چرا پیام هایی که از محیط اطرافمون میگیریم باعث میشه ذهنمون اینقدر دچار انحراف بشه؟
من با اینکه خودم رو آدم آزاد اندیش و اهل تفکری میدونم ولی بارها شده که می دونستم انتخابایی که دارم میکنم نشات گرفته از پیامایی که از بیرون به ذهنم وارد میشن. اخبار، فیلم، کتاب، پیامهای سایر افراد مثل خونواده و دوستان یا آدمای متخصص و …
به نظرم در کنار اینکه این پیامها خیلی میتونن تو رشد فکری آدم تاثیر بذارن ولی یه بدی بزرگ دارن اونم به انحراف کشوندن ذهن و خط فکری آدم از حالت بکرش هستن. باعث میشن آدم تو زندگی انتخابهایی بکنه که بهشون تعلق خاطری نداره. انتخاب رشته، انتخاب دوست، انتخاب شهر محل زندگی و …
تا حالا شده نسبت به چیزی این حس رو داشته باشین که ذهن و فکرتون کاملاً بکره؟ چرا بعد از اینکه از بیرون به ذهن اطلاعات وارد میشه نمیتونه اون خط سیر اولیش رو(درست یا اشتباه) حفظ کنه؟
مطمئنا محیط اطراف همون طور که اشاره کردید برطرز تفکروسیره ی افراد تاثیر به سزایی داره. من هم مثل شما وهرفرد دیگری فرد میکنم به نوبه ی خودطرز تفکرم بکره!گاهی حرف های اطرافیان،اخبار تلویزیون و…به ما درجهت برداشت گامی بهتر کمک میکنن نه اینکه صرفا خط سیر تفکر راتغییر بدند. به نظر من تغییر خط سیر درمواردی مگراندک زیاد هم بدک نیست. میتونید بیشتر درمورد محیط اطراف ومعضل تغییر خط فکرتوضیح بدید اخه فکرمیکنم یه چیزی مبهمه!؟
مغز مابه طور همزمان درحالت فکرکردن تاثیر پذیر از محیط اطراف هم هست یاحتی مثل یه تکه اهن که وقتی درمعرض اب یاهوا به مرور زنگ میزنه .ولی یه نوع اهن کارساز تر هم هست که به ان فولادگالوانیزه میگن که اگه اشتباه نکرده باشم یه روکشی از الومینیوم داره.از فولاد گالوانیزه ات استفاده کن.!به نوعی که هم بشنوی هم ببینی ولی برات جای قابل بحثی نداشته باشه. اگه منظورتون رودرست فهمیده باشم وقت گذروندن باافرادی که خط سیر ذهنی ای مثل شمادارند به شماکمک میکنه. مقاومت هم شاید جواب بده!
با توجه به مطالعاتی که در حوزه عصبشناسی و روانشناسی داشتم، «تفکر بکر» برام گنگه. یعنی در ته داستان، تفکر از جایی بیرونی نشات گرفته که ممکنه اونقدر عمیق شده باشه که یادمون نیاد که منشا چیه.
برای اینکه کمی دقیقتر باشیم به کلماتی مثل خودآگاه و ناخودآگاه میشه اشاره کرد. بنیانهای فکری که در دوران کودکی به انسان القا میشه یا در مدت زمان طولانی فرد رو تحت تاثیر قرار میده، میتونه اونقدر عمیق بشه که حس بکر بودن و مالکیت فکری رو به شخص بده. در واقع به نوعی اعتقادات تغییرناپذیر از همین نشات میگیرن.
این اعتقادات معمولا بسیار سخت عوض میشن و ذهن همیشه تلاش میکنه که: انتخابهای معمول رو براساس اونها انجام بده و همینطور «از دادههایی که نشاندهنده غلط بودن اونهاست» صرفنظر کنه. به همین خاطر به نوعی تقدس ذهنی پیدا میکنن و در جاهایی که برخلاف اونها عمل میکنیم و شکست میخوریم، شکست رو به عدول از اون اعتقاد نسبت میدم در حالیکه از نگاه بیرونی، احتمالا تفاوت چندانی در میزان موفقیت ایجاد نمیکنن. اعتقادات ذهنی برای کارهای ساده مفید هستن چون در بسیاری موارد تصمیمگیری سریع نیاز هست و نتیجه کار براساس سرعت تصمیمگیری تعیین میشه نه ارزیابی دقیق. ولی در مواردی که کارهای پیچیده میشن، مثلا سرمایهگذاری بلندمدت یا کارهای با پروسه طولانی، اعتقادات معمولا منجر به تکرار اشتباهات و ندیدن اطلاعات مفید برای تصمیم بهتر میشه.
در زمانهایی بوده مثلا در مورد ریاضی و فیزیک. ولی در نهایت این دیدگاه رو داشتم که به اون اندازه که فکر میکنم هم بکر نیستن.
براساس اعتقادات بخوایم نگاه کنیم، ورود اطلاعات بخصوص اگر همجهت با بنیان فکری نباشه، یعنی دریچهای از شک و احتمال در ذهن باز شده و دیگه با اون قدرت و اطمینان قبل تصمیمات گرفته نمیشه. این هم خوبه و هم بد. بستگی به نوع کار میتونه منجر به احتیاط بشه که خطرات رو رفع کنه یا منجر به نوعی فلج ذهنی بشه که فرد همیشه در حال شک و تردید هست و کاری انجام نمیده.