همه ما تا به حال مهمان هایی داشتیم که از کشورهای خارجی یا از شهرهایی که دور و نزدیک بودند؛ به شهرمون یا کشورمون اومدن و مهمون ما بودن. قایقت رو به اقیانوس خیال من بنداز و به خدا نشون بده.
شب قبل از اینکه مهمونها برسند؛ سخت ترین شب عمرمون هست؛ به خاطر اینکه باید خوب فکر کنیم که کجا بریم؛ چه چیزهایی رو بدیم مهمونمون امتحان بکنه؛ در مورد چه چیزهایی باهاشون حرف بزنیم؛ و چیزهایی از این دست.
رستورانهای بین راهی بهترین جا هستند که میشه خدا رو به یک املت کثیف درجه یک مهمون کرد بعد از یک سفر طولانی واقعا میچسبه چای شیرین و مطمئنم خدا تابهحال نگین کمون رو ندیده، زیباترین معجزه است. بعد از یک بارون وحشتناک رنگین کمون شیرین به آسمون میفته پس اول میریم به یکی از روستاهای تالش که همیشه بارون میباره. بارون که تموم شد دست خدا رو میگیرم رنگینکمون رو نشونش میدم. تا شاهکار خلقتش رو بینه.
مطمئنم خدا تابحال توی آسمون خورشت بادمجون توی قابلمههای سفالی که بهش میگن گمج نخورده. پس نهار هم مشخص کردیم. مطمئنم خدا تا به حال یک بچه روستایی زیبا که توی لباسهای محلی میدرخشه رو ندیده. جنگل های شمال همیشه یک سرور فروشندههای هستند که عاشق های محلی یا بلال کبابی میفروشند وقتی که در دیگه شما بلند میکنن و بخار اون دیگ تمام صورت شون رو پر میکنه زیباترین صحنه تاریخ رقم میخوره یا حتی وقتی بلال شیری اصل مازندران توی دستاته و دور از روش بخار بیرون میاد زیباترین تابلوی نقاشی به نظرم خدا جنگل ها رو بیشتر دوست داره انگار گریه های خدا توی جنگل ها دارند نفس میکشم از زیبایی آنها هر چی بگیم بازم کمه و اما قسمت آخر مهمونی خدا، من مطمئنم کتابهایی که توی کتابخونه کوچیکم نگه میدارم رو ندیده و نخونده بین همه اون ها من کتاب"والدن" رو انتخاب می کنم و با آهنگ Olfaur arnalds30-35 چند صفحهای رو براش میخونم.
و بعد به رسم ادب صدای خنده آدم ها را توی یک نوار کوچک میریزم و بهش هدیه میدم شاید توی آسمون دلش برای صدای خنده آدم ها تنگ شد. شما برای خدا چه میکنید؟
بیاد حکایتی از مصیبت نامه حضرت عطار افتادم کسی از خدای میهمانی طلب میکند و خداوند سگی را به مهمانی او میفرستد
رهبری بودست الحق رهنمای
میهمانی خواست یک روز از خدای
گفت در سرش خداوند جهان
کایدت فردا پگه یک میهمان
روز دیگر مرد کار آغاز کرد
هرچه باید میهمان را ساز کرد
بعد از آن میکرد هر سوئی نگاه
پیش درآمد سگی عاجز ز راه
مرد آن سگ را براند از پیش خوار
همچنان میبود دل در انتظار
تا مگر آن میهمان ظاهر شود
هدیهٔ حق زودتر حاضر شود
کس نگشت البته از راه آشکار
میزبان در خواب شد از اضطرار
حق خطابش کرد کای حیران خویش
چون فرستادم سگی را زان خویش
تا تو مهمان داریش کردیش دور
تا گرسنه رفت از پیشت نفور
مرد چون بیدار شد سرگشته شد
در میان اشک و خون آغشته شد
میدوید از هر سوئی و میشتافت
عاقبت در گوشهٔ سگ را بیافت
پیش او رفت و بسی زاریش کرد
عذر خواست و عزم دلداریش کرد
سگ زفان بگشاد و گفت ای مرد راه
میهمان میخواهی از حق دیده خواه
اینکه از حق میهمان میبایدت
دیده در خورتر از آن میبایدت
زانکه گر یک ذره دیدارت دهند
صد هزاران ساله مقدارت دهند
گر نداری دیده از حق دیده خواه
زانکه نتوانی شدن بی دیده راه
وقتی شناختن مهمان خدا دیده بینا بخواهد بالاتر از آن که واقعا محالست
حضرت پروین اعتصامی هم در قطعه لطف حق میفرماید:
میهمان ماست هرکس بینواست / آشنا با ماست چون بی آشناست
یه کاری میکنم که از خودش خجالت بکشه و بره به کارهای بدش فکر کنه
یعنی حتی به خدا هم رحم نمیکنی؟! حالا چطور دقیقا این کار رو میکنی؟!
به امید بهتر شناختنش دعوتش میکنم به بعضی بازی ها، مثل شطرنج، استوژیت، ریسک و … . بعد هم یه پیاده روی کوتاه تا قبرستون … .
ساکت میشینم خودش حرف بزنه، از اونجایی که خیلی معروفه حاشیه و شایعه دور و بر احوالش زیاده، بهش میگم:
هرکسی از ظن خود شد یار تو
وز درون تو نجست اسرار تو
اصل داستان چیه؟
بفرما نیستی، هستی؟ راستی راستی چیستی، کیستی؟
و
چرایی هستی؟
اگه بشه میگم جوری حرف بزنه منم بفهمم . . .
و سکوت نکنه، به خودم و دیگران و آینده و آیه و نشانه حواله نکنه؛
گویم سخن را بازگو مردی کرم ز آغاز گو
هین بی ملولی شرح کن من سخت کند و کودنم
این یه پذیرایی دوستانه است یا برا خجالت دادن
و یادآوری
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان؟
ایدل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی / وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
در جامع بعلبک وقتی کلمه ای همیگفتم به طریق وعظ با جماعتی افسرده دل مرده ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده دیدم که نفسم در نمیگیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمیکند دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران و لیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز در معانی این آیت که
و نَحن اَقرَبُ الیه مِنْ حَبل الورید
سخن به جایی رسانیده که گفتم
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجب تر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم
من از شراب اين سخن مست و فضاله قدح در دست که روندهای بر کنار مجلس گذر کرد و دور آخر درو اثر کرد و نعرهای زد که دیگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس به جوش. گفتم ای سبحان الله دوران با خبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور**
فهم سخن چون نکند مدعی
قوت طبع از متکلم مجوی
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخنگوی گوی
عشق
فردوسی میفرماید
ترا کردگار است پروردگار / تویی بنده و کرده کردگار
چو گردن به اندیشه زیر آوری / زهستی مکن پرسش و داوری
در جایی دیگر گوید
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود / ازین پس بگو کافرینش چه بود
تویی کرده کردگار جهان / ببینی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی / به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی / از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن / بدانی که دانش نیاید به بن
در بیان حضرت عطار چرایی هستی منتهی میشود به نور محمد(ص) که شناخت آن و معنی و مفهوم آن و بحث پیرامون آن هواداران خودش را میخواهدو اگر کسی بخواهد در این زمینه مطالعه کند مصیبت نامه کاملست
اکثر عارفان در نعت حضرت رسول و معراجش سخن گفته اند ولی در باب معراج حضرت رسول هیچ کجا همچو الهی نامه حضرت عطار زیبا و کامل نگفتند
و در باره پاراگراف آخر
از نیکی محض جز نکویی ناید حضرت خیام