فرض کنید شما دوستان صمیمی ای دارید که اتفاقا شنونده ی خوبی هستن ولی در بازه ای از زمان که اتفاقا شما نیاز به شنیده شدن دارین، اونا توی گرفتارترین شکل ممکنشون هستند. انقدر که ماهی یکبار یه تماس کوتاهم به زور بینتون برقرار شه.
بله گاهی برای من پیش اومده.
البته بهتره بگم گاهی ما خودمون دوست نداریم در مورد ناراحتی یا موضوعی که برامون پیش اومده با کسی صحبت کنیم، بخصوص با نزدیکانمون.
خب معمولا اینجور مواقع برای تخلیه ذهن و احساساتم موسیقی گوش میدم و افکارم رو توی دفترم مینویسم.
حتی گاهی شده با یه غریبه توی فضای مجازی شروع کردم به صحبت،صرفا به این خاطر که ذهنم آزاد بشه . البته اصلا توصیه نمیکنم در مواردی که مساله ی خیلی خصوصی و شخصی هست این کار رو انجام بدید. در حد یه گپ که فشار ذهنی رو کم کنه به نظرم برای من موثر بوده گاهی.
و بهترین راه به نظرم پیدا کردن یه دوست خیلی نزدیک هست، یار جانی ، که پذیرای حال بد و خوب ما باشه. من خودم توی دوران دانشگاه یه یار جانی پیدا کردم ، و الان چند سال هست که خیلی کمتر از گذشته پیش اومده دچار این حس تنهایی بشم. چون اینقدر بهم نزدیک هستیم که قبل از اینکه به نوشتن فکر کنم به صحبت کردن با دوستم فکر میکنم.
برای من خیلی پیش نیومده
من همیشه با خودم حرف می زنم ، بعضی وقت ها ساعت ها با خودم بحث می کنم ، تازه خودم و به عنوان سوم شخص هم خطاب می کنم پیش دوست هام ، کنار اعضای خانواده اینطوری بگم میگن دیوانه ای البته همین الانشم میگن.
مثلا چند روز پیش از اتاق اومدم بیرون و یهو بچه ها گفتن با کی حرف میزدی؟ گفتم با هیچکس چی میگید؟ یعنی میگید من دیوانه ام ؟ بعد نشستم کنارشون چایی بخورم که مادرم گفت الان با کی حرف میزنی ؟ فهمیدم حواسم نبوده جلو مادرم داشتم در مورد سفر به مشهد با خودم حرف میزدم.
به همین خاطر زیاد علاقه ای ندارم بچه ها ازم سوال بپرسند ، مثلا به محض اینکه بگند چه خبر ؟ میگم خبری نیست
تو جمع سعی می کنم بیشتر گوش بدم و ساکت باشم، همیشه سوال می پرسم و چند دقیقه ای صبر می کنم تا طرف حرف بزنه.
حالا اینجا یک مسئله هست ، بیشتر مواقع با اشخاصی که باهاشون صمیمی هستم حرف می زنم نه برای خودم فقط برای اینکه اون شخص احساس راحتری باهام داشته باشه.
بعضی وقت ها هم به خودم میگم ناصر تو تا وقتی زنده ای احساس تنهایی نمی کنی.
ببینید حرف زدن که کاری نداره ، تازه با وجود فضای مجازی خیلی بهتر میشه حرف زد ، فضای مجازی به صورتی هست که اشخاص می تونند خود واقعیشون و نشون بدن.
انسان ها اگر حرف نزنند به خودشون صدمه میزنند این مشخصه ، ولی گرفتاری اونجاست که کسی این و میدونه و کاری نمی کنه ، یعنی می دونه باید حرف بزنه ولی حرفی نمیزنه اینجا گرفتاری هست. یعنی کسی و لایق حرف زدن نمی بینه ؟ کسی و برای حرف زدن پیدا نمی کنه؟ نکنه شرایط پیچیده ای برای ارتباط برقرار کردن داره ؟
حرف زدن دو طرف داره. گوینده و شنونده. فرض سوال بر امادگی گوینده ست و نبود شنونده
خب این موضوع برای خودم پیش اومده که سوالشو مطرح کردم ولی اینکه کسی رو لایق نمیدونستم نیست، بهتره اینجوری بگم که کسی که پشیمونت نکنه نبوده!
این موضوع همیشگی نیست. فرض کنید شما دوستان صمیمی ای دارید که اتفاقا شنونده ی خوبی هستن ولی در بازه ای از زمان که اتفاقا شما نیاز به شنیده شدن دارین، اونا توی گرفتارترین شکل ممکنشون هستند.انقدر که ماهی یکبار یه تماس کوتاهم به زور بینتون برقرار شه.
من خیلی کم! عادت دارم با خودم حرف بزنم گاهی وقتها یه ساعتی با خودم مصاحبه میکنم یا درس میدم به خودم نمیدونم چرا اینکار به شدت برام لذتبخشه و احساس آرامش میکنم ناصر نظری نداری در این مورد؟ @Naser_Eslami
پ. ن. البته این اثر خیلی خوبی داره! معمولا توی حرف زدن با آدمها به نسبت مسلط هستم و خیلی خوب میتونم استدلال کنم!
من می دونم عمل دیگران حرف حقیقی و می زنه ، یعنی شاید شما جمله دوم و انتخاب کنید ولی در عمل به جمله اول عمل کنید.
یعنی مهم نیست چی میگید کاری که می کنید نظر واقعی شماست.
واقعا درون خودتون نگاه کنید ببیند به کدوم جمله باور دارید چون جمله اول برای خیلی ها مشکل ایجاد می کنه.
چرا نظر دارم ، یادت نیست بچه اولم کلی نظر دارم.
این یعنی از سلامت روانی خیلی خوبی برخورداری و عالیه.
چون انسان باید خودش و به صورت یک شخص خارجی ببینه و با خودش برخورد کنه.
تازه فرقش چیه ؟
حرف زدن یعنی همون فکری که داریم و به زبون بیاریم وقتی هم با خودمون حرف میزنیم همین کار و انجام میدیم فکر کردن با صدای بلند با خودمون. حالا اگر کسی باشه هم این کار و با دیگران انجام میدیم.
فکر میکنم برای فرار از تنهایی خودمون رو گرفتار کارها و ارتباطات مختلف میکنیم.
و بدیش این میشه که معمولا با این انتخاب، اون کار یا ارتباط، ماهیتش رو از دست میده و یه جورایی خز میشه!
کمی بیشتر توضیح میدی؟ منظور کسی هست که باهاش حرف مشترکی داشته باشین و حرفتون رو متوجه بشه (گوش کنه و درک کنه) یا صرفا کسی که ادم بتونه در کنارش، راجع به یه چی (هر چی) حرفی زده باشه؟
تو دنیای کنونی، آدمای زیادی با چنین مسئلهای روبرو هستن، طوری که یه کسب و کار موفق بر پایهی این نیاز شکل گرفته:
تیتر توصیف کننده ش اینه:
Need someone to talk to?
تا الان هم به ۲۵ میلیون نفر کمک کرده طبق ادعای خودش.
نکته مهم این کسب و کار، شخص شنوندهس! افراد رو برای یادگیری «شنیدن فعال» آموزش میدن وگرنه فایدهی چندانی نداشت.
بله، زیاد پیش اومده. اکثر دوستیهای صمیمی و گوشهای شنوایی که در دسترس دارم مربوط میشه به دوران دانشجویی. خود به خود با تغییر شرایط زندگی و اولویتها، احتمال اینکه بتونیم در دسترس هم باشیم کم میشه.
معمولا بسته به موقعیت یه راهی پیدا میکنم. نوشتن راه غالبش هست.
آره . خیلی پیش میاد . بالاخره یجور این خلأ رو باید پر کرد حالا یا گوش دادن به موسیقی و خوندن کتاب و فعالیت تو شبکه های اجتماعی و چت کردن با دوستان مجازی. مثل آقای @Naser_Eslami و @yousef هم با خودم حرف میزنم ولی تو ذهنم و شاید فقط 5 درصد مکالمات ذهنی م به گفتار تبدیل شه
من خیلی با خودم حرف میزنم گاهی مثل @Naser_Eslami لحن صدام میره بالا و یهو مادرم میگه داری با کی حرف میزنی ؟! بیا برو بیرون قدمی بزن فکر کنم داری دیوانه میشی
اما گاهی اوقات هم واقعا وضعیت طوری میشه که هرچی با خودم صحبت کنم فایدهای نداره و باید کسی باشه که باهاش حرف بزنم ولی خب اگه چنین شخصی نباشه یه حالت عجیبی پیش میاد و معمولا خودم رو با دپرس ترین موسیقی ممکن سرگرم میکنم