خودافشایی کنیم: یکی از اصول ارتباطی خودتون رو بنویسید

خیلی بستگی به اتمسفر و جمعی داره که توشم.
مثلا از خانوادم اگه بپرسی میگن من به طرز اعصاب خوردکنی کم‌حرفم. اما از دوستام که بپرسی اصلا این نظرو ندارن. شاید دوگانگی‌ شخصیت دارم!

اما خب در پاسخ به سوالت؛

  • جایی که ازم سوال باز میشه
  • جایی که باید چیزیو اثبات کنم یا توضیح بدم
  • جایی که حوزه مورد علاقمه و اطلاعات دارم مثل فوتبال, تکنولوژی
  • جایی که خودم خود جوش نظرمو میگم
  • جایی که مخاطبم واقعا گوش کنه به حرفام. چون متنفرم از اینکه کسی صحبتمو قطع کنه.

بقیه‌ی درونگراها رو نمی‌دونم ولی‌ من اینجاها یا از صحبت کردن در میرم یا هیچی نمیگم تا مکالمه تموم شه. چون واقعا حوصلم سر میره.

  • جایی که زیادی صحبت کنی (حالا یه چیزی شنیدی که ما شنونده‌های خوبی هستیم. جدی‌نگیر😅)
  • جایی که داری داستان میگی اما با ریزترین جزئیات ممکن. مثلا مامانم وقتی خاطره‌ی خریدشو میگه, تا اینکه فروشنده چه لباسی تنش بود و رنگ رژش چی بود رو هم به داستانش اضافه میکنه.
  • وقتی یواش صحبت می‌کنی. (ریتم منظورمه نه صدا)
  • جایی که بخوای کم‌حرفی یا درونگرا بودن منو محکوم کنی.

به نظرم درونگرایی و برونگرایی دوزهای مختلفی دارن. شاید یه نفر از یکی‌شون, خیلی, یا یه‌کمی‌رو داشته باشه.

امیدوارم پاسخ خوبی‌ داده باشم.

3 پسندیده

الان دقیقا منظور من همینه، ممنونم واقعا جواب خوبی دادی ولی الان سوالم اینه به نظرت جایی که باید چیزی توضیح داده بشه یا اثبات بشه چه کنیم که جای اینکه از صحبت در برید یا سرهم بندی کنید زمان بگذارید و توضیح بدید

الان منظورت توبیخه؟ یا صحبت عمومی؟

توبیخ چرا مگه جنگه؟ :smile:
منظورم صحبت عمومیه

به نظرم اگه یه درونگرا زیاد حرف نمی‌زنه باید دوتا علت داشته باشه.

  • نمی‌تونه نظرشو/افکارشو در قالب کلمات و جملات بیان کنه (ضعف فن‌بیان داره)
  • فن‌بیان داره اما موضوعِ بحث براش جذاب نیست یا با طرف مقابلش اونقدرا راحت نیست.

کم‌سن‌تر که بودم دقیقا عضو دسته‌ی اول بودم.
یعنی اینقدر کم‌حرف بودم که عملا جایی هم که نیاز بود صحبت کنم, یا خراب می‌کردم یا وسطش گیر می‌کردم که خب حالا باید چی بگم.
اینجاها معمولا بقیه کمکم می‌کردن.
یعنی اگه حرف نمی‌زدم, طرف یه جمله میگفت و آخرش ازم تایید میگرفت که درست گفته یا نه:

با دوستت دعوا کردی؟ بهت فحش داد؟ بهت زور گفت؟… توام زدیش؟…

روش باحالی بود و کار منم راحت میکرد. البته بهتره که با بچه‌ها بیشتر انجامش بدین.
اگه طرف مقابلت بزرگ‌ساله, فکر نمی‌کنم اونقدرام کم‌حرف باشه که هی مجبور بشی بجاش حرف بزنی و منتظر تاییدش باشی.

حالا بیا فرض کنیم کم‌حرفی که روبروته, فن‌بیان داره و حرفاشو میزنه.

  • یک اینکه ازش سوالای باز بپرس. چرایی اینو دیگه هممون میدونیم. مثالم نمیخواد.

  • دو اینکه ماها خیلی فکر می‌کنیم. وقتی ازش حرف میخوای بذار فکر کنه. شاید چند ثانیه.
    بارها شده بعد از صحبت با کسی رفتم یه دور زدم, چیزای جدید به ذهنم رسیده و اومدم باز باب حرفو باز کردم. پس وقتی حرفی میزنی یا چیزی می‌پرسی بعدش تا چندثانیه فقط ساکت باش و چیزی نگو. بذار فکر کنه. به چی؟ به اینکه چجوری‌ جملاتشو ‌پشت هم بچینه. به اینکه چجوری بگه که تو ناراحت نشی. به اینکه الان چه موضعی باید بگیره.

  • سه اینکه بحث برای‌ من جذاب باشه هم مهمه. واقعا مهمه. یه حاجی داریم که سرکارگر شرکت نفت بوده قبلا. وقتی پیش من میشینه مدام از خاطرات اونموقعش میگه. من واقعا نمیفهممش. چون واقعا برام مهم نیست که جَوونیاش آدم منضبطی بوده و کلی دیسیپلین ‌داشته, یا قبل انقلاب رفته آمریکا و انگلیس سفر‌کاری. اینجا من چیکار میکنم؟

اما اگه قبلش, بابت خونه‌ی تمیزی که دارم تحسینم کنه و حالا بیادو از مسئولیت‌پذیر بودنش در جوونیش بگه, خدایی میشینم با دل و جون به حرفاش‌گوش‌ میدم. چون الکی پرحرفی‌ نکرده. قبلش دلیلی به وجود اومده.

  • یه نکته‌ای ‌که جدیدا متوجهش شدم اینه که مامانم وقتی ازم جزئیات می‌خواد, سعی‌ میکنه یه تهمت کوچولو بزنه. بعد من برای اینکه این تهمت قلاب ذهنش نشه, مجبورم که توضیح بدم و یه وقتایی واقعا از دهن میوفتم.
    البته تو استقاده از این روش باید محتاط بود. آدم با آدم فرق‌ داره.

چیزایی که اینجا گفتم و موارد قبل‌تر, همش ‌مختص خودم و تجربم بود. به تجربه‌ی جدیدی برسم حتما اضافه میکنم.

4 پسندیده

موضوع جالبیه. نظرات رو در فرصت بهتری باید مطالعه کنم.

من تا اوجایی که فکر میکنم هیچ وقت پیش قدم شکل‌گیری یه ارتباط نبودم :thinking: همیشه با یک سوال از طرف مقابلم شروع میشه و جالبه که بعضی وقتها این ارتباط زود تموم میشه و پیش خودم میگه فکر کنم ناراحت شده باشه! باید یه سوالی بکنم تا بحث ادامه پیدا کنه ولی اکثرا این کار رو نمیکنم.
اما برعکسش مثل رفیق صمیمی (یکی از معدود دوستان صمیمی) من ، که مثل خودم بود. توی دبیرستان کنار هم می‌نشستیم و به جز سلام و مختصری احوال‌پرسی خیلی حرفی نداشتیم باهم بزنیم. سکوت ! اما دقیقا نفهمیدیم از کجا و کی خیلی صمیمی شدیم و چندساعت فقط حرف میزدیم و میخندیم که شاید بیشترش حرف خاصی نبود و چرت و پرت میگفتیم (و میگیم!). الان هم در دیدارهایی که داریم همینجوریم.
در مورد خودم این نتیجه رو دارم که به ندرت پیش قدم میشم و خیلی اهل صحبت نیستم ولی وقتی صمیمی که میشم خیلی حرف میزنم!

من هردوتاشو دارم :grin: یه جاهایی واقعا نمیتونم درست منظورم رو برسونم! حرف رو کوتاه میکنم. بعد اینکه محل رو ترک کردم و بهش فکر میکنم ، به حرفها و جوابهایی که دادم خنده‌ام میگیره! میتونستم خیلی قشنگ‌تر و حرفه‌ای‌تر جواب بدم. پیش خودم میگم خدا کنه که بعد چندروز یادشون بره من چی گفتم :joy: تلاش کردم و میکنم که قبل صحبت کردنم که شده به مطالبی که میخوام بگم فکر کنم.

همونطور که بالاتر گفتم حالت دوم رو هم دارم یعنی میلی به صحبت ندارم احتمالا به همین دلیل پیش قدم شروع یک گفتگو نمیشم. با صحبتهای طرف مقابلم شروع میشه و چون پاسخهای کوتاه و کلی دریافت میکنه نسبت به ادامه بحث منصرف میشه و احتمالا پیش خودش میگه حالی برای بحث نداره! منم پیش خودم میگم فکر کنم حالا باید من یه بحثی رو شروع کنم تا گفتگو ادامه پیدا کنه :thinking: :joy:

به عنوان شخصی که فکر میکنم درونگرا باشه میگم سعی نکنید یک درونگرا رو به صحبت وادارید ، بجاش باهاش صحبت کنیم چرا که گوینده ضعیف اما شنونده‌ای تواناست! من خودم برآیند ارتباطاتی که داشتم رو بگیرم بیشتر شنونده بودم تا گوینده. (البته با قید استثناء دوستانِ صمیمی. چون واقعا در جمع دوستان صمیمی میل قویی به صحبت کردن پیدا میکنم.)

2 پسندیده

اگر دقت کرده باشین, افرادی که تحت عنوان کاریزماتیک می‌شناسیم, همیشه یکی دو خصوصیت یا ویژگی شخصیتی دارن که بقیه به خاطر همین خصوصیت مسخرشون می‌کنن. (تمسخر از سر خنده و شوخی)
مدتی با یه روانشناس در ارتباط بودم و اولین بار اونجا متوجه این موضوع شدم.

می‌گفت: این کار خوبیه و ویژگی من اینه که “من خودم از زیر نرده رد نمی‌شم, چون برام بدشانسی میاره!”

دقت که کردم دیدم دایی خودم که به عنوان یک شخصیت کاریزماتیک قبولش دارم هم, این ویژگی رو داره.
اون وقتی‌ میشینه سر سفره, تمام سالادها, ماست‌ها و غذاها رو سمت خودش میکشه و معمولا هم به عنوان اولین نفر برای خودش غذا برمی‌داره.
کسی هم از رفتارش شاکی نیست و بیشتر به خاطر همین خصلتش مسخرش می‌کنیم.

یا همکار فعلیم, که موقع ناهار خوردن که دور هم جمع می‌شیم, فقط و فقط روی اون صندلی قهوه‌ایه میشینه که زیر پایی داره و تحت هیچ شرایطی هم به هیچ‌کس نمیدش!
و بعضی وقتام برای این موضوع دستش میندازیم.

شاید خود این موضوع یه ایده باشه.

1 پسندیده

یعنی میگی برای کاریزماتیک شدن شاید باید کمی خودخواه شیم؟

1 پسندیده

نه لاله؛
یادمون نره که گفتم:

البته از سه مورد مثالی که زدم, دو موردش تصادفا حول محور خودخواهی بود. ولی انگار مهم اینه که این ویژگی باید کمی عجیب و به دور از عرف باشه که حتما مطمئن باشیم به خاطرش مسخره می‌شیم.

یکی از دوستانم که به شدت کاریزما داره, اسمش سامانه. فقط کافیه که “سامی” صداش کنی تا از کوره در بره. بخوایم اذیتش کنیم معمولا جلوش سامی سامی می‌کنیم.
احتمالا بزرگ‌نمایی میکنه, اما شاید سامان, سامی خطاب نشدن رو برای خودش انتخاب کرده.

1 پسندیده

مصداق دیگه‌ای که همین الان به ذهنم رسید, حساسیت وسواس‌گونه‌ی دوستم نسبت به کفشاش بود. کافی بود تصادفا پات بره روی کفشاش تا وحشی‌ترین علیرضای ممکن رو ببینی.
همیشه هم کفشای تمیز و نویی داشت چون بهشون میرسید.
مصداق‌هایی که توی این قسمت از تاپیک مطرح می‌کنم(افراد کاریزماتیک), همگی پیرامون افرادی هستن که من فکر میکنم کاریزماتیک هستن.
جدیدا هم دارم درس پرورش کاریزما توی‌ متمم رو می‌خونم که جالبه.

وای چه جالب! :joy:@Erfan
چون من هم از این اخلاقا دارم.
یکی از همکلاسی هام بود که تو دانشگاه دیدمش بخاطر همین اخلاقش دوستش بودم مثلا یبار تو پارک سوار چرخ و فلک شد چون معتقد بود شادی خودش مهمتر از ناخوشایندی مردمه

1 پسندیده

یعنی از نظر تو, دوستت شخصیت کاریزماتیکی داشت؟

1 پسندیده

اره یجورایی خاص و نرد محسوب میشد و این منو مجذوب میکرد. من با آدمهای کلیشه ای نمیتونم دوست صمیمی بشم
و راحت حرفم رو بزنم

1 پسندیده

جالبه.
آرمان فکر می‌کنی بتونی از طرف دوستت در پاسخ به تیتر چیزی بنویسی؟
آیا در ارتباط‌گیری از روش خاصی استفاده می‌کرد؟
به نظرت اگه اون بود, چی‌ می‌نوشت؟

1 پسندیده

خب دقیقا یک تکنیک فردی و شخصی هست که شاید ناخوداگاه باشه و مثلا خودم ازش خبر نداشته باشم!! بیانش خیلی سخته…
ولی من اصولا سعی میکنم وقتی غریبه ای رو میبینم زیادی بهش نزدیک نشم و اگر مطمئن باشم که میخوام با این فرد ارتباط بگیرم کافیه که توی چشمش باشم…
حرف های و یا رفتارهایی که تو رو از دیگران متمایز کنه و تو ذهن دیگران ثبت کنه هم خیلی موثره.
مثلا من از ویژگی بارزی که در فرد پیدا میکنم به وضوح صحبت میکنم و ازش در جمع تعریف میکنم و چیزی شبیه ب این…

1 پسندیده

اگه اینجا بود میگفت خودت باش لذت ببر به حرفهای مردم توجه نکن!

1 پسندیده

من همونم که دلم میخواد ولی نمیتونم با افراد اولین ارتباط رو بگیرم ، مثلا اینجا راحتم که نظرات رو بخونم و بعد پیرامونش جواب بدم
همونم که ساکت یه گوشه میشینم
و بدتر همونم که تو مناسبات کاری و درسی میتونم حرف بزنم ولی تو حالت عادی با بقیه موضوعی واسه حرف زدن پیدا نمیکنم و اصلا شک دارم باید حرف بزنم و ارتباط بگیرم یا نه

1 پسندیده

@far.far عزیز توی همون مناسبات کاری/درسی که میزان بیشتری گفتگو ردوبدل می‌کنی, آیا نکات خاصی رو رعایت میکنی یا از اصول کلی (لبخند, احترام, تمجید و …) پیروی می‌کنی؟

سعی میکنم پیش داوری راجع به شخصیت فرد نکنم و صحبت های اولیه رو ببرم سمت علاقه مندی ها و تجربیات افراد
اکثرا تو کیفم یکی یا دوتا کتاب جیبی برای مطالعه دارم که اگه از کسی اونقدر خوشم بیاد که تمایل داشته باشم باهاش ارتباط بیشتر بگیرم کتابمو میدم بهش

1 پسندیده

این حرفا مال زمانهای دور هست که ارتباط ها سخت ایجاد میشد فیلمهای فارسی قدیمی بیشترین سوژشون همین حرفا بود ولی هرکسی به یه راهکار شخصی میرسید و بیشتر از اون طریق مخ زنی میکرد و راز مگوش میشد الان خوشبختانه به صدقه سر تهاجم فرهنگی طرف نزده میرقصه هیچ احتیاجی هم به افشا کردن شگردها نیست