وجود نداره و هر چقدر بیشتر تقلا کنی معنای خاصی ازش بیرون بکشی بیشتر سرگشته میشی واقعیتش ما اومدیم روی این کره تولید مثل کنیم بفلسفیم زیست کنیم بدنبال کارهای مورد علاقه مون بریم و یادمان باشد که حجم زندگی را پر کنیم یعنی معنای زندگی یا سوالات بنیادی یعنی کل تاریخ فکر انسان این سوالات جواب مشخصی ندارن فقط باید برای خودت نوعی روش هضم این سوالات را پیدا کنی مثلا فلسفه یا هر چیزی که واقعا حالت را خوب میکند
“خب که چی؟!” سوالی که به نظر میرسه هیچ محدودیتی برای پرسیدنش وجود نداره، سوالی از جنس انسان و به قدمت انسان، سوالی که انسان از وقتی خودشو شناخته، داره از خودش میپرسه.
شاید تنها محدودیت بیان کردنش در این قالب، این باشه که در بعد زمان معنا پیدا میکنه. چون درباره شرایط بعد از رسیدن به یک موفقیتی سوال میشه!
حتی جواب دادن به این سوال با این محدویت زمانی هم کار سختیه.
جوابی که من خودم بهش علاقه دارم، “رشد” و “تکامل” شخصیتی و روحی انسانه که حتی اگه بعد از شکست هم این سوال رو بپرسید باز هم بهتون جواب میده.
در حقیقت به شما یک تفکر cyclic میده که میتونید نامحدود رشد کنید، مفید باشید و بفهمید.
اما این سوال رو کاملتر و نامحدودتر هم میشه بیان کرد، بیانی مستقل از زمان و مکان، بیانی از جنس “معنا”، که جوابی نامحدودتر و مستقل از زمان و مکان میطلبه…
مولانا میفرماید:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
جوابی که من بهش رسیدم “عشق” هست،
عشقی مستقل از زمان و مکان، عشقی از جنس وجود، عشق به وجود واحدی، ازلی و ابدی و نامحدود، عشقی که فارغ از زشت و زیبا های قراردادی و سلیقهای انسانی، تمام وجود رو در بر میگیره و در نهایت به وجود معنا میبخشه.
پ.ن:
البته این پایان کار نیست، این جوابیه که یک انسان (که من باشم) با رشد شخصیتی و روحی تا الانش تونسته بهش برسه و یه تفکر سیکلیک وجود داره که این جواب ها رو طی رشدی که به پیش میبره، کامل و کاملتر میکنه :))
لحظه های الکی
دانش های الکی
های و هوی الکی
نسبتهای الکی
سبقتای الکی
باید با خودم صحبت کنم ببینم به نتیجه میرسم
میتونید منبعی بهم معرفی کنید؟
راهی برای سریع تر حل شدنش هست ؟
الان وقت خوبی برای این درگیری نبود
معنی زندگی، دقیقا یافتن همین معنیه!
یه جملهی باحال از کتاب برنامهریزی به روش بولت ژورنال این بود که:
“ما به دنبال پیروزی هستیم، هر قدر هم کوچک باشد”.
مهم فقط برداشتن یک گام کوچکه.
در ضمن خوندن کتاب سهشنبهها با موری رو هم پیشنهاد میدم
ممنون ازتون همین امروز شروعش میکنم
کتاب «مرداب روح» اثر آقای جیمز هالیس
کتابی کاملا متفاوت از کتاب های سطحی انگیزشی
کتابی که خیلی به خودم دید داد.
من خیلی وقت ها تو زندگی قفل میکنم برمیگردم این کلیپ رو نگاه میکنم دوباره میتونم دلایل زندگیم رو پیدا کنم
چند سال پیش تو سایت ted.com کلیپی از تونی رابینز دیدم با عنوان
why do you do
چرا ما کاری رو انجام میدیم
بعد از دیدن این سخنرانی 20 دقیقه ای یه آدم دیگه ای میشد!
وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ.
تاکید پیامبران بر وجود دنیای دیگر ، به عقیده من ، یک نگاه عمیق و یک روایت دقیق است. چرا که در این جهان هیچ معنایی نمیشه برای زندگی ساخت. مرگ پایان تمام این معانی است. مرگ بزرگترین و آخرین باخت انسانِ این_جهانی است. موفقیت ، اکتشاف ، خلق ، شهرت ، عشق ، ماجراجویی و … همه ، به عقیده من ، گول زدن خودمان است.
واقعیت چیزی است که فردی مانند آلبر کامو تاکید میکنه. نگاه کامو به زندگی دقیقتر نگاه است. نگاه دین هم همین است با این تفاوت که دین از لهو و لعب بودن ایام اندک زندگی عبور میکنه و وعده تکامل روح رو در جهانی دیگر میدهد.
پس من شخصا بیشتر دوست دارم بپذیرم که جهان مادی ، مکانی برای سیقل دادن روح برای تکامل در جهان فرامادی است. بدون این نگاه ، نقطه نهایی این_جهانی جایی است که کامو ایستاده. بقیهاش فریب دادن خودمان است تا زمانی که با مرگ مواجه شویم.
منم یه مدت اینطوری بودم الانم کمی تا حدودی هستم شبیه روح 22 انیمیشن روح (فیلم قابل تعریفی نبود)
به جواب هایی رسیدم هرچند تجربش نکردم
معنی زندگی برای هر ادمی متفاوته
خودت باید بهش برسی
معنی زندگی تو رو تو کتابای روانشناسی یا انگیزشی ننوشتن
البته میتونی ازشون کمک بگیری یا معنی زندگی بقیرو برای خودت کپی کنی
اما درستش اینه خودت به ننتیجه برسی
اینطوری سرانجامت خوش میشه
ادم خوشبخت کسیه که جواب این سه تا سوال و بدونه
از کجا امده ام؟
به کجا میروم؟
بهر چه کاری امدم؟
(گنگ نوشتم ذهنت تاب بخوره دور سوالای فلسفی ولی اینو یادت باشه همه ادما دنبال لذت بیشتر هستند حتی اکه الان تو مشقت دست و پا بزنند باید لذت والا رو پیدا کرد)
جوابای که من تو این برهه عجیب از زندگی برای این سه تا سوال پیدا کردم:
از اغوش او
به اغوش او
تو این سومی هنوز مطمئن نیستم
شاید اومدم امادگی بیشتری برای تاب عشقش پیدا کنم
من واسه این یه سوال 12 جلسه کامل رفتم پیش روانشناس
جدا از هزینه سنگینی که دادم خیلی هم وقت گیر بود و کلی هم دکترم به قرص علاقه داشت و من رو با دنیای قرص های ضد افسردگی و خواب اور اشنا کرد.
تهش هم نفهمدیم خوب که چی؟؟؟؟
برای من قرص ها تشدید کننده ی افسردگی بودند
برای سوالای فلسفی پیش روانپزشک نرید خوووووب! برای خودشناسی رواندرمانگر یا مشاور اثربخشتر از روانپزشک هست. روانپزشک کارش درمان با قرص هست، و اگه قرار باشه یه دارویی باشه که به خودشناسی کمک کنه، حدس میزنم باید جز مسکرات باشه، اون هم در سطحی از استفاده که آدم رو از خودش جدا کنه ولی هنوز جلوی مسیر آگاهی رو نگیره تا بتونی آگاهانه خودت رو ببینی!
فکر میکنم همین سواله داره جواب رو میده. کارایی که از خودتون انتظار دارین بیشتر از اینکه لذتبخش باشه براتون، اذیت کننده س. دلیلی برای انجامش ندارین. اگه ندونین چرا قراره ارشد بگیرین، واقعا بهتر و عاقلانهتر و حکیمانهتر هست که ارشد نگیرین. خودتون رو مجبور نکنین عرف جامعه رو طی کنین. چیزی تهش نیست.
شاید هنوز زمانش نرسیده ارشد بگیرین، آیلتس بگیرین، فلان کتاب رو بخونین، … . وقتی وقتش برسه و وقتی دلیلی برای انجام چنین کارایی داشته باشین، به راحتی و با قدرت انجامش میدین.
نگران این نباشین که بعدتر ممکنه براتون سخت باشه انجام این کارا (که خب معمولا هست!). بیشتر نگران این باشین که بمیرین و ندونین چه مدل سارایی دوست دارین باشین!
این سوال رو هم به لیست سوالاتون اضافه کنین و بیشتر بهش فکر کنین: «دوست دارم کی باشم؟»
کشف کنین چه مواقعی با خودتون بیشتر حال میکنین، چه مواقعی احساس اثربخشی و مفید بودن میکنین، چه مواقعی میتونین بهترین نسخهی خودتون رو بروز بدین و … .
این موضوعات راجع به فرایند هدفگذاری هم ممکنه بهتون در این مسیر کمک کنه.
ممنونم از جواب کاملتون
حتما پیش رواندرمانگر میرم
سوالی که هیچ وقت کهنه نمیشه !
شما الان تازه متوجه خلاء زندگیتون شدید
شخصا بش میگم بحران عقاید ! چون شخص نمیدونه به کدوم مسیر بره وکدوم درست میگن
سالها پیش خودم درگیرش شدم و تا مرز جنون رفتم چون مشکلاتم هم زیاد شده بود و تنها بودن در بخش عظیمی از روز هم این رو تشدید میکرد ولی خب … خداروشکر به حل شد
از منطقشروع کردم و فلسفه و جلو رفتم دیدم این حرفش منطقیه این اینجا تناقض داره و خلاصه خودم خودمو نجات دادم
هیچ کس نمیتونه جواب سوالتونو بده ! هیچ کس این بحران رو نمیتونه تموم کنه ! این سوال رو باید خود خود خودتون جواب بدید ما فقط مسیر هایی رو به شما نشون میدیم
بنظرم مسیر درست اینه :
برید منطق بخونید (پیشنهاد : درامدی بر منطق نوشته محمود منتظری مقدم) شاید اذیت بشید که مثلا حالا چی میخواد بشه و از این حرفا که محل نزارید و به خوندن ادامه بدید
و بعد برید ببینید فلاسفه چی گفتن من خودم واجب الوجود ابن سینارو دوس داشتم ! خیلی چیز سفتیه !
خیلیا میگن فلسفه و اینا الکیه اما وارد فلسفه که بشید متوجه میشید اون حرف چقدر الکیه !
ضمنا فلاسفه غرب رو بادقت زیاد بخونید چون خیلیاشون فلسفه های عجیب غریبی دارن !
و پر تناقض ! بطور خلاصه چرت میگن! علی الخصوص اومانیسم !
موفق باشید