یک هفته قبل از مهر
یک هفته مانده تا شروع مهر مهربان. باورم نمیشود دوباره بچه ها را خواهم دید، مدام به همه میگویم: یعنی یک شنبه قراره بریم مدرسه!!! و از طرفی فکر بیدار شدن صبحگاهی هم ملال آور است، دوباره و با نگاهی دیگر می گویم: یعنی یک شنبه باید بریم مدرسه؟!!!
برای عاطفه هم می نویسم: باورت می شود مدرسه ها شروع شد؟ او هم همان حس من را دارد؛ شادی رفتن، غم بیدار شدن. می گوید چه خوب اگر برویم و مدرسه را ببینیم، من هم بدم نمی آید و فردا عازم مدرسه جدید می شویم تا به خانه تکانی های مدرسه قبل از نوروز مهر سرکی بکشیم.
وارد سالن مدرسه که می شویم سراسر پر است از میز و نیمکت های درب و داغان و کثیف؛ آدم دلش نمی آید روی این ها بنشیند و درس بخواند. گمان می کردم با مدرسه ای شسته و رفته روبرو خواهم شد، اما کلاس پر بود از کاغذ و مقوا و کاردستی که در وسط آن انبار شده بود.
می گویم عاطفه چه خوب حالا که وقت داریم، برای کلاسمون چیزهایی آماده کنیم. او همیشه با من همراه و هم فکر بوده است. می خواهیم برای این نیمکت های بازنشسته، رختی نو بدوزیم.
با معاون مدرسه صحبت می کنیم تا کلاس مان را سریع تر آماده کنند. گفتند مشکلی نیست و تماس گرفتند تا خانم میانسالی که قرار بود نظافت کلاس ها را انجام دهد، سریع تر شروع به کار کند.
پرسیدم چند نفر دانش آموز ثبت نام کردند؟ گفتند 68 نفر. با این تعداد نمی شد سه کلاس دایر کرد. پرسیدم سال گذشته چه کردین؟ گفتند با همکارانمون صحبت کردیم و اونها به ما کمک کردند. امسال اما آنها نیستند و معلوم نیست سه کلاس باشد یا دو کلاس. اما فعلا که به ما همکار داده اند.
خدای من! فکر یک کلاس اول 34 نفره واقعا وحشتناک است.
پرسش مرتبط: دوست داشتین کلاسهای درسیتان چند نفری باشد؟
دلم را خوش می کنم که حتما امسال هم ختم به خیر می شود. همیشه همین طور بوده است. خود به خود و آسمانی همه چیز درست می شود. اینجا قانون و مصوبه معنایی ندارد. نباید هم داشته باشد، قانونی که می شود دور زد را باید دور زد. مخصوصا اگر آن قانون سقف بلند یک کلاس باشد.
می پرسم: کلاسبندی ها را انجام دادین؟ اگر بشود می خواهم قبل از مهر با والدین جلسه ای بگذارم. لازم است یک سری لوازم التحریر و … آماده کنند که اگر قبل از مهر خریداری شود بهتر است. نه، فعلا از کلاس بندی خبری نیست.
من هم انتظاراتی داشتم! الان چه وقت کلاس بندی است. پرونده ها درب و داغان بود. آمارها کامل نبودند. انگار که بوی مهر هنوز به اینجا نرسیده بود.
می پرسم: برای کلاس اولی ها هم جشنی قراره برگزار بشه؟ این هم سوال است آخر؟! وقتی بچه ها در همین مدرسه مهد رفته اند، با محیط و مدرسه آشنا هستند، نیازی به جشن نیست.
رفتیم. بدون اینکه کاری کرده باشیم. تنها خیرمان این بود که پول های منگنه شده به پروندها را جدا کنیم. آخر مگر پول را منگنه می کنند؟ ندیده بودم. حتی فراموش کردیم اندازه ی میز و نیمکت ها را بگیریم.
یک روز مانده به مهر
یک روز قبل از شروع مدرسه دوباره آمدیم. ساعت 8 تعدادی از دانش آموزان آمده بودند و همکارمان آنها را از زیر قرآن رد کرده بود و پذیرایی هم انجام داده بودند. سه کلاس اول داشتیم. یک کلاس خیلی کوچک بود و دو کلاس دیگر بزرگ بودند. فقط یکی از آنها بورد هوشمند داشت. قرعه کشی کردیم و قرار شد من در همین کلاس باشم. خوشحال از اینکه امسال صاحب یک کلاس هوشمند شده بودم.
پرسش مرتبط: آیا استفاده از تکنولوژی در کلاس درس مفید است؟
مهمترین نیازهای یه کلاس درس که با کمک تکنولوژی قابل برطرف شدن هست، چیه؟
برای نیمکت ها رخت و لباس دوخته بودیم. خیلی دوست داشتم ببینم این ها چقدر به کلاسم می آید. تنشان کردیم. برایشان کوچک بود، خیلی کوچک! مگر اندازه اش را درست برایمان نفرستادند. فکر می کنم حدس زده بودند.
دوباره گفتم اگر می شود کلاس بندی ها را انجام بدهید، من لیست و شماره تلفن اولیا را می خواهم. «نمی شود». سیستم مشکلی داشت که ممکن نبود.
از معاون خواستم برای فردا هماهنگ کنند نیمکت های کلاسم یک اندازه و یک دست باشد. نیمکت های خیلی بزرگی در کلاسم بود که مطمئن بودم برای کلاس اولی های کوچک من مناسب نیست.
فکر فردا رهایم نمیکرد.